بازگشت

عباس براتي پور، حر و دستار






من ماندم و كوه شرمساري

من ماندم و دشت بيقراري



من ماندم و كوله باري از درد

من ماندم و اشك و آه و زاري



سر در قدمت نهم كه «حرم»

تا بر سر من قدم گذاري



شرمنده و زار و ناتوانم

آيا ز دلم خبر نداري؟



گر توبه ي من قبول افتد

آسوده شوم ز شرمساري



با سرخي خون خود بشويم

رخسار خود از گناهكاري



بخشيد امام و رخصتش داد

شد عازم رزم و جان سپاري



جان داده به راه عشق و بگرفت

جا در ملكوت قرب باري



چون ديد فتاده خودش از سر

خون از سرور وي اوست جاري،



بست از ره مرحمت به فرقش

دستار به رسم يادگاري