بازگشت

رضا اسماعيلي، زبان دل






شرمنده ام زبان دلم وا نمي شود

احساس لال من به تو گويا نمي شود



مي خوانمت به نام و نمي دانمت هنوز

فهميدنت نصيب دل ما نمي شود



در كربلا نبوده ام و مي كنم دعا

گردم شهيد عشق تو، اما نمي شود



زينب! مگر دشت پر از لاله را چنين

اي خواهرم، شهيد تو پيدا نمي شود



آن سو ستاده بر خط خون ذوالجناح عشق

با من بيا به صحنه كه فردا نمي شود



گنگم هنوز و كار دلم حسرت است و بس

شرمنده ام، زبان دلم وا نمي شود