بازگشت

جواد خدري، كنار مشك آب






از نگاهم طرح خواب افتاده است

سينه ام در التهاب افتاده است



در دلم، تصوير آهي سينه سوز

مثل آتش در سحاب افتاده است



دست بيتابي كه دريا را سرود

در كنار مشك آب افتاده است



خون چكد از برگ برگ خاطرم

اشك سرخي بر كتاب افتاده است



ذوالجناح آمد ولكن بي سوار

آفتابي از ركاب افتاده است