بازگشت

احوال كاشفي


ملا«حسين» كاشفي، ملقب به «واعظ» و «كمال الدين» در شعر «كاشفي» تخلص مي كرده و به همين دليل به «كاشفي »مشهور شده است. سال تولد واعظ كاشفي روشن نيست و علي رغم آنكه مي دانيم وي در سال 910 درگذشته (خواندمير: چون مقتضاي اجل موعد رسيد، في سنه ي عشر و تسعمائه، مهر سكوت بر لب زده عالم آخرت را منزل ساخت) [1] ، نمي دانيم كه چه مقدار عمر وي به درازا كشيده است. فرزند كاشفي نقل كرده كه پدرش در سال 860 در مشهد، سعد الدين كاشغري را به خواب ديده كه از او خواسته احمال و اثقال بردارد و به خانه اي كه او برايش مهيا كرده برود. پس از تحقيق كاشفي، روشن مي شود كه سعد الدين همان ايام در هرات از دنيا رفته است. بعد از چندگاه به هرات مي رود بر مزار سعد الدين، جامي را مي بيند و ملازمت وي را اختيار مي كند. [2] بنابراين وي در سال 860 جواني رشيد بوده و ما باد تولد او را تقريبا در حول و حوش 840 بدانيم.

وي در مقدمه ي روضةالشهداء كه آن را دو تا سه سال قبل از مرگش نگاشته، به كهولت سن خود اشاره كرده است. وي اين مدت عمر را در سبزوار، مشهد و هرات طي كرده است. مدت اقامت در هرات كه نيمه ي آخر زندگي وي بوده، احتمالا قريب 34 سال به درازا كشيده است. شاهد اين سخن آن است كه امير عليشير كه مجالس خود را در سال 896 تأليف كرده، مي نويسد: «مدت بيست سال است كه در هرات ساكن است» . [3] .

وي در هرات ملازمت ملا عبدالرحمان جامي و امير عليشير نوايي را يافته و بويژه با جامي خويشي يافت. در نوع اين خويشاوندي، اين اختلاف وجود دارد كه آيا ملاحسين شوهر خواهر جامي بوده يا تنها فرزند ملا حسين با جناق جامي شده


است. [4] آنچه مسلم است اين كه جامي، دختر خواجه كلان، فرزند سعد الدين كاشغري را داشت و فخر الدين صفي علي فرزند كاشفي نيز دختر ديگر خواجه كلان را گرفت. اشاره خواهيم كرد كه اين ملازمت آثار ويژه اي بر فكر و انديشه ي مذهبي كاشفي داشته است.

گويا قديمي ترين شرح حال كه براي وي از زبان يكي از دوستانش براي او نوشته شده چند سطري است كه امير عليشير، شخصيت دوم سياسي - فكري هرات (بعد از ميرزا حسين بايقرا و عبدالرحمان جامي) آن روزگار، در مجالس النفائس (تأليف بسال 896) درباره ي او نوشته است: مولانا حسين واعظ، كاشفي تلخص مي كند و از ولايت سبزوار است و مدت بيست سال است كه در شهر هرات ساكن است. مولانا به غايت ذوفنون و پركار واقع شده و كم فني باشد كه او را در آن دخلي نباشد؛ خصوصا وعظ و انشا و نجوم كه حق اوست و در هر يك از اين كارهاي مشهور وقوفي تمام دارد. [5] وي در جاي ديگري، باز به شرح احوال مولانا، كاشف مشكلات و معضلات علوم بوده. [6] در جاي ديگري درباره ي او گويد: و مولانا حسين واعظ، نه چنان مشهور است كه وصف او توان كرد، لاجرم ترك وصف او اولي است. [7] .

واصفي نيز در ضمن تمجيداتي كه از وي كرده، كاشفي را از جمله پنج عالم مشهور خراسان كه به عنوان «خمسه ي متحيره ي فلك لاجوردي در روش و رفتار خود در برج زبرجدي متحيراند» ياد كرده است. اينان عبارت بودند از: جامي، مولانا كمال الدين شيخ حسين، مولانا شمس الدين صاحب كشف، مولانا داود و مولانا معين توني.» به نوشته واصفي، «اين پنج كس بودند كه هيچ ذوي العقولي ششم ايشان را تجويز نمي كرده» . [8] .

تخصص اصلي ملاحسين در وعظ و انشا بوده و كار وي نيز اقامه ي وعظ در مراكز


حساس حكومتي و فرهنگي هرات آن زمان بوده است. امير عليشير درباره ي وي مي نويسد: و مولانا، چنانكه همه كس را معلوم است، واعظي در غايت خوبي است، و در عالم از بني آدم، واعظي به خوبي او نبوده و نيست و در مجلس وعظ او هر چند كه فسيح و گشاده باشد، از كثرت جمعيت مردمان، جاي اكثر نيست، و از كثرت مزاحمت خلق بيم هلاك بعضي مردمان بوده، و كثرت ازدحام ايشان جهت اين است كه آواز و انشاي مولانا در غايت حسن و لطافت بوده و به حقيقت معني حضرت داود عليه السلام در او تجلي نموده و در امت محمدي كسي كه صفت داودي بر كمال داشته باشد غير او نبوده... و در مجلس وعظ او كسي بوده كه مضمون وعظ مولانا را تمام به نظم مي آورده و بعد از اتمام وعظ او بر مردم نظم آن را خوانده. و مي گويند كه روزي مولانا وعظ مي گفته، يكي از مستعمان وعظ اين بيت خواجه حافظ را نوشته به دست مولانا داده و خود در زمان غايب گشت، مولانا چون كاغذ گشاد و بيت را خوانده كه:

واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند به خلوت مي روند آن كارديگر مي كنند

در غايت غضبناك شده، و از كثرت قهر و غضب ترك وعظ كرده و مدت دو ماه طالب آن كس بوده و او را نيافته است. [9] .

خواند مير آگاهيهاي جالبي درباره ي مجالس وعظ وي داده است. او مي نويسد: «ملا حسين واعظ» به آواز خوش و صوت دلكش به امر وعظ و نصيحت مي پرداخت و به عبارات لايقه معاني آيات بينات كلام الهي و غوامض اسرار احاديث حضرت رسالت پناهي - ص - را مبين مي ساخت. صباح روز جمعه در دار السلطنه ي سلطاني كه در سر چهار سوق بلده ي هرات واقع است به وعظ مشغولي مي كرد. و بعد از اداي نماز جمعه در مسجد جامع عليشير نيز در لوازم آن كار شرط اهتمام به جاي مي آورد. در روز شنبه در مدرسه ي سلطاني وعظ مي گفت.و چهارشنبه در سر مزار پير محمد خواجه ابوالوليد احمد مي رفت. و نيز در اواخر وفات حيات، چندگاه در حظيره ي سلطان احمد ميرزا به آن امر مي پرداخت. [10] درباره ي وعظ ملاحسين بر سر حظيره ي خواجه محمد


ابوالوليد، واصفي نيز كه از شاگردان ملا حسين بوده، گزارشي نقل كرده است [11] همو از استاد خود به عنوان «جناب افصح البلغاء و ابلغ الفصحاة واقف غوامض آيات الكلام، عارف دقايق احاديث سيد الانام» ياد مي كند. [12] .

واصفي در حكايتي نقل مي كند كه زين العابدين نيشاپوري به وي مي گفت: سالهاست كه مادر آروزي وعظ مولانا حسين واعظ بوده ايم.» [13] مجالس وعظ ملا حسين، چنان بوده كه سلطان حسين بايقرا و ساير درباريان نيز در آن حاضر مي شدند. واصفي از يكي از اين محفلها ياد كرده است كه «سلطان حسين ميرزا با جميع فرزندان و امرا و وزرا و اركان دولت حاضر بودند» و «چنان منقول است كه در آن روز، هژده پوستين كبش به جناب مولانا مشاراليه داده بوده اند.» [14] .

از ديگر معاصران كاشفي كه اشاراتي به شرح احوال وي كرده، عبدالواسع نظامي باخرزي است. او در كتاب مقامات جامي، در چندموضع به دانش كاشفي و همنشيني وي با جامي اشاره كرده است. در يك مورد گويد: از خواص زمره ي اصحاب او (شيخ رواسي) مولانا كمال الدين حسين الواعظ السبزواري المتخلص بالكاشفي كه در سخنان تصوف، تصرفي به صواب نموده، صاحب فن نجوم بود و نقوش روايات و اخبار رقوم حكايات و آثار بر لوح نگاشته به ترتيب مجالس نصح و موعظت به غايت مسأنس مي نمود،...» [15] .

در جاي ديگري، كرامتي از قول واعظ كاشفي درباره ي جامي نقل مي كند. كاشفي مي گويد كه درباره ي آيه ي «و آية لهم الليل.... » فكري به خاطرم رسيد، انديشيدم تا براي جامي باز گويم. روز بعد كه نزد جامي رفتم، «پرسيدند كه شما را در مطالعه ي تفاسير هيچ وقتي چنان مي باشد كه در بعضي از آيات قرآني معني مناسب به خاطر رسد كه در كتب قوم به نظر نرسيده باشد، تقرير كنيد و من به شرح آن مقدمات متعرض گشتم!» [16] .

باخرزي از مجلس سوگواري جامي نيز كه امير عليشير برپا كرده سخن ميگويد و


اين كه خطيب آن مجلس، ملاحسين كاشفي بوده «و در آن روز قيامت علامت، مولانا كمال الدين حسين واعظ، كه هيچ آينده اي رياض مجالس نصح و موعظت را چنان بلبل سراينده نشان نمي دهد، ابيات مرثيه ي عديم النظير، كه عالي جناب ممكت پناهي در خلال آن احوال به نظم آورده بود، بر فراز منبر بلند پايه،به نوعي ادا نمود كه نغمات هايل آن سيلاب اضطراب در جهان و جهانيان انداخت و نقرات مشكل آن مسامع و ابصار كبار و صغار را تيره و خيره ساخت.» [17] .

نقلي ديگر از پسر كاشفي، حكايت از آن دارد كه وقتي يكي از مشايخ، از او پرسد كه فرزند كيست، و او پاسخ داد، پسر ملاحسين واعظ كاشفي، آن شيخ با ابراز اين كه او را مي شناسد، گفت: مي گويند بسي فضايل و كمالات دارد و موعظه ي وي مقبول خواص و عوام است. [18] .

تخصص ديگري كه شرح حال نويسان پس از وعظ و انشا، براي او ياد كرده اند، آگاهي وي به دانش نجوم (و علوم غريبه) است. اين مطلب را امير عليشير [19] و ديگران يادآور شده اند. ميرخواند (در سال 929) درباره ي او نوشته است: در علم نجوم و انشا، بي مثل زمان خود بود و در ساير علوم نيز به امثال و اقران دعوي برابري مي نمود. [20] . آثار سبعه ي نجومي او در اين زمينه مي باشد. [21] كارهاي تفسيري او نيز نشانگر علاقه ي وي به قرآن و آشنائيش از نوع تفسير تأويلي است. با اين حال بايد تخصص وي را بويژه در ادبيات و تاريخ ستود، تخصصي كه به سبب شده تا او كار تاريخي خود را نيز تركيبي از كار تاريخي و ادبي قرار داده و بيش از آنكه به دقت علمي تاريخي بپردازد، به نثر زيبا و دلكش بينديشد.

از وي پسري با نام فخر الدين صفي علي برجاي مانده كه او نيز آثار و تأليفاتي از خود برجاي گذاشته است. صفي در سال 867 تولد يافته و در 939 درگذشته است. مهمترين اثر وي رشحات عين الحياة است كه از برجسته ترين آثار صوفيانه نيمه ي اول


قرن دهم هجري بوده و آگاهيهاي قراواني درباره ي جامي، عبيدالله احرار و ديگر مشايخ صوفيه در اين عهد دارد. از ملاحسين كاشفي، يك اجازه ي روايت براي وي در پشت نسخه اي از صحيفة الرضا نوشته شده كه در كتابخانه ي مسجد اعظم قم موجود است. گراور اين اجازه در پايان چاپ روضةالشهداء نيز آمده است.


پاورقي

[1] روضة الصفا،، : 277.

[2] طرائق الحقائق، 115:3.

[3] مجالس النفائس، ص 93.

[4] در اين باره نک: مقدمه‏ي رشحات عين الحياة، 70-75: 1.

[5] مجالس النفائس، ص 93.

[6] همان، ص 268.

[7] همان، ص 269.

[8] بدايع الوقايع، 316-317: 2.

[9] مجالس النفائس، ص 369 و نک: ص 93.

[10] روضة الصفا، 277:7.

[11] بدايع الوقايع، 448:1.

[12] همان، 157:2.

[13] همان، 267:2.

[14] همان، 157:2.

[15] مقامذات جامي، ص 111.

[16] مقامات جامي، ص 253.

[17] مقامات جامي، ص 261.

[18] رشحات علين الحياة، 491:2.

[19] مجالس النفائس، ص 269، 93.

[20] روضة الصفا، ج 7، ص 277.

[21] نک: رياض العلماء، ج 2، ص 187.