بازگشت

محمد رضا خسرونژاد «خسرو»، عزم وطن






با اهل وطن از تو من زار چه گويم

پرسند اگر از تو و انصار چه گويم؟



اكنون كه من از كوي تو دارم سر رفتن

با مردم ازين محنت بسيار چه گويم؟



پرسند اگر اهل وطن شرح سفر را

با مردم يثرب من افگار چه گويم؟



پرسند اگر جان برادر ز من زار

كو قافله را قافله سالار چه گويم؟



اي سبط نبي بي تو روم چون به مدينه

از حال تو با احمد مختار چه گويم؟



گر جد من از حال تو پرسد من مضطر

در پاسخ آن سيد ابرار چه گويم؟



گر فاطمه پرسد كه چه شد نور دو عينم

با مادر ازين داغ گرانبار چه گويم؟



با مادر دلسوخته ي مير علمدار

پرسد اگر از مير علمدار چه گويم؟






صغراي تو پرسد اگر احوال پدر را

در پاسخ آن دختر بيمار چه گويم؟



از رنج اسيري و غم كوفه و از شام

از سنگ جفاي سر ديوار چه گويم؟



از ناقه ي عريان و غل و گردن بيمار

از گردش در كوچه و بازار چه گويم؟



تو شافع «خسرو» به جزا باش كه مي گفت

جز منقبت عترت اطهار چه گويم؟