بازگشت

محمد حسين شهريار، جلوه ي زينب






محرم آمد و آفاق مات و محزون شد

غبار محنت اين خاكدان به گردون شد



به جامه هاي سيه كودكان كو ديدم

دلم به ياد اسيران كربلا خون شد



به ياد تشنه لبان كنار نهر فرات

كنار چشم من از گريه رود كارون شد



چه آتشي ست كه مي جوشد اشكها گويي

كه چشمها همه كارون و سينه كانون شد



سر و بري كه رسول خداش مي بوسيد

به زير سم ستوران، خداي من چون شد؟



حماسه اي ست حسين از حماسه ها ما فوق

هر آن حماسه كه در وي رسيد مادون شد



به خيمه هاي امامت، چنان زدند آتش

كه آهوان حرم سر به دشت و هامون شد



رسيد نوبت زينب كه شيرزاد علي ست

جهان به حيرت ازين سربلند خاتون شد






به دوش، پرچم آتش گرفته اسلام

به قصر ابن زياد و يزيد ملعون شد



چنان بكوفت به تبليغ، دستگاه يزيد

كه خود يزيد چو مار فسرده افسون شد



حسين، عائله با خود نبرده بي تدبير

كه غرق حكمت او فكرت فلاطون شد



يزيد جلوه ي كار حسين مي پوشيد

ز زينب است كه اين جلوه روز افزون شد



از اين مبارزه بشكفت دودمان علي

چنان كه نسل يزيد پليد موهون شد



تو رهبرا، چه قيامي به راه دين كردي؟

كه مكه هم به تو- ماه مدينه!- مديون شد



خوشا به حال شما اي فدائييان حسين

كه دين به خون شماها رهين و مرهون شد



چو نيك مي نگري زنده اين شهيدانند

وگرنه هر بشري زاد و مرد و مدفون شد



يزيد نخله اسلام ريشه كن مي خواست

حسين بود كه دين زنده تا به اكنون شد



تو «شهريار»! به مضمون بلند دار سخن

هر آن سخن كه جهانگير شد به مضمون شد