بازگشت

هوشنگ امير خسرواني، خون خدا






تو نور محفل عشقي، تو شمع بزم وفايي

تو شاه كشور حسني، تو بحر جود و سخايي



اگر چه در صف هيجا، يگانه جاهد دهري

ولي قسم به حقيقت، كه عين صلح و صفايي



تويي تو آن كه تو را جز خدا كسي نشناسد

تو قلب عالم امكان، تو رمز سر بقايي



نگويمت كه رسولي، و ليك عين رسولي

نگويمت كه خدايي، وليكن خود خدايي



به محفلي كه شهيدان به جاه خويش بنازند

همين مقام تو را بس كه سيدالشهدايي



قسم به جان تو هرگز نمي خورم كه روا نيست

ز سر حق سخن آرد چو من حقير گدايي



ولي به قهر تو سوگند و لطف ايزد يكتا

كه جز تو چشم اميدم نبود و نيست به جايي



به «خسرواني» بيدل نظر كن از سر رافت

كه تا غبار غم از لوح خاطرش بزدايي