بازگشت

ارزيابي سفر به عراق


اكنون بايد ديد آيا با توجه به آنچه در حال رخ دادن بود، سفر امام به عراق به مصلحت بوده است يا خير. در اينجا برآنيم تا صرف نظر از بعد «غيبي» واقعه ي كربلا، ارزيابي سياسي مختصري از سفر امام حسين عليه السلام به عراق داشته باشيم.

نخستين پرسش اين است: آيا جز رفتن به عراق، امكان اقدام ديگري براي امام حسين عليه السلام وجود داشت يا نه؟ و آيا پيش بيني مي شد كه در عراق بتوان قيام و انقلابي را عليه يزيد سر و سامان داد؟

اگر به منابع تاريخي متداول بنگريم، شاهد اعتراضاتي هستيم كه به طور مكرر مطرح شده و مضمون آنها اين است كه به هيچ وجه رفتن به عراق مصلحت نبوده است.اين اعتراضات از همان آغاز مطرح بوده؛ زماني كه پس از شهادت امام مجتبي عليه السلام مردم كوفه از امام حسين عليه السلام دعوت كردند تا به كوفه بيايد، امام پاسخ داد: تا معاويه در قيد حيات است او موافق با حركت انقلابي نيست. [1] احتمالا دليل آن حضرت اين بود كه مردم عراق تاب تحمل حيله گري معاويه را نداشتند و در گذشته نيز با وجود پدرش علي عليه السلام و برادرش حسن عليه السلام آزمايش خود را در برابر معاويه داده بود به دنبال مخالفت امام عليه السلام با مسأله ي بيعت، و زماني كه آن حضرت راهي مكه شد، احتمال مسافرت به عراق نيز مطرح بود. لذا بنا به روايت بعضي، عبدالله بن مطيع در همان نيمه راه مدينه به مكه، امام را از رفتن به كوفه پرهيز داد. [2] .

وقتي امام وارد مكه شد، معترضين به سفر امام به كوفه فراوان بودند. عبدالله بن عباس پيشنهاد كرد تا امام از رفتن به عراق صرف نظر كند و به جبال يمن برود؛ چرا كه هم منطقه كوهستاني است و هم شيعيان پدرش در آن منطقه بسيارند و ايمني خاصي دارد. [3] ابن اعثم اين مطلب را از قول ابن حنفيه نقل مي كند. [4] عمرو بن عبدالرحمان بن


هشام مي گفت: مردم بنده ي دينار و درهم اند. اين دو نيز در دست حكام است. مبادا به عراق بروي. [5] عبدالله بن عمر، اعتراض كنان، از خونريزي هراس داشت. [6] عبدالله بن جعفر نيز با اشاره به كشته شدن او در عراق نوشت: اگر كشته شوي: «اني اخاف أن يطفي ء نور الارض و أنت روح الهدي و أميرالمؤمنين، فلاتعجل الي العراق فاني آخذ لك الامان من يزيد» [7] من هراس آن دارم كه نور زمين با كشته شدن تو خاموش شود. تو روح هدايت و اميرالمؤمنين هستي. براي رفتن به عراق تعجيل نكن. من از يزيد براي تو امان مي گيرم. از ابوسعيد خدري نيز نقل شده است كه گفت: لا تخرج علي امامك» . [8] مسور بن مخرمه نيز از معترضين بود. او به امام نوشته بود: فريب مردم عراق را مخور. [9] ابوواقد ليثي هم شبيه همين سخن را گفته بود [10] فرزدق نيز كه از عراق به حجاز مي رفت، با رفتن امام به كوفه مخالفت كرد. [11] .

منابع تاريخي اين اعتراضات را آورده اند و به احتمال بسياري از راويان مغرض سعي در تكثير آنها كرده اند تا نشان دهند امام واقعا فريب خورده و بي جهت روانه ي عراق شده است. قبل از آنكه پاسخ خود را در مورد لزوم رفتن به عراق ذكر كنيم، جا دارد تا مقدمه اي بيان كرده و زمينه ي پاسخ امام را بهتر روشن كنيم.

تاريخ سياست نشان مي دهد، كمتر زماني بوده است كه كار سياسي براي يك فرد انقلابي، با احتمال به موفقيت قطعي آغاز و به انجام رسيده و دسترسي به اهداف، بدون وجود هيچ خطري امكان پذير بوده باشد. كساني كه براي گرفتن قدرت، با هدف خوب يا بد، فعاليت مي كنند، هميشه با احتمالات سر و كار داند. در علام سياست، حتي موفقترين افراد و مردمي ترين آنها، هميشه در معرض دشواري ها و حتي از دست دادن همه چيز هستند. از اين رو نبايست در اين باره چنين گمان كنيم كه تنها مي بايست با يقين صد در صد حركت مي كرد. چنين كاري دور از واقعيات


تاريخ بوده و ناشي از ساده انديش در ماهيت فعاليت هاي سياسي است.

در اينجا نمي بايست اين گونه انديشيد كه امام مي بايست صد در صد در مورد پيروزي اين سفر، اطمينان داشته باشد. كسي كه رفتن امام را به صلاح نمي داند، نبايد به شواهدي بنگرد كه احتمال شكست را مطرح مي كند. مانند اين كه مردم كوفه، يك بار پيش از اين، آزمايش شده بودند! كسي هم كه رفتن را قبول دارد نبايد گمان كند كه هيچ احتمال شكست در كار نبوده است. با توجه به چنين امري، مي بايد موقعيت امام حسين عليه السلام را در آن شرايط سنجيد و پس از آن بايد به شواهد تاريخي و نيز سخنان امام، مسأله ي رفتن به عراق را ارزيابي كرد.

امام نمي خواست به هيچ وجه موافقتي با يزيد و حاكميت او داشته باشد؛ حتي اگر اين مخالفت منجر به شهادت او بشود. در عين حال در پي چاره بود تا در صورت امكان، انقلابي را عليه يزيد بر پا كرد و خود رهبري و امامت را كه وظيفه ي الهي او بود، بدست گيرد. اين چهار چوب، خواست امام بود. در اين چهار چوب مي بايست از ميان احتمالات موجود يكي را انتخاب مي كرد و طبعا در برابر پيشنهادها و اعتراضها، عكس العمل نشان مي داد. اين طرح به هيچ شكل قابل تغيير نبود و لذا هر پيشنهادي كه به نحوي آن را خدشه دار مي كرد، از نظر امام محكوم و غير قابل پذيرش بود.

جهان اسلام از نظر سياسي در آن شرايط ويژگيهاي خاصي داشت. امام مي بايست به گونه اي عمل مي كرد كه بتواند با توجه به آن شرايط به اهداف خويش در جهت دفاع تناسب، اهدافي را در چند سطح درنظر داشت. دستيابي به حكومت مي توانست بالاترين موفقيتي باشد كه امام به آن مي انديشيد. اگر چنين چيزي دست يافتني نمي شد، به هر روي امام به عنوان آمر به معروف و ناهي از منكر، رسالت خود را انجام داده بود. به فرض كه در اين حد نيز موفقيتي به دست نمي آورد، مي توانست مطمئن باشد كه با ريخته شدن خونش، درخت اسلام را آبياري كرده و مردم را نسبت به وضعيت ناهنجاري كه در آن به سر مي برند، آگاه كرده است.

از سوي ديگر چهارچوب واقعيت موجود چنين بود كه يزيد اجازه نمي داد كسي


چون امام حسين عليه السلام با عدم بيعت با او، راحت به زندگي مشغول شود، چون امام حسين عليه السلام كسي نبود كه به آرامي زندگي كند، در اين صورت تنها انتخاب يزيد در صورت عدم بيعت، كشتن امام بود. از طرفي، گذشته از شام، مدينه و مكه و به طور كلي حجاز در شرايطي نبود كه در برابر خواست يزيد مبني بر كشتن امام، مقاومتي از خود نشان دهد.

امام مي بايست به جاي ديگري مي انديشيد. رفتن به مكه به صورت موقت پسنديده بود؛ زيرا به هر روي، اين شهر حرم تلقي مي شد و براي مدتي مي توانست امنيت داشته باشد؛ اما نمي توانست به عنوان سنگري دايمي مورد توجه قرار گيرد. به علاوه كه مكه، هواداري خاصي از امام نمي كرد، و حتي در جريان بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام هم، مكه با تأني بيعت كرده بود. در اين صورت تنها عراق كه كانون شيعيان امام بود مي توانست مورد توجه قرار گيرد. اين منطقه به لحاظ پيشينه ي مبارزاتش با شام از آن ديار متنفر بود. درخواست كوفه از امام اين احتمال را تقويت كرد و با اوج گرفتن اين دعوت، درصد احتمال پيروزي رو به فروني نهاد.

معناي اين تحليل اين نيست كه هيچ خطري در عراق نبوده است، اما سؤال اين است كه اگر امام بنا داشت در جايي مستقر شود، كجا را بايد بر ميگزيد؟ آيا امام حسين عليه السلام كسي بود كه بيعت كند؟ آيا يزيد كسي بود كه اجازه دهد امام بدون بيعت زنده بماند؟ اگر امام به عراق نمي رفت، در آن صورت همه ي كتب تاريخي نمي نوشتند: اگر به عراق رفته بود پيروز مي شد؟ آيا نمي نوشتند: چرا به نامه هاي مردم پاسخ مثبت نداد؟ چرا اجازه داد كه در حجاز به دست عمال يزيد به شهادت برسد و هيچ اقدامي نكرد؟ اين قبيل پرسش ها، مواردي است كه در صورت عدم انتخاب و مسافرت به كوفه در ذهن هر عاقلي مطرح مي شد.

بايد توجه داشت كه نتيجه ي سخن معترضاني كه خواستار«عدم خروج» امام بودند، پذيرش حكومت يزيد ولو به طور موقت بود و اين براي امام امكان نداشت. حتي گفته ي عبدالله بن جعفر چنين دلالت مي كرد، چون گرفتن امان از يزيد طبعا مشروط به بيعت امام بود كه اين خود قابل قبول براي امام نبود. حال ببينيم پاسخ خود امام و


شواهد تاريخي چگونه اين مطلب را نشان مي دهد.

از نكاتي كه امام در موارد متعدد بدان اشاره فرموده، اين است كه يزيد و عمالش اجازه ي ادامه ي حيات را در مكه به او نخواهند داد و به هر صورت او را به قتل خواهند رساند. امام عليه السلام در برابر اعتراض ابن عباس، فرمود: «لان أقتل خارجا منها بشبرين احب الي من أن اقتل خارجا منها بشبر» ، [12] همين كه دو وجب دورتر از مكه كشته شوم، بهتر از آن است كه يك وجب دورتر كشته شوم. اين نكته علاوه بر اشاره به حفظ حرمت مكه به اين نكته نيز توجه مي داد كه جان امام در خطر است و حضرت بايد در اين باره اقدامي بكند.

امام در برابر اعتراض ابن عمر فرود: «ان القوم لا يتركوني... فلا يزالون حتي أبايع و اني كاره فيقلونني» ، [13] اين گروه مرا رها نخواهند كرد.... آنها اصرار دارند تا من بيعت كنم و من نمي خواهم چنين كنم، بنابراين آنها مرا خواهند كشت. اين جمله بخوبي وضعيت امام و واقعيت موجود را نشان مي دهد. امام در مورد ديگري فرمود: «ولو كنت في جحر هامة من هوام الارض لاستخرجوني و يقتلونني» [14] اگر در سوراخ جانوران بيابان نيز پنهان شوم مرا بيرون آورده و به قتل خواهند رساند. زماني كه از امام پرسيدند، چرا براي رفتن عجله مي كنم، امام فرمود: «لو لم أعجل لاخذت» [15] اگر تعجيل نكنم مرا دستگير خواهند كرد. و بار ديگر فرمود: «ان بني امية اخذوا مالي فصبرت، و شتموا عرضي فصبرت و طلبوا دمي فهربت» [16] بني اميه مالم را گرفتند، صبر كردم، به آبرويم تعرض كردند، صبر كردم، خواستند خونم را بريزيند، گريختم.

اين نقلها شاهد صدق اين گفته است كه به هر روي، آنان تصميم بر قتل او داشتند و اميدي به زنده بودن، به صورتي كه بيعتي صورت نگيرد. نمي توانسته وجود داشته باشد. طرف ديگر قضيه رفتن به سمت عراق است. وقتي قرار شد آن حضرت از مكه


خارج شود، كدامين نقطه مي بايست انتخاب مي شد؟

در فاصله ي ماه شعبان تا ذي حجه كه امام در مكه بود، نامه هاي مكرري از عراق به دست او رسيد. اين نامه ها به شكلي بود كه بعدها دليل اصلي امام براي رفتن به عراق شد. در بسياري از موارد وقتي اعتراض به رفتن مي شد، امام مسأله ي نامه ها را مطرح مي كرد. [17] هنگامي كه امام در برابر حر رسيد، همين نامه ها را دليل آمدن خود به عراق ذكر كرد. زماني كه عمر بن سعد علت آمدن امام را به عراق جويا شد، پاسخ همان نامه ها بود.

وقتي بجير بن شداد از علت آمدن امام به كوفه پرسيد، امام فرمود: «هذه كتب وجوه أهل المصر» [18] اينها نامه هاي بزرگان اين شهر است. صبح عاشورا نيز علت آمدن را نامه ها ذكر كرد. [19] به عبدالله بن عمر نيز نامه ها را نشان داد. [20] و همه جا در برابر اعتراضات مي فرمود: «خلفي مملوءة بالكتب» [21] يعني خورجين اسبم پر از نامه هاي آنان است.

اين دعوت گسترده جدي به نظر مي آمد؛ بويژه كه علاوه بر توده هاي مردم، بيشتر نامه ها از بزرگان كوفه بود، كساني كه مردم تابع آنها بودند. اين افراد علاوه بر شيعيان، شامل بسياري از ديگر بزرگان بود. چه بسا اگر صرفا شيعيان دعوتگر بودند توجهي نمي شد؛ زيرا تعدادشان قابل توجه بود. اما همين گستردگي بود كه جدي بودن دعوت را تثبيت كرد.

در مقابل اين دعوتها، دو مرحله ي آزمون كوفيان بود كه در زمان امام علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام داده بودند، در هر دو مرحله مردود شده بودند.. اكنون امام مي بايست كدام يك را انتخاب مي كرد: سابقه ي بد مردم را يا وضعيت فعلي آنان را؟ با توجه به گفته هاي قبلي، حتي اگر فرض كنيم احتمال پيروزي كمتر از پنجاه درصد هم بود، آيا براي امام راه ديگري وجود داشت؟ به نظر مي رسد در شرايط عادي سياسي هيچ راهي احتمال


موفقيتش به اندازه ي احتمال پيروزي در كوفه نبود. حتي احتمال رفتن به يمن نيز موفقيت آميز نبود؛ زيرا به يقين تشيع در يمن به اندازه ي كوفه نبود؛ اضافه بر آنكه آنجا نيز در دسترس معاويه بود. حتي زماني كه والي امام علي عليه السلام در آنجا بود، سپاه شام به يمن يورش برد و شمار زيادي از شيعيان را به قتل رساند.

نخستين دليل احتمال پيروزي، وجود نامه ها بود كه نشان مي داد عده ي زيادي نه تنها او را حفاظت خواهند كرد، بلكه با دشمنش خواهند جنگيد. در مقابل، از هيچ نقطه ي ديگري از او دعوت به عمل نيامد. افرادي كه نامه نوشتند در مرحله ي اول شيعياني چون سليمان بن صرد، مسيب بن نجبة، حبيب بن مظاهر رفاعة بن شداد و عده اي ديگر بودند. امام با فرصت كمي در اختيار داشت، راه معقولي را برگزيد. آن حضرت در اين مرحله به نامه ها پاسخي نداد، پس از آن مكرر نامه ها به سوي مكه سرازير شد. علاوه بر آن نمايندگان اين گروهها به مكه رفته و درخواست خود را حضوري مطرح كردند. هر نامه اي كه به مكه مي آمد، تعداد زيادي امضا و اسم پاي آن بود. در برخي از روايات تعداد نامه ها صد و پنجاه ذكر شده است. با اين حال امام تا اواخر هيچ پاسخي به اين درخواست ها نداد [22] و پس از آن تنها حاضر شد تا مسلم را براي ارزيابي وضعيت كوفه بفرستد.

امام براي اين كه ميزان حمايت مردم را بهتر بشناسد، نماينده ي مسقيم خود، يعني مسلم بن عقيل، را كه فردي كاملا مطمئن بود به كوفه فرستاد. آن حضرت در نامه اي به مردم كوفه نوشتند: «اني بعثت اليكم أخي و ابن عمي و ثقتي من أهل بيتي مسلم بن عقيل و قد أمرته ان يكتب الي بحالكم و رأيكم فقدموا مع ابن عمي و بايعوه و انصروه» [23] من برادرم، پسر عمم و فرد مورد اعتماد خودم را از اهل بيتم، يعني مسلم، به سوي شما فرستاده و به او گفتم تا وضعيت شما را برايم بنويسد. او را همراهي كرده، با او بيعت كنيد و او را ياري نماييد.

زماني كه مسلم به كوفه رفت، مردم، گروه گروه با او بيعت كردند. او نيز اسامي آنها


را مي نوشت و از آنها تعهد مي گرفت تا غدر و خيانت نكرده و از امام حمايت كنند. تعدادي كه او از بيعت كنندگان ثبت نام كرد، بيست و چند هزار نفر بود. [24] مسلم كه وضع را چنين ديد، در نامه اي به امام حسين عليه السلام نوشت: «فاني اخبرك انه قد بايعك من الكوفة نيف و عشرون ألفا فاذا بلغك كتابي هذا فالعجل» [25] بيش از بيست هزار نفر با تو بيعت كرده اند، وقتي نامه به دست تو رسيد، بشتاب: مي گويند وقتي امام عليه السلام حركت كرد، اسامي هجده هزار نفر از مردم كوفه با مسلم بيعت كرده بودند، به دست او رسيد. [26] امام در برابر اين نامه چه مي توانست بكند؟ او تا مسلم را نفرستاده بود اطمينان كافي نداشت، اما اكنون نامه ي نماينده اش رسيده بود كه بهترين دليل بر بيعت كوفه با امام بود. از اين رو در برابر اعتراض ابن عباس در آخرين مرحله، امام به او فرمود: من مي دانم كه تو اهل نصيحت كردن هستي، اما «و لكن مسلم بن عقيل كتب الي باجتماع اهل المصر علي بيعتي و نصرتي و قد أجمعت علي المسير اليه» [27] مسلم به من نامه نوشته كه مردم بر بيعت و براي من اجتماع كرده و من نيز تصميم به رفتن گرفته ام. در روايت ديگري آمده كه مسلم به امام نوشته بود: «و الناس كلهم معك ليس لهم في آل معاوية رأي و لاهوي» [28] يعني مردم همگي با تو هستند و تمايل و علاقه اي به آل معاويه ندارند. اين چيزي بود كه مسلم به چشم خود ديده بود و با اطمينان كامل آن را گزارش كرده بود. او بي علاقگي مردم كوفه را به معاويه و گرايش آنان را به آل علي ديده و يقين كرده بود، اما آمدن ابن زياد و سايه ي استبدادي حكومتش، جريان را عوض كرد. تهديد كوفه براي بني ايمه، جدي تلقي شد. جاسوسان در نامه اي براي يزيد نوشتند: «قد بايع مسلم الترابية» [29] يعني ترابيه - كه نامي براي شيعه به مناسبت نام ابوتراب براي علي عليه السلام بود - با مسلم بيعت كرده و از او خواسته اند تا زودتر به فرياد


كوفه برسد. فرستادن عبيدالله به همين دليل بود، چون براي آنها مسلم شده بود، اگر دير بجنبند، كوفه از دست خواهد رفت. بويژه كه نعمان بن بشير علاوه بر بي تفاوتي بنا به نقلي، گفته بود: «لابن بنت رسول الله احب الينا من ابن بجدل» [30] فرزند رسول الله براي ما دوست داشتني تر از فرزندان ابن بجدل [31] است.

ابن اعثم نقل كرده كه در جريان آمدن مسلم به كوفه، نعمان تنها در قصر مانده بود. كسي در نماز جمعه حاضر نمي شد و خراج نيز بدو پرداخت نمي كردند. هر كس را فرامي خواند، اجابت نمي كرد و هر چه فرمان مي داد، متابعت نمي كردند. [32] اينها شواهدي است بر اين كه تا قبل از آمدن ابن زياد، مشكل كوفه براي بني اميه جدي بوده است. بنابراين مناسب بود كه امام حسين عليه السلام راهي كوفه شود.


پاورقي

[1] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ابن‏عساکر، ص 197، اخبار الطوال، صص 222، 224.

[2] الفتوح، ج 5، ص 37، 36؛ اخبار الطوال، صص 246، 228؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 19، در ص 41 ملاقات امام با ابن‏مطيع در مسير از مکه به کوفه ذکر شده است.

[3] ابخار الطوال، ص 224؛ الفتوح، ج 5، ص 113؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 278؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 161؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 39.

[4] الفتوح، ج 5، ص 32.

[5] انساب الاشراف، ج 3، ص 161؛ الفتوح، ج 5، ص 110؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 287.

[6] اسناب الاشراف، ج 3، ص 163؛ الفتوح، ج 5، ص 39، ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 57.

[7] الفتوح، ج 5، ص 116؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 291، الکامل، ج 4، ص 40.

[8] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 57.

[9] همان، ص 58.

[10] همان، ص 57.

[11] انساب الاشراف، ج 3، ص 165.

[12] انساب الاشراف، ج 3، ص 164؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 289، الفتوح، ج 5، ص 113 ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ابن‏عساکر، ص 190؛ المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 541؛ مجمع الزوايد، ص 192، مروج الذهب، ج 3، ص 55؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 38.

[13] انساب الاشراف، ج 3، ص 164.

[14] الفتوح، ج 5، ص 116؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 38.

[15] تاريخ الطبري، ج 4، ص 290.

[16] الفتوح، ج 5، ص 124.

[17] انساب الاشراف، ج 3، صص 165 -163.

[18] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام، ص 64.

[19] همان، ص 72.

[20] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ابن‏عساکر، ص 192.

[21] همان، صص 210،209.

[22] نک: الفتوح، ج 5، صص 51، 50، 49، 46؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 262.

[23] نک: الفتوح، ج 5، ص 52، تاريخ الطبري، ج 4، ص 262.

[24] نک: الفتوح، ج 5، ص 68؛ ونک: تاريخ الطبري، ج 4، ص 259؛ ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ابن‏عساکر، ص 207، مروج الذهب، ج 3، ص 54 (تعداد را 12 هزار نوشته‏اند)؛ نک: الامامة و السياسة، ج 2، ص 5 (تعداد را سي هزار نفر نوشته است).

[25] ترجمة الامام الحسين عليه السلام ص 65؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 281؛ الفتوح، ج 5، ص 77.

[26] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 65.

[27] مروج الذهب، ج 3، صص 55، 54.

[28] تاريخ الطبري، ج 4، ص 281.

[29] الفتوح، ج 5، ص 60.

[30] الامامة و السياسة، ج 2، ص 5.

[31] مقصود از ابن‏بجدل، يزيد است.

[32] الفتوح، ج 5، ص 48.