بازگشت

محمد حسين شهريار، كاروان كربلا






شيعيان ديگر هواي نينوا دارد حسين

روي دل با كاروان كربلا دارد حسين



از حريم كعبه ي جدش به اشكي شست دست

مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين



مي برد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم

بيش از اينها حرمت كوي منا دارد حسين



پيش رو راه ديار نيستي كافيش نيست

اشك و آه عالمي هم در قفا دارد حسين



بس كه محملها رود منزل به منزل با شتاب

كس نمي داند عروسي يا عزا دارد حسين



رخت و ديباج حرم چون گل به تاراجش برند

تا به جايي كه كفن از بوريا دارد حسين



بردن اهل حرم دستور بود و سر غيب

ورنه اين بي حرمتي ها كي روا دارد حسين



سروران، پروانگاه شمع رخسارش ولي

چون سحر روشن كه سر از تن جدا دارد حسين






سر به قاچ زين نهاده، راه پيماي عراق

مي نمايد خود كه عهدي با خدا دارد حسين



او وفاي عهد را با سر كند سودا ولي

خون به دل از كوفيان بي وفا دارد حسين



دشمنانش بي امان و دوستانش بي وفا

با كدامين سر كند مشكل دو تا دارد حسين



سيرت آل علي با سرنوشت كربلاست

هر زمان از ما، يكي صورت نما دارد حسين



آب خود با دشمنان تشنه قسمت مي كند

عزت و آزادگي بين تا كجا دارد حسين



دشمنش هم آب مي بندد به روي اهل بيت

داوري بين با چه قومي بي حيا، دارد حسين



ساز عشق است و به دل هر زخم پيكان زخمه يي

گوش كن عالم پر از شور و نوا دارد حسين



دست آخر كز همه بيگانه شد ديدم هنوز

با دم خنجر نگاهي آشنا دارد حسين



شمر گويد گوش كردم تا چه خواهد از خدا

جاي نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين



اشك خونين گو بيا بنشين به چشم «شهريار»

كاندر اين گوشه عزايي بي ريا دارد حسين