حسينعلي ركن منظر «پيروي»، گل بهشت
هر آنچه بيشترش خون ز تن به در مي شد
گل بهشت جمالش شكفته تر مي شد
به پيش نيزه ي دشمن، به شوق حضرت دوست
ز شوق جان و تمناي دل سپر مي شد
به پيش آن اثري كش به سينه بود ز عشق
خدنگ و نيزه و شمشير بي اثر مي شد
سرم قداي قدوم شهيد زنده دلي
كه از نگون شدن از زين به عرش بر مي شد
ز كشته پشته همي ساخت بر فراز زمين
ز هر طرف كه هژبرانه حمله ور مي شد
چنان صلابت مردانه داشت در ميدان
كه از مشاهده اش شير بر حذر مي شد
به راه عشق و ارادت دمي درنگ نكرد
گهي به پاي همي رفت و گه به سر مي شد
قسم به دوست كه جاي كليم خالي بود
دمي كه نور سرش جاري از شجر مي شد
نه اين درخت كه خود سدره آرزو مي كرد
كه ميوه ي دل صديقه اش ثمر مي شد
سر شريف و را تشت زر چه حاجت بود
ز كيمياگري اش هر چه بود زر مي شد
سرش به نيزه چنان جلوه داشت «پيرويا»
كه شرمسار به پيش رخش قمر مي شد