بازگشت

محمد حسين بهجتي «شفق»، زينب با رسول خدا






لب تشنه بود و شمر بريد از قفا سرش

من بر رخش نظاره كنان در برابرش



ديگر چه احتياج به شمشير آبدار

بس بود بهر كشتن او داغ اكبرش



با جسم چاك چاك غريبانه جان سپرد

نگذاشتند تا كه به دامان نهم سرش



ديگر چه تاب داشت تن پاره پاره اش

كز جور تاختند ستوران به پيكرش



اي جدم، اي رسول خدا، چون كنم بيان

كز دشمنان چه ديد سر ناز پرورش