بازگشت

بهمن صالحي، طلوع خون






محرم آمد و شد روي روزگاران سرخ

زمانه سرخ و زمين سرخ و باد و باران سرخ



ز جوش خون شهيدان كربلا گرديد

دوباره خاطره ي دشت جانسپاران سرخ



دوباره بستر خون شد بسيط ذهن زمان

ز داغ لاله رخان، خواب جويباران سرخ



ز التهاب هبوط عقاب عرصه ي عشق

قباي عافيت سبز كوهساران سرخ



خداي را چه غباري شد از زمانه بلند

كه تا غروب زمين است چشم ياران سرخ



از آن شكوفه كه پر ريخت در هجوم خزان

هزار سال دگر سينه ي بهاران سرخ



به سوگواري گلهاي خاندان نبي ست

در اين چمن بود ار ناله ي هزاران سرخ



گرفته رنگ كسوف آفتاب عاشورا

و زان ظلامه هنوز هنوز آه داغداران سرخ






ببين كه از فلق آسمان صبح يقين

هنوز چهره ي شيدايي سواران سرخ



ببين كه در قدح كوفيان عهد شكن

هنوز سايه ي سيماي شرمساران سرخ



ببين كه از اثر هرم شعله هاي عطش

هنوز خيمه ي وجدان آبشاران سرخ



ببين ستاره ي زخم گلوي اصغر را

كه مانده در افق چشم روزگاران سرخ



محرم آمد اي دل بيا ز سيل سرشك

كنيم ساحت گيتي چو لاله زاران سرخ



زهي به معجزه ي التفات گريه كه ساخت

مرا منامه ي تسليم برد باران سرخ



هلا شهيد كبير صحاري تاريخ

كه از طلوع تو سيماي سربداران سرخ،



مگر تداوم عشق تو كرد خاك مرا

به سنگر شرف از خون پاسداران سرخ؟



مگر تعالي روح تو داشت جسم مرا

به زير خنجر بيداد جان شكاران سرخ؟



ز رهنمون تو بر لوحه ي زمان بادا

هميشه كلك دل آرزونگاران سرخ



ز انقلاب حسين آن يگانه ي اعصار

هماره آتش دلهاي بيقرارن سرخ