بازگشت

عبدالجواد جودي خراساني، كنار دو دريا






اي ز غمت اشك چشم و آه دل ما

مي رسد اين بر ثري و آن به ثريا



اي ز ازل در عزات در عوض اشك

خون شده جاري ز چشم آدم و حوا



صبح ز سوز تو چاك كرده گريبان

بهر تو نيلي قبا بود شب يلدا



غير تو اي تشنه لب كسي نشنيده

تشنه دهد جان، كسي كنار دو دريا



آن كه از تير و تيغ و نيزه نبودت

يكسر مويي درست در همه اعضا



تا به سر سينه ي تو شمر مكان كرد

زهره نهان شد ز سوز سينه ي زهرا



جسم تو تا زير سم اسب فكندند

ناله بر آمد ز اهل عالم بالا



تا سرت از كين سنان، به نوك سنان كرد

گشت به پا در جهان قيامت عظما






نالم از اين غم كه ناكسي به تصدق

بهر عيال تو نان ببخشد و خرما



مي كشد اين غم مرا كه از حرم تو

خصم سيه رو كنير كرد تمنا



«جودي» دل خون، ز ديده از الم امروز

خون بفشان بهر سرخ رويي فردا