بازگشت

عباس براتي پور، شبه پيغمبر






رفتي و از دل برون شد، صبر و قرار و توانم

اي روشناي دل من، تاريك شد ديدگانم



گفتم كه در سايه سار، قد رسايش نشينم

افسوس افتاد بر خاك، آن سرو و آن سايه بانم



گم گشت ره پيش چشمم، آوخ كزين درد جانكاه

مي سوزم و هر دم آيد، دود دل از استخوانم



بگذار تا صورتم را، بر روي ماهت گذارم

بگذار تا اشك حسرت، بر خاك پايت فشانم



اين سوي اين پيكر پاك، افتاده بر بستر خاك

آن سوي استاده دشمن، كرده ست آهنگ جانم



اي سرو قامت به پا خيز، با خصم كافر درآويز

من تاب هجران ندارم، بنگر به قد كمانم



اي آسمان سخاوت، اي معني استجابت

خاموش كن با نگاهت، در سينه آتش فشانم



بردار سر تا ببينم، چشمان خورشيدي ات را

رحمي كن اي نور ديده، رحمي كه من ناتوانم






اي شبه پيغمبر من، اي نوجوان اكبر من

بشكسته بال و پر من، اي مرغ بي آشيانم



اي غم برو از بر من، بردار دست از سر من

بگذار تنها بگريم، بگذار تنها بمانم