بازگشت

نفوذ ديرپاي روضةالشهداء


اشاره شد كه اين كتاب براي قرنها در مجالس سوگواري خوانده مي شده است. در وقفنامه ي مدرسه ي شفيعيه ي اصفهان آمده است كه ماه مبارك رمضان همه ساله در مدرسه ي مزبوره روضةالشهداء خوانده شود. [1] اكنون يكي از سؤالاتي كه درباره ي اين كتاب وجود دارد اين است كه چگونه چنين كتابي در ميان شيعيان و حتي سنيان متمايل به اهل بيت (با توجه به ترجمه هاي تركي آن). اين چنين جاودانه مانده و چنين تأثير شگرفي از خود برجاي نهاد؟ پاسخ اين پرسش در يك جمله آن است كه نثر شيوا و گيراي اين


كتاب مهمترين عامل جاودانگي اين كتاب در ميان شيعيان بوده است. به يقين، اگر چنين نثري نمي داشت و اين چنين در فصاحت و بلاغت، مطالب ابراز نمي شد، امكان چنين موفقيتي براي آن، در اين حد وجود نداشت. كاشفي از برجسته ترين نثرنويسان نيمه ي دوم قرن نهم هجري است. آثار او در انشا، نه تنها سرمشق شاگردان ادب است، بلكه براي مدرسان اين فن نيز الگويي بوده كه مي بايست مورد تقليد قرار مي گرفته است.

عبارت پردازيها كاشفي در اين اثر، در حالي صورت گرفته كه او شادابي جواني را پشت سر گذاشته و در حال كبر سن و كهولت اين اثر جاودانه را تأليف كرده است. او خود مي نويسد كه «بواسطه ي كبر سن و ديگر موانع» نتوانسته است تا» «رايت فصاحت را در ميدان بلاغت» برافرازد. (13)

انتخاب و گزينش جملات زيبا از اين كتب كار دشواري است. چه هر كجاي آن انتخاب شود، احساس مي شود كه موارد ديگري وجود دارد كه زيباتر و شيواتر نگاشته شده ا ست. انتخاب بهترين و سوزناكترين اشعار به هر مناسبت،كتاب را در موضوع خود دلپذيرتر كرده است. در اينجا تنها براي نمونه چند عبارت از آن نقل مي شود تا كساني كه احيانا كتاب مزبور را تورقي نكرده اند، با نمونه ي نثر آن آشنا شوند. در جايي كه درباره ي «بلاكشان عالم» مي نويسد:

«بلا» نه شربت شيرين است كه اطفال طريقت را دهند، بلكه قدح زهر هلاهل است كه بر دست بالغان راه نهند... در راه ابتلاي او، هزار هزار دل كباب است و از كشاكش محنت و بلاي او هزار هزار ديده پر آب. در هر باديه او را كشته اي است به حسرت افتاده، و در هر زاويه سوخته اي از سطوت كبرياي او جان داده، تن كدام ولي است كه نه گداخته ي زباله ي آتش كبريايي اوست و دل كدام نبي است كه نه پرداخته نشانه ي تير بلاي اوست؟ آخر نظري كن به حسرت آدم صفي و نوحه ي نوح نجي و در آتش انداختن ابراهيم خليل و قربان كردن اسماعيل نبيل و كربت يعقوب در بيت الاحزان و بليت يوسف در چاه و زندان و شباني و سرگرداني موسي كليم و بيماري و بي تيماري ايوب سقيم و اره شكافنده بر فرق زكرياي مظلوم و تيغ زهر آبداده بر حلق يحيي معصوم و الم لب و دندان سرور انبيا و جگر پاره پاره ي حمزه سيدالشهداء و محنت اهل بيت


رسالت و مصيبت خانواده ي عصمت و طهارت و سرشك دردآلود بتول عذرا و فرق خون آلود علي مرتضي، و لب زهر چشيده نور ديده ي زهرا و رخ به خون آغشته ي شهيد كربلا و ديگر احوال بلاكشان اين امت و محنت رسيدگان عالي همت، همه با جان غم اندوخته در كانون غم و الم سر تا پاي سوخته. [2] .

در شرح حال حضرت آدم عليه السلام مي نويسد:

پس آدم به هواي محبت، از فضاي بهشت به تنگناي دنيا آمد و از ساحل سلامت، رو به گرداب ملامت نهاد و از گلشن فرح متوجه گلخن ترح شد. گلزار نعمت را به خارستان نقمت مبدل ساخت و از ذروه ي محبت به حضيض محنت افتاد. از مرتبه ي قربت رو به باديه ي غربت آورد و دركات كلفت را بر درجات انس و الفت اختيار كرد. قدم از صومعه ي شادكامي بيرون نهاده ساكن غمكده بدنامي شد، زيرا كه عشق و نيكنامي با يكديگر راست نيايد. [3] .كاشفي در مقدمه ي سخن از وفات سيد المرسلين - ص - مي نويسد:

اي عزيز! گل اين جهان رفيق خار است و ملش قرين خمار، گنجش به رنج پيوسته، عيشش به زيش بازبسته، راحتش با زحمت همخانه، محبتش با محنت در يك كاشانه، قربتش با كربت آميخته و مسرتش با مضرت درآويخته، نوش لطفش با نيش قهر است و اثر ترياقش با ضرر زهر؛ وفاقش با نفاق هم وثاقست وتلاقش را با افتراق اتفاق؛ عشرتش، بي عسرت وجود نگيرد و فرحش بي ترح وقوع نپذيرد. [4] .

در جاي ديگري در نقل حكايتي درباره ي علي مرتضي و فاطمه زهرا، در سخن گفتن آن دو با يكديگر، چنين مي نويسد:

روزي علي مرتضي عليه السلام به حجره درآمد؛ فاطمه را ديد كه قدري آرد خمير كرده بود تا نان پزد و مقداري گل تر مي ساخت تا سر فرزندان بشويد و ساز شستن جامه ي اولاد امجاد بزرگوار عالي مقدار خود مي كرد. علي عليه السلام از آن حال متعجب شده از روي تحير گفت: اي مخدومه ي دو جهان، و اي معصومه ي اخرالزمان، اي دو حبه ي دو يحيي و اي مريم دو عيسي و اي بلقيس حجره ي تقديس و جلال و اي آسيه عالم تكميل و كمال و اي زهراي مرضيه و اي حوري انسيه، اي مادر دو


مظلوم و اي دختر يك معصوم، اي عروس كم جهاز واي خاتون حجله ي اعزاز و اي سياره ي راه قبول و اي ستاره ي جلوه گاه رسول و اي بضعه ي احمد و اي بضاعت محمد صلي الله عليه و آله



يا زهرة الزهراء في افق العلي

و الدرة البيضاء في صدف النهي



... در اين مدت هرگز از تو مشاهده نكرده ام كه در يك روز، دو كار دنيا پيش گرفته باشي، امروز مي بينم كه به سه كار اشتغال مي نمايي. در اين چه حكمتست؟ فاطمه كه اين سخن استماع نمود، قطرات عبرات از ديده بباريد و گفت: اي تاجدار سوره ي هل اتي، و اي شهسوار عرصه ي لافتي، و اي خطيب منبر سلوني و اي وارث مرتبه ي هاروني و اي طراز حله ي صفا و اي رازدار حضرت مصطفي، اي شير بيشه ي شريعت و اي كشتي لجه ي حقيقت و اي شكوفه ي باغ ابوطالب و اي نواخته ي لقب اسدالله الغالب... هذا فراق بيني و بينك. [5] .

و در شهادت سعد بن حنظله تميمي در كربلا مي نويسد:

روي به ميدان نهاده، مرغ تير پران از قفس جعبه آزاد كرد و گوهر تيغ بران را از معدن نيام بيرون آورد و روي هوا را از بخار حرارت هيجازنگاري و صحن زمين را از كثرت خون اعدا گلناري ساخت. بعد از كشش بسيار و كوشش بي شمار، نامردي بر وي تاخت و بنياد حياتش را به شمشير قاطع برانداخت. [6] .

در شهادت علي اكبر مي نويسد:

دريغا كه هلال نورگستر آسمان ولايت كه از افق امامت و هدايت طلوع يافته بود و، هنوز بر مدارج معارج كمال بدريت مرتقي و مشتعل ناگشته، به حجاب غروب و نقاب افول محتجب و مختفي گشت و نهال طوبي مثال بوستان كرامت كه بر كنار جويبار فتوت و شهامت نشو و نما پذيرفته بود، پيش از اظهار ازهار فضائل و اثمار معالي به صرصر اجل از پاي درآمد.



تا دامن آن تازه گل از دست برون شد

چون غنچه دلم ته بته آغشته به خون شد



سوزش اين درد غمزده اي داند كه به واقعه ي غم اندوز مهاجرت فرزندي سوخته


باشد و خراشش اين زخم را مصيبت رسيده اي شناسد كه به حادثه ي جگرسوز مفارقت دلبندي مبتلا گشته بود. (341).

در شهادت امام حسين عليه السلام مي نويسد:

و در اين حال غلغله در صوامع ملكوت افتاد، ولوله از اهل حظاير جبروت برآمد، آفتاب عالم افروز از تاب باز ايستاد و ماه جهان آراي در چاه محاق افتاد. زهره براي دل زهرا دست از طرب بازداشت. كيوان بر بالاي هفت ايوان اتفاق مصيبت زدگان را از لواي تعزيت برافراشت. فرشتگان در جوف هوا ناله برداشتند، جنيان از نواحي كربلا به گريه درآمدند، آسمان دامن از خون پر گردانيد، زمين از غضب الهي بر خويش بلرزيد و مرغان هوا از آشيانها متفرق شده نعره ي غراب البين بركشيدند، ماهيان دريا از آب بيرون آمده بر خاك حواري مي طلبيدند، درياها موج حسرت به اوج فلك رسانيدند، كوهها به صداي دردآميز و نواي محنت انگيز بناليدند، آواز گريه از جوانب و اطراف برخاست، كس نمي دانست كه آن فغان كيست و آن تعزيت چيست... دل پيروان احمد مختار صلي الله عليه و آله از وقوع اين حادثه هايله در مقام تحير، دايره وار سرگردانست و جان هواداران اهل بيت از اظهار حدوث اين واقعه ي نازله در محبس تفكر، چون نقطه ي مركز پاي بند احزان. هرگاه كه شعله ي اين حكايت در كانون سينه بر مي افرزود، دل محرومان را كباب مي سازد و جگر پرخون مي سوزد. [7] .

بايد توجه داشت كه سبك قصه اي - تاريخي، سبكي است كه كاشفي براي بيان اين رخداد مهم و ديگر مسائل تاريخي انتخاب كرده است. او در قالب نقلهاي تاريخي محدود نمي ماند، گرچه هدفش نقل تاريخ است. در جاي جاي كتاب، چنان صحنه را داستاني توصيف مي كند، كه آشكارا فراتر از تاريخ نگاري عالمانه، مستند است. چنين سبكي براي توده ي مردم در حد بسيار عالي پذيرفتني و دوست داشتني است. اين گونه عبارت پردازي نه تنها عقل كه روان آدمي را نيز تحريك مي كند و تمام وجود خواننده را به همراه خود مي كشد. به عنوان نمونه در موارد متعددي به وصف قيافه ي افراد و يا


صحنه ي جنگ مي پردازد. در نقل ماجراي شهادت وهب بن عبدالله كلبي مي نويسد: او جواني بود زيباروي و نيكوخوي با رخساره اي چون ماه و موي مانند سنبل تر و مشك سياه قدرت به قلم و صوركم فاحسن صوركم نقش روي او بركشيده و بر لوح في احسن تقويم چهره گشائي كرده (289).

كاشفي در كار تصوير ماجراي كربلا، در نهايت زيبايي، از مفاهيم حماسي بهره گرفته است. او درباره شهادت حماد بن انس مي نويسد:

بعد از آن حماد بن انس به ميدان درآمده، اسب مي تاخت و لواي نصرت بر مي افراخت و به تيغ مبارزت سر دشمنان از تن جدا مي ساخت و آن را به چوگان نصرت، چون گوي مي باخت و بناي صبر و قرار از دل اشرار بر مي انداخت. عاقبت خدنگ اجل، ديده ي املش بر بست و با دلي شادان و جاني به محبت آبادان، به شهيدان راه حق پيوست. [8] .



آشفته مي كند دل مسكين بلبلي

هر لحظه باد مي برد گلي



استفاده از مفهوم «شهيد» و «شهادت» تا اندازه اي در اين كتاب گسترده است كه كمتر بتوان نظير آن را در متون فارسي آن عهد يافت. شايد بتوان گفت: كاشفي، علي رغم آنكه برداشت غير سياسي از كربلا دارد، ناخواست با ترويج هر چه تمامتر مفهوم شهادت، زبان فارسي را از اين مفهوم اشباع كرده است. به يك نمونه شعر سنگين او در وصف شهادت و شهيد بنگريد:



شهيدان را به چشم كم مبين كايشان به زخمي

كه اينجا يافتند آنجا ز رحمت مرحمي دارند



اگر رفتند با درد و الم زين عالم ناخوش

به دارالخلد بي درد و الم، خوش عالمي دارند




پاورقي

[1] تاريخچه اوقاف اصفهان، ص 353.

[2] روضةالشهداء، ص 11، 10.

[3] همان، ص 17.

[4] همان، ص 95.

[5] روضةالشهداء، ص 138.

[6] همان، ص 294.

[7] روضةالشهداء ص 353.

[8] روضةالشهداء، ص 295.