بازگشت

فاطمه سالاروند، فصل خونين






چشمي گشوديم و ديديم خورشيدمان سر بريده ست

بيرحم دستي از اين باغ، يك دامن آلاله چيده ست



شيون كن اي دل، دل من، وقتي در اين خاك تشنه

اين سر سپيدار زخمي، آن سر صنوبر خميده ست



آه اي علمدار برگرد، بي تو درين خيمه زرد

يك حسرت سرخ، يك درد در سينه ام قد كشيده ست



وقتي كه از عشق خواندي، يا حنجر پاره پاره

ديگر چه جاي رباعي، ديگر چه جاي قصيده ست



آن سر كه بر نيزه ها بود بر بام تاريخ مي گفت

پايان اين فصل خونين، آغاز فصل سپيده است