بازگشت

فشار ابن زياد بر مردم كوفه


كمتر مردمي را مي توان يافت كه بتوانند با وجود ديكتاتوري مسلط و جسور، دست به مخالفت زده و در برابر قدرت حاكم، اظهار سركشي بكنند. هنگامي كه نعمان بن بشر حاكم كوفه بود، مردم با سهلگيري او، به راحتي اظهار تشيع كردند و زماني كه مسلم به كوفه آمد، بشدت از او حمايت كردند. عوض شدن حاكم و جايگزيني ابن زياد به جاي ابن بشير، اوضاع را به كلي عوض كرد. خشونت ابن زياد، بسياري از مردم را به هراس انداخت و كساني كه زود رنج بوده و عجولانه تصميم گيري مي كردند، نه تنها از ناحيه ي ابن زياد خود را در معرض تهديد ديدند، بكله در اثر تبليغات ابن زياد برآمدن قريب الوقوع سپاه شام، به كلي خود را باختند.

هنوز چند روزي نگذشته بود كه عقب نشيني هواداران مسلم آغاز شد. اشراف شهر كه اكنون اطمينان به حكومت كوفه داشته و تثبيت امويان را آشكار مي ديدند، به روشني به حمايت از امويان پرداختند. اين افراد در طول اين مدت ساكت مانده


بودند. به طور طبيعي بسياري از مردم نيز مخالفت با رؤساي قبايل را چندان به مصلحت خود نمي دانستند. وقتي كه مسلم به قصر ابن زياد حمله كرد، همين اشراف با تهديد و تطميع، ياران او را به حداقل رساندند و قدرت خود را بر مهار مردم خويش نشان دادند. [1] .

در برابر استبداد ابن زياد، حتي اگر يكي از رؤسا مخالفتي مي كرد، افراد قبيله اش جرأت حمايت از او را نداشتند، اين وضع كوفه در شرايط جديد بود. هنگامي كه هاني بن عروه را دستگير كردند، او رئيس بني مراد بود و به گفته ي مورخين «چهار هزار اسب سوار و هشت هزار پياده» حامي او بودند. اگر هم پيمانان و هم قسمان بني مراد از كنده به آنها اضافه مي شدند، جمعا سي هزار نفر بودند. با اين حال زماني كه او را دستگير كرده و در بازار به روي زمينش مي كشيدند، در برابر فرياد استغاثه ي او، كمتر دادرسي براي او يافت مي شد. [2] اندكي بعد او را به شهادت رساندند و كسي مخالفت نكرد!

زماني كه امام حسين عليه السلام در كربلا متوقف گرديد، ابن زياد ضمن سخناني براي مردم كوفه از آنها خواست تا راهي كربلا شوند. او با تهديد چنين گفت: «فايما رجل وجدناه بعد يومنا هذا متخلفا عن العسكر برئت منه الذمة» . [3] هر مردي كه فردا به سپاه نپيوندد، من ذمه و حمايت خود را از او برخواهم داشت. معناي صريح اين سخن آن بود.كه كشته خواهد شد. ابن زياد، به قعقاع بن سويد دستور داد تا در شهر كوفه گردش كرده، ببيند كه آيا كسي از سپاه تخلف كرده است يا خير. قعقاع در جستجوي خود، شخصي را از قبيله ي همدان يافت كه در طلب ميراث پدرش، به كوفه آمده بود. او را نزد ابن زياد برد و ابن زياد فرمان كشتن وي را صادر كرد. پس از آن: «فلم يبق محتلم بكوفة الا خرج الي العسكر بالنخيلة» ، [4] هيچ بالغي در كوفه يافت نشد، مگر آنكه به لشكرگاه كوفه، يعني نخيله، رفت.

در اين زمان بود كه همه ي شمشيرها بر ضد امام حسين عليه السلام به حركت درآمد، در حالي كه


كه مي توان مطمئن بود اگر رضاي خود مردم در كار بود، آنان دست به چنين اقدامي نمي زدند و شماري فراوان چنين بودند. اكنون كلام فرزدق را در وصف مردم كوفه بهتر مي فهميم كه به امام گفت: «قلوبهم معك و سيوفهم عليك» . [5] و يا گفت: «أنت أحب الناس الي الناس و القضاء في السماء و السيوف مع بني اميه» . [6] دلهاي مردم با توست، اما شمشيرها عليه تو، تو دوست داشتني ترين مردم در نزد مردم هستي، اما قضا در آسمان است و شمشيرها در كنار بني اميه. در توضيح اين جمله به گفته ي مجمع بن عبدالله العائذي، يكي از كوفياني كه به امام ملحق شد، مي توان استناد كرد كه گفت: اشراف همگي بر ضد تو هستند، اما بقيه ي مردم قلوبشان با توست، هر چند فردا به روي تو شمشير خواهند كشيد. [7] مردم نمي توانستند در آن شرايط به كربلا نروند، چون نرفتن مصادف با كشته شدن بود. براي شيعيان و كساني كه نمي خواستند چنين كنند، دو راه بود، يا به امام بپيوندند يا از كوفه و كربلا بگريزند.

از برخي اخبار چنين به دست مي آيد كه آن دسته از مردم كوفه كه به زور براي جنگ با امام حسين عليه السلام به كربلا فرستاده مي شدند، از نيمه راه گريخته و بسياري از آنان در كربلا حاضر نشدند. آماري كه به طور معمول از سپاه ابن زياد در كربلا ارائه شده، آماري است كه موقع فرستادن آنان به كربلا تهيه شده است، اين درحالي است كه بسياري از آنها از نيمه راه گريختند. طبعا مي بايد چيزي حدود ده هزار نفر و يا حتي كمتر در كربلا باشند، كه اين نسبت به جمعيت كوفه بسيار اندك است. گفته اند كه مسجد كوفه چهل هزار نفر را در خود جاي مي داده است. [8] بنابراين بسياري از مردم يا در كوفه مخفي شده و يا در نيمه راه فرار كرده اند.

«بلاذري» نوشته است: «و كان الرجل يبعث في ألف فلايصل الا في ثلاث ماة أو اربع مأة و أقل من ذلك كراهة منهم لهذا الوجه ». [9] فرمانده اي با هزار نفر فرستاده


مي شد، اما وقتي به كربلا مي رسيد. همراه او سيصد يا چهار صد و يا حتي كمتر بود، اين به علت كراهت مردم در رفتن بدان سمت بود.

دينوري مي نويسد: وقتي ابن زياد فرماندهي را همراه جمع زيادي به كربلا مي فرستاد، «يصلون الي كربلا و لم يبق منهم الا القليل كانوا يكرهون قتال الحسين فير تدعون فيتخلفون» . [10] جمع كوچكي از سپاه به كربلا مي رسيدند و اين به سبب كراهت آنها از جنگ با حسين عليه السلام بود، لذا بازگشته و از سپاه جدا مي شدند.

علاوه بر فرار، گروهي كه انگيزه ي بيشتر و قوي تر داشتند، به هدف حمايت از امام حسين عليه السلام كوشيدند تا به امام بپيوندند. هنگامي كه امام به كربلا رسيد تا روز عاشورا هشت روز مانده بود. در اين وقت، بسياري از مردم گمان جنگ و شهادت امام حسين عليه السلام را به ذهن خويش راه ني دادند. ديديم كه حر بن يزيد، تنها صبح عاشورا بود كه وضع را جدي ديد و به امام پيوست. شايد بسياري از مردم همان تصور حر را در ذهن داشتند. او به امام گفت: «بابي أنت و أمي! ما ظننت الامر فينتهي بهؤلاء القوم الي ما أري و ظننت انهم سيقبلون منك احدي الخصال التي عرضتها عليهم فقلت في نفسي لا أبالي ان اطيع القوم في بعض أمورهم» . [11] پدر و مادرم به فدايت! من گمان نمي كردم كار اين مردم به اينجا برسد كه امروز مي بينم. تصورم بر اين بود كه اينان يكي از چند پيشنهادي كه بر آنها عرضه كردي مي پذيرند. پيش خود گفتم آنها را در بعضي از امور اطاعت كنم ايرادي ندارد، اما اكنون...

تنها حر بود كه همراه عده ي اندكي به سوي امام آمد. ديگران اگر اين فكر را داشتند، نتوانستند تصميمي بگيرند. از اين رو شيعيان اگر هم مي خواستند حمايت كنند، شتاب نكردند و تنها افراد خاصي به فكر افتاده و در همان آغاز كه توانستند به امام ملحق شدند. نافع بن هلال مرادي، عمر بن خالد صيداوي، سعد از موالي عمر بن خالد، و مجمع بن عبدالله العائذي، از قبيله مذحج به امام پيوستند. [12] .

نزديكي هاي روز عاشورا نيز مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر توانستند خود


را به امام برسانند ابن سعد نيز نوشته است كه صبح عاشورا حدود بيست نفر به امام ملحق شدند. [13] ابن قتيبه تعداد آنها را سي نفر نقل كرده است. [14] مورخين اسامي ديگري را نيز ذكر كرده اند. [15] .

اين گريزها و پيوستن ها، ابن زياد را مجبور كرد تا جلوي مردم را بگيرد. از اين رو دست به كار شد. ابن سعد، يكي از راويان بسيار قديمي، نوشته است: «و جعل الرجل و الرجلان و الثلاثة يستللون الي حسين من الكوفه» ، مردم تك تك يا دو سه نفري به سمت حسين مي رفتند. وقتي خبر به ابن زياد رسيد، دستور داد تا لشكرگاه را آماده كرده و عمرو بن حريث را مأمور كرد تا مردم را وادار كند به نخيله بروند. او همچنين دستور داد تا مراقب پل باشند تا كسي از منطقه نگريزد. [16] وي به حصين بن نمير نيز دستور داد تا منطقه ي بين قادسيه و قطقطانه را مراقب كند و اجازه ندهد كسي از آنجا به سمت حجاز برود، چرا كه به اين بهانه، ممكن بود كساني به امام بپيوندند. [17] ابن زياد به والي خود در بصره نوشت تا ديده باني را بگذارد و تمامي راهها را كنترل كند و اگر كسي عبور كرد، او را دستگير نمايند. [18] .

واضح است كه منظور افرادي بودند كه احتمالا براي كمك به امام مي آمدند. به همين صورت ابن زياد دستور داده بود كه راههاي بين واقصه به طرف جاده ي شام تا جاده ي بصره را كنترل كنند و لايدعون احد يلج و لايخرج، [19] .

و اجازه ندهند كسي ورود و خروجي داشته باشد. يك بار حبيب بن مظاهر، قوم بني اسد را كه در همان نزديكي بودند، تحريك به همكاري كرد، اما سپاه عبيدالله ميان هفتاد نفر از آنها و سپاه امام جدايي انداخت و اجازه نداد به امام بپيوندند. [20] در آن موقع بسياري از شيعيان هم در زندان بودند كه نمونه ي آنها مختار بن ابي عبيده بود. ابن زياد او را دستگير كرده و شلاق


زده بود. همين شلاق سبب شد تا يك چشم مختار براي هميشه بينائيش را از دست بدهد. [21] اين كنترل شديد، عامل بسيار مؤثري در عدم حمايت مردم كوفه از امام به حساب مي آمد. علاوه بر تهديد، تطميع نيز مورد استفاده ابن زياد بود. ابن زياد قبل از رفتن مردم بدانها گفت: يزيد براي من چهار هزار دينار و دويست هزار درهم فرستاده است تا بين شما تقسيم كرده و شما را براي جنگ با دشمنش بيرون برم. [22] وابستگي مردم به بخششهاي مالي مي توانست بخشي از آنها را در كربلا عليه امام عليه السلام تحريك كنند. هنگامي كه امام ديد واقعا مردم قصد كشتن او را دارند، فرمود: يا هؤلاء! اسمعوا يرحمكم الله، ما لنا و لكم، ما هذا بكم يا أهل الكوفة؟ قالوا: خفنا العطاء، امام فرمود: بشنويد! چه چيز بين ما و شماست، چه شده است شما را اي اهل كوفه؟ آنها گفتند: ما در مورد «عطا» مي ترسيم. امام پاسخ داد: ما عندالله من العطاء خيرلكم. [23] اما كسي به سخن امام توجه نكرد. مجموع اين شواهد براي ارائه ي اين نكته است كه در حقيقت بخشي از مردم، شامل بزرگان و وابستگانشان، جنايتكاراني بودند كه لايق تمام دشنامها و تنديهاي افرادي بودند كه آنها را سرزنش مي كردند؛ اما در اين ميان، افزون بر در نظر گرفتن اين كه ديكتاتوري و استبداد خاصي حاكم بوده، بسياري نيز قصد پيوستند به امام را داشتند، اما نتوانستند.

نكته ي جالب اين است كه بلاذري مي نويسد: سعد بن عبيده گفت: بسياري از شيوخ ما از اهل كوفه بر تپه اي ايستاده و دعا مي كردند: «اللهم أنزل عليه نصرك» ، خدايا نصرت خود را بر حسين عليه السلام نازل بفرما. سعد مي گويد: به آنها گفتم: «يا أعداء الله الا تنزلون فتنصرونه» ، اي دشمنان خدا چرا پايين نمي آييد تا او را ياري كنيد؟ [24] به هر حال اين جاي انكار نيست كه كوفيان امام را به شهادت رساندند، در حالي كه تنها يك نفر شامي در ميان آنها بود. [25] با اين حال نبايد اهل كوفه را از يك گروه واحد دانست.



پاورقي

[1] تاريخ الطبري، ج 4، ص 277، در ابن‏اعثم آمده است که نوشتن نامه حيله عليه من و براي تقرب به يزيد بود.

[2] مروج الذهب، ج 3، ص 59.

[3] انساب الاشراف، ج 3، ص 178؛ اخبار الطوال، صص 255، 254.

[4] انساب الاشراف، ج 3، ص 179.

[5] تاريخ الطبري، ج 4، ص 290؛ الفتوح، ج 5، ص 124، 120؛ اخبار الطوال، ص 245، انساب الاشراف، ج 3، ص 165.

[6] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ابن‏سعد، ص 62؛ ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ابن‏عساکر، ص 206.

[7] الکامل في التاريخ، ج 4، ص 48.

[8] تشيع در مسير تاريخ، ص 160.

[9] انساب الاشراف، ج 3، ص 179.

[10] اخبار الطوال، ص 254.

[11] تجارب الامم، ج 2، ص 70.

[12] انساب الاشراف، ج 3، ص 172.

[13] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام، ص 69.

[14] الامامة و السياسة، ج 2، ص 7.

[15] الکامل في التاريخ، ج 4، ص 73.

[16] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 70.

[17] اخبار الطوال، ص 243.

[18] تاريخ الطبري، ج 4، ص 263؛ قبلا امام ضمن نامه‏اي به برخي از بزرگان شيعه در بصره از آنها درخواست کمک کرده بودند، ج 4، ص 23.

[19] انساب الاشراف، ج 3، ص 179، 173؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 295.

[20] انساب الاشراف، ج 3، ص 180؛ الفتوح، ج 5، صص 160، 159.

[21] المحبر، ص 303.

[22] الفتوح، ج 5، ص 157.

[23] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 69.

[24] انساب الاشراف، ج 3، ص 226.

[25] الکامل في التاريخ، ج 4، ص 28؛ مروج الذهب، ج 3، ص 61، (حتي اين يک نفر را هم ذکر نکرده است).