بازگشت

حكمت شهادت امام حسين


جنبش كربلا به عنوان يك نهضت مقدس مذهبي و يك حركت سياسي از نوع انقلابي آن، پايدارترين جنبش سياسي، مذهبي، در فرهنگ شيعه است. اين جنبش، نهضتي در جهت احياي احكام دين، زدودن انحرافات ديني و سياسي و جايگزين كردن حكومتي علوي و امامتي بجاي نظام اموي بوده است. جنبش كربلا از زاويه ي دستيابي به اهداف خود حاوي نوعي شكست از يك سو و نوعي پيروزي از سوي ديگر بود. شكست سياسي با توجه به پذيرفتن اين كه هدف، سرنگوني حكومت اموي و ايجاد دولتي علوي بوده است. پيروزي معنوي به دليل استوار كردن آرمان هاي معنوي اصيل و ديني در جامعه ي اسلامي. اگر كسي سرنگوني حكومت اموي را در شمار اهداف امام حسين عليه السلام نياورد، مفهوم «شكست سياسي» برايش نامفهموم است.

حقيقت آن است كه جنبش كربلا را بايد آخرين تلاش سياسي ممكن براي بازگرداندن حكومت به آل علي عليه السلام تلقي كرد. توضيح اين معنا، نياز به شرح بيشتري دارد. كمترين ترديدي وجود ندارد كه امام علي عليه السلام حق خويش را پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله از دست رفته مي ديد، اما به دلايلي سكوت كرد. پس از عمر، انتظار آن را داشت تا حق به حقدار بازگردد. در اين باره خود و شيعيانش نظير مقداد و عمار تلاش كردند، اما اين تلاشها به جايي نرسيد. پس از آن در دوره ي عثمان، امام چنين احساس كرد كه در شرايط جديد، رهبري جامعه چشم انداز موفقي ندارد. با اين حال اصرار مردم او را


اميدوار كرد. اين اميد طي چهار سال و نه ماه اقدامات سخت امام براي رهبري صحيح بر باد رفت. تلاش محدود و نوميدانه امام حسن عليه السلام هم بسرعت در هم شكست شد. اكنون بايد انتظار بيست ساله اي تا مرگ معاويه مطرح مي شد. امام حسين عليه السلام اين مدت را صبر كرد گرچه در اين مدت اعتراضاتي بر معاويه در زمينه هاي سياسي بويژه قتل برخي شيعيان داشت.

در سالهاي آخر حيات ننگين معاويه سخن از ولايتعهدي يزيد به ميان آمد. امام حسين عليه السلام مخالفت كرد، اما چندان اميدي نبود. با اين حال امام در مقام امامت نمي توانست تحمل كند.

با روي كار آمدن يزيد، امام از روي اعتراض به مكه آمد. در اينجا بود كه روزنه ي اميدي از سمت شرق گشوده شده. عراق چندبار تجربه ي ناميموني را پشت سر گذاشته بود. اما چه مي شد كرد. اگر قرار بود اقدامي صورت گيرد. نه در شام و حجاز بكله فقط در عراق ممكن بود. آيا ممكن بود تا يكبار ديگر به كمك مسلمانان عراق كه شيعيان در آن بودند حكومت اموي را سرنگون كرد و دولت علوي را سرپا نمود؟ ظاهر امر، يعني حمايت هاي گسترده اي كه خبر آنها به امام رسيد اين امر را تا اندازه اي تأييد مي كرد. امام فرصت را از دست نداد، اما وقتي به كوفه نزديك شد، اوضاع دگرگون شده بود. او در برابر سپاه ابن زياد قرار گرفت. سخن از تسلم شدن و بيعت با يزيد بود، امام نپذيرفت. نتيجه آن شد كه همراه ياران محدودش در سرزمين كربلا به شهادت رسيد.

اين توضيح در شرح سخني است كه چند سطر قبل به آن اشاره كرديم وآن اين كه كربلا آخرين تلاش سياسي ممكن براي دستيابي به دولتي علوي در جامعه اي بود كه به عنوان جامعه ي مسلمانان! شناخته مي شد.

در كربلا برجستگان خاندان طالبيان به شهادت رسيدند. از مردان برجسته ي اين خاندان در آن شرايط جز محمد بن حنفيه و علي بن الحسين عليه السلام و عبدالله بن جعفر و تني چند نفر ديگر كسي زنده نماند. بنابراين، بايد گفت تا چه اندازه اين اقدام براي از بين بردن تمامي خاندان پيامبر عليهم السلام خطرناك بوده است. اكنون باقي مانده ي اين خاندان،


چه مي بايد مي كرد؟ اگر كسي با زندگي امام سجاد عليه السلام آشنا باشد مي تواند به راحتي بگويد كه امام با سياست نظامي به طور كامل خداحافظي كرد. اقدام به حركتي سياسي - نظامي، در آن شرايط خاتمه يافته فرض شد. امام نه در انديشه ي سامان دادن قيام شيعي ديگري بود و و نه در اين مدت با جنبشهاي سياسي - نظامي مخالفت اموي و حتي هوادار علويان همكاري كرد، گرچه شايد همدردي داشت. اصرار امام در اين باره تا اندازه اي بود كه در مدينه توانست در حد شخصيتي مقبول به كار عملي پرداخته و همه را از سفره ي پربركت علمي خويش بهره مند سازد. به نظر مي رسد اگر اندكي بوي سياست از اقدامات امام بر مي آمد، اكنون آن همه تعريف و تمجيد از امام را در كلام ابن شهاب زهري و امثال او نداشتيم. با وجود اين برخورد، امام همچنان براي شيعيان به عنوان امام باقي ماند. فقه امام، دعاي امام و شخصيت امام در شيعه به عنوان يك الگوي امامت شيعي پذيرفته شد.

پس از رحلت امام سجاد عليه السلام حركت شيعي دو بخش شد. بخشي كه همان مشي پدر را دنبال مي كرد و بخشي كه اعتقاد به مشي انقلابي داشت. رهبري بخش نخست در دست فرزند ارشد امام سجاد عليه السلام يعني امام باقر عليه السلام (رحلت در سال 114يا 117) قرار گرفت و بخش ديگر در دست فرزند كوچكتر زيد بن علي (رحلت در سال 122) كه در وقت شهادت اندكي بيش از چهل سال داشت. زيد احترام برادر را داشت، اما اعتقاد جدي به حركت انقلابي نيز داشت. در زماني كه او حركت نظامي خود را آغاز كرد، برادرش رحلت كرده و رهبري شاگردان پدر را با همان سياست، فرزند برادرش امام صادق عليه السلام عهده دار بود. فضاي شيعي كوفه دو قسمت شد، بخشي به طرفداري زيد، معتقد به مشي انقلابي بود و بخشي به تبعيت امام صادق عليه السلام همان سياست امام سجاد عليه السلام و امام باقر عليه السلام را دنبال مي كردند. حركت دوم با همه ي احترامي كه براي زيد قايل بود و از نظر شخصيتي او را مي ستود، و حتي انگيزه ي او را در اين قيام انگيزه اي خالص تلقي مي كرد، اعتقادي به مشي انقلابي نداشت. اين حركت از نظر امام صادق عليه السلام كه اكنون سامانده شيعيان امامي شده بود، به راهي جز شهادت خاتمه نمي يافت.

نكته ي جالب آن است كه زيد كه عدم همراهي بخشي از شيعيان را ديد، و يا به دليل


اندكي ياران، از همه ي گروهها دعوت به همكاري كرد. شواهد فراواني وجود دارد كه از همه ي فرقه ها، در قيام او حضور داشته و با او احساس همدردي كرده اند.

اين مسأله، يعني همراهي غير شيعيان خروج از چهارچوبي بود كه شيعه براي خود ايجاد كرده بود. شيعه، از پس از كربلا اعتمادش را به پديده اي به نام جامعه ي عمومي مسلمانان از دست داده بود. به سخن ديگر آنها را خارج شده ي كامل از خطي مي دانست كه خط اصيل اسلامي بود. اكنون زيد از اين چهارچوب خارج شده بود و حتي كساني از خوارج، مرجئه و حتي معتزله در قيامش مشاركت مي كردند. اگر شيعيان امامي نيز بناي آن داشتند تا «اصحاب سيف» باشند، راهي جز آنچه زيد انتخاب كرد نداشتند. از سوي ديگر جمعيت محدود شيعه توان برپايي جنبشي فراگير را نداشت.

در اين ميان مشكل آن بود كه اگر قرار بود تا جنبشي با همكاري همه ي فرقه ها برپا شود، علاوه بر آنكه پايدراي آن در معرض ترديد بود، ضرورت داشت تا تشيع از چهارچوبه ي اعتقادي و فقهي خويش فاصله بگيرد. افزون بر اينها، اگر چنين جنبشي موفق به تشكيل حكومت مي شد، در فرداي پيروزي راهي جز راهي كه بني عباس رفتند، نمي توانست برود. مي دانيم كه بني عباس جنبشي شيعي را سامان دادند. وقتي بر سر كار آمدند، نمي توانستند در يك جامعه ي سني حكومت شيعي داشته باشند. تنها ممكن بود با اقدامي بسيار خشونت بار جامعه را به جبر به راه ديگري بازگرداند.

با اين مقدمه، اكنون سؤال اين است كه با مشي و طريقي كه شيعه ي امامي در پيش گرفته و نه به عنوان اصحاب السيف بلكه به عنون اصحاب الامامه شناخته شد، جنبش كربلا تحت چه عنواني و با چه تحليلي در شيعه باقي ماند؟ به سخن ديگر، كربلا براي زيديان، سر فصل جنبشي انقلابي از نوع نظامي آن بود كه با حركت زيد و فرزندش يحيي دنبال شد، كربلا براي شيعه ي امامي چگونه تحليلي يافت؟

ما فرض را بر اين گذاشته ايم كه اصولا دو نگرش در برخورد با حادثه ي كربلا بوده، و ميانه ي اين دو نگرش، ديدگاههاي ديگري كه به اين سو يا آن سو متمايل است.يكي حادثه ي كربلا را صرفا حادثه اي اختصاصي براي امام حسين عليه السلام با اهداف خاصي دانسته


است. نگرش دوم جنبش كربلا را جنبشي سياسي مي داند كه عملا براي سرنگوني حكومت يا هر هدف سياسي ديگر برپا شده بوده است. قصد ما در اينجا بر آن است تا نشان دهيم زمينه هاي رشد برداشتهاي صوفيانه چه بوده است. عجالتا اين نكته را بايد بپذيريم. كه هر زمان به دليل دشواري هايي كه شيعه در برابر مسائل دروني يا بيروني خود با آن درگير بوده، يكي از اين بينش ها غلبه داشته است. در اينجا روش تاريخي را در بررسي اين تحول كنار گذاشته بيشتر به مسائل فكري مي پردازيم.