بازگشت

سعيد بيابانكي، نخل شقايق تبار






شب بود و باد، قافله بود و غبار بود

آن سوي دست، حادثه چشم انتظار بود



فرصت نداشت جامه ي نيلي به تن كند

خورشيد سر برهنه لب كوهسار بود



گويي به پيشواز نزول فرشته ها

صحرا پر از ستاره ي دنباله دار بود



مي سوخت در كوير، عطشناك و روزه دار

نخلي كه از رسول خدا يادگار بود



نخلي كه از ميان هزاران هزار فصل

شيواترين مقدمه ي نوبهار بود



شن بود و باد، نخل شقايق تبار عشق

تنديس واژگون شده اي در غبار بود



مي آمد از غبار غم آلود و شرمسار

آشفته يال و شيهه زن و بي قرار بود



بيرون دويده دختر زهرا ز خيمه ها

بر گشته بود اسب، ولي بي سوار بود