بازگشت

مرتضي عصياني «آينه»، وادي عشق






روشن آن ديده كه هر شب به عزاي تو گريست

صبح زد چاك گريبان و براي تو گريست



خواست آدم شود آسوده ز گرداب بلا

خواند نام تو و بر كرب و بلاي تو گريست



نوح، كشتي چو بنا كرد بر آن خشك زمين

آسمان آنهمه دريا به هواي تو گريست



زمزم آن روز كه جوشيد از آن وادي عشق

عطش شوق تو را ديد و به پاي تو گريست



اين همه ديده ي گريان اگر از لطف خداست

مي توان گفت به سوي تو خداي تو گريست



زايري كو شده از فيض زيارت محروم

دل، حرم كرد و بر آن صحن و سراي تو گريست



شنه لب بودم و آبم به نظر آينه بود

دل كه آتش شده از شور عزا تو گريست