بازگشت

عارف بجنوردي، ديوان عشق






خضري كه چشمه لبش آب حيات داشت

كي حاجتي به خوردن آب فرات داشت



در كربلا، سرادق عصمت به پا نمود

آن كس كه خيمه بر زبر كاينات داشت



مكشوف شد بر اهل بصيرت در اين زمين

ديوان عشق، كآن همه ي معضلات داشت



آن استغاثه ها، پي ارشاد خلق بود

نه جشم، بر سپاه و نه دل بر حيات داشت



ز آن جرعه اي كه كرد بروز ازل قبول

سكات عرش را حيران كرد و مات داشت



با بارش سهام بلا ز ابر فتنه بار

هنگام ظهر بانگ «اقيمواالصلات» داشت