بازگشت

داوري شيرازي، فراق پسر






از زين فتاد و سر به سر خاك، برگذاشت

خاكم به سر، كه شه به سر خاك، سر گذاشت



هر جا كه سر نهاد، بر آن ريگهاي گرم

از تاب رفت و، باز به جاي دگر گذاشت



اشكش ز ديده جاري و، از تاب تشنگي

لبهاي خشك را به ره چشم تر گذاشت



هر جا كه درد داشت، بر آن مي گذاشت دست

اي درد بر دلم، كه به دل بيشتر گذاشت



از بس رسيده بود بر آن تير چار پر

چون مرغ پر شكسته سرش زير پر گذاشت



تا جاي داشت، داد به تن، جان زخم تير

جز دل، كه اي زخم فراق پسر گذاشت



مي خواست جاي فرقت ياران، دهد به دل

از غم نبود جا به دلش، بر جگر گذاشت



جانش هواي بارگه كبريا نمود

تن را براي دشمن بيدار گر گذاشت