بازگشت

اعزام مسلم به كوفه


اولين اقدام، فرستادن مسلم به كوفه بود. امام او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: و ان رأيت الناس مجتمعين علي بيعتي فعجل لي بالخبر حتي أعمل علي حسب ذلك. [1] اگر ديدي كه مردم يكپارچه به بيعت با من تمايل دارند، به سرعت خبر آن را به من برسان تا بر اساس آن من اقدام كنم. مسلم كه حدود چهل سال داشته، از ميان اهل بيت براي چنين امر مهمي به كوفه فرستاده شد. مورخين گفته اند كه مسلم پس از رفتن از مكه به مدينه و از آنجا به سمت عراق، شبانه راه را گم كرد و يك يا هر دو راهنماي او


مردند. مسلم قصد بازگشت كرد، اما نامه اي از امام در پاسخ نامه اش دريافت كرد كه بايد اين مأموريت را تا به آخر به انجام برساند. [2] .

مسلم به كوفه رفت و در منزل مختار كه وجهه اي ميان شيعيان داشت، اقامت كرد. پس ازآن آغاز به گرفتن بيعت كرد. دعوت به كتاب خدا و سنت رسول الله، جهاد با ظالمين، دفاع از مستضعفين، كمك بن محرومين، تقسيم عادلانه ي بيت المال بين مسلمين، ياري اهل بيت، صلح با كسي كه اينان با او صلح كنند و جنگ با كسي كه اينها با آنها بجنگند، سخن و فعل اهل بيت را گوش دادن و برخلاف آن عمل نكردن، از شرايط اين بيعت بود. [3] .

مدت سي و پنج روز پس از ورود مسلم - پنجم شوال شصت - حدود هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند. در ميان اين افراد، علاوه بر شيعيان، بسياري از مردم عادي نيز حضور داشتند. از جمله فردي چون محمد بن بشير كه ميگفت: من دوست دارم تا خداوند اصحاب مرا ياري كند، اما دوست ندارم كشته شوم. دوست هم ندارم دروغ بگويم، آمدن مسلم، خلاء موجود را كه بر اثر مرگ معاويه در عراق و در بين مخالفين امويها پيش آمده بود، پر كرد. همه به گرد مسلم جمع شدند. قدرت حكومت بشدت تضعيف شد و مسلم بيش از گذشته آشكارا با مردم ديدار مي كرد.

جاسوسان بني اميه، كه وضع نعمان بن بشير حاكم كوفه بسيار ناراضي بودند، در نامه اي به يزيد نوشتند: اگر نياز به كوفه دارد، درباره ي آن هر چه زودتر تصميم مناسبي بگيرد. [4] مسلم مشغول جمع آوري نيروها و سلاحهاي جنگي لازم بود. درباره ي ابوثمامه ي صائدي نوشته اند: «يشتري لهم السلاح و كان به بصيرا» . [5] او چون به سلاح آگاهي داشته، مأمور خريد سلاح بود. بعدها ابن زياد به هاني گفت: خانه ي تو پناهگاه


اصحاب مسلم و محل جمع آوري سلاح بوده است. [6] .

يزيد، ابن زياد را براي كوفه برگزيد، در آن زمان، ابن زياد والي بصره بود؛ كوفه را نيز به او واگذار كردند. مورخين نوشته اند: معاويه ضمن وصيتي، كه نزد غلام او بود و بعدها به يزيد داده شد، ابن زياد را براي مقابله با شورش احتمالي عراق تعيين كرده بود. [7] ابن زياد كه در بصره پيام آور حسين بن علي عليه السلام را اعدام كرد بود، راهي كوفه شد تا با سختگيري كه از پدرش به ارث برده بود، شورشيان اين شهر را سركوب كند.

تهديد، مهمترين ابزار براي ابن زياد و كار آمدترين وسيله براي سركوبي مردم عراق بود. او در همان آغاز بزرگان شهر را فراخواند و به آنها گفت: افراد غريب و كساني را كه دستگيري آنها مورد عنايت يزيد است، و نيز خوارج و كساني را در پي ايجاد اختلاف و دو دستگي هستند، بايد به او معرفي كرده و اسامي آنها را بنويسند. اگر كسي در اين باره مسئوليتش را انجام نداد، مسئوليت آنچه اين افراد انجام دهند بر عهده ي او خواهد بود و حاكم نيز ذمه خود را از انها برخواهد داشت. در آن صورت ريختن خون آنها و گرفتن مالشان مجاز مي باشد. [8] .

مسلم در مقابل ابن زياد مجبور به عوض كردن محل سكونت و روي آوردن به مخفي كاري شد. مجل جديد، خانه ي هاني بن عروه، يكي از رؤساي قبيله ي مذحج بود كه به نظر مي رسيد امنيتش از جاهاي ديگر بيشتر باشد. ابن زياد سراسيمه به دنبال مسلم مي گشت. او با تعيين جاسوسي كه دعوي دوستي با اهل بيت را مي كرد، توانست محل اختفاي مسلم را بيابد. ابن زياد در آغاز هاني را دستگير و از او خواست تا مسلم را تحويل دهد. در اين فاصله مذحجي ها شورش كردند. شريح قاضي در نقشي خائنانه به آنان اطمينان داد كه هاني زنده و ميهمان ابن زياد است. مذحجي ها شنيدند و متفرق شدند. [9] .


مسلم دست به اقدام نظامي زده عده اي را جمع آوري كرد و با فريادهاي «يا منصور امت» ، كه از شعارهاي پيامبر صلي الله عليه و اله در جنگها بود، ياران خود را فراخواند. ابن زياد در حال سخنراني در مسجد بود كه فريادها را شنيد. او به داخل قصر خود خزيده و درها را به روي خود بست. سپاه سيصد نفري (به گفته ي طبري) مسلم قصر را محاصره كردند اما به علتي كه بر ما روشن نيست در پشتي قصر در محاصره در نيامد و بزرگان كوفه از آنجا مرتب با ابن زياد در تماس بودند. اين در مشهور به «درب روميين» بود. جمعيتي كه همراه مسلم بود، در آغاز بسيار بودند، به طوري كه توانستند ابن زياد و افرادش را به هراس اندازند و در داخل قصر محصور كنند. [10] .

بزرگان كوفه به تحريك ابن زياد، تهديد را آغاز كردند. آنها به مردم گفتند: «فردا سپاه شام خواهد آمد و به شما چنين و چنان خواهد كرد» . [11] گروهي ديگر افراد قبيله هاي خود را از ميان ياران مسلم، جدا كردند. زنها به دنبال شوهران و فرزندان خود رفته و مي گفتند ديگران هستند و «الناس يكفونك» [12] ساير مردم جاي خالي تو را پر خواهند كرد! چند ساعتي كه گذشت، اطراف مسلم خلوت شد، در حالي كه «و صلي المغرب و ما معه الا ثلاثون رجلا» [13] تنها سي نفر در مغرب به همراه او شركت كردند. پس از آن، اين افراد نيز متفرق شدند!

ابن زياد كه از ترس جرأت بيرون آمدن نداشت، دستور داد تا از بام قصر، داخل مسجد را كه چسبيده به قصر بود، نگاه كنند و ببينند كسي در آن هست يا نه؟ از آنجا مشعلي روشن كرده پايين انداختند. وقتي مطمئن شدند كسي نيست، در شهر به جستجوي مسلم پرداختند. ابن زياد دستور داد، تمامي كوفه را خانه به خانه بگردند و مسلم را دستگير كنند. [14] .

سرانجام مسلم را يافتند، پس از درگيري مختصري، او را نزد ابن زياد بردند. ابن زياد به او گفت: «يا شاق! خرجت علي امامك و شققت عصي المسلمين» آيا بر امام


خود خروج كرده و يكپارچگي مسلمانان را بر هم مي زني؟ مسلم گفت: خلافت معاويه و به طريق اولي فرزندش يزيد را به رسميت نمي شناسد؛ زيرا او با زورگوي خلافت را از «وصي پيامبر صلي الله عليه و آله غصب كرده است. [15] همچنين گفت: مردم اين شهر اعتقادشان اين بود كه پدر تو نزديكان آنها را كشته، خون آنها را ريخته و مانند قيصر و كسري رفتار كرده است. ما آمديم تا عدالت را اجرا و مردم را دعوت به حكم خدا و رسول كنيم. [16] ابن زياد، از روي حيله گري و براي لكه دار كردن حيثيت مسلم، در جمع مردم به او گفت: تو در مدينه شرابخواري مي كردي! مسلم با كمال متانت پاسخ داد: انساني چون تو كه كشتن افراد بي گناه برايش بي اهميت است، از من به شرابخواري سزاوارتر است. [17] مسلم كه همه ي ناراحتيش براي امام حسين عليه السلام بود، از عمر بن سعد كه قريشي بوده و به هر روي ادعاي خويش با مسلم داشت، خواست تا بدو وصيت كند. نخستين وصيت او اين بود تا كسي را نزد حسين عليه السلام بفرستد و او را از آمدن به كوفه منع كند. ديگر آن كه جنازه ي او را كفن و پس از آن دفن كند. سوم آن كه بدهي او را با فروختن شمشير و ديگر وسايلش بپردازد. پس از آن بود كه مسلم را به شهادت رساندند. بدون شك مسلم فردي بسيار عفيف و متقي بود.براي اثبات چنين نكته اي، علاوه بر اعتمادي كه امام حسين عليه السلام به او داشت، مي توان به بدهي او در كوفه اشاره كرد وي حاضر نشد از كسي پول بگيرد [18] و در اين مدت با هفتصد درهم كه قرض كرده بود، مخارج خود را گذرانده بود. در وقت شهادت براي اداي بدهي خود، وسايل خود را در معرض فروش نهاده بود.

نكته ي ديگر، موقعيتي است كه مسلم مي تواسنت ابن زياد را از بين بببرد و نبرد. هنگامي كه ابن زياد به كوفه آمد، شريك بن اعور يكي از شيعيان بصره نيز همراهش به كوفه آمد. شريك در كوفه مريض شد و در خانه ي هاني بن عروه كه از شيعيان بود، بستري گرديد. در همين زمان مسلم نيزدر اين خانه مخفي بود. ابن زياد تصميم به


عيادت از شريك گرفت. قبل از آمدن او، شريك از مسلم خواست در فرصت مناسب و با علامتي خاص، كه خواندن شعري بود، مسلم بر ابن زياد حمله كند و او را از بين ببرد. اما مسلم چنين نكرد. بعد از رفتن ابن زياد، وقتي مورد توبيخ شريك واقع شد، گفت هاني راضي نيست ابن زياد در خانه ي او كشته شود. سپس مسلم اشاره به حديث پيامبر صلي الله عليه و آله «الايمان قيد الفتك» كرده، گفت: از نظر اخلاق اسلامي اين گونه كشتن پسنديده نيست. [19] .

نكته ي اول نمي تواند در مورد هاني چندان مورد قبول باشد؛ چز آنكه احتمال بدهيم هاني از ترس اين كه مبادا بعدها، با آمدن اهل شام تمام زندگي او تباه شود، از اين كار وحشت داشته است. در مورد نكته ي دوم حتي اگر مسلم به اين حديث استدلال كرده باشد قابل بررسي و تأمل است؛ زيرا كشتن ابن زياد در آن لحظه مي تواسنت سرنوشت عراق و كربلا را عوض كند. ابن زياد عنصري فاسد و جاني بود. خود پيامبر صلي الله عليه واله در مدينه، افرادي را به مكه فرستاد تا به ابوسفيان را به همين شكل بكشند، گرچه موفق نشدند؛ چنانچه افرادي چون كعب بن اشرف و ابوعفك را با همين صورت از بين برد. بعضي اشاره كرده اند كه نكشتن ابن زياد، دليل سياسي داشت و آن، اين كه به دنبال آن مردم شام براي گرفتن انتقام مي آمدند و كوفه را غارت مي كردند. [20] بايد گفت سپاه شام در هر صورت، اگر امام حسين عليه السلام پيروز هم مي شد، به كوفه مي آمدند و اين آمدن ربطي به كشته شدن ابن زياد نداشت. بعدها در جريان محاصره ي قصر ابن زياد، معلوم نشد كه چرا به راحتي مردم مسلم را ترك كردند. آيا در اين زمينه همه ي تقصير به عهده ي كوفيان بوده يا آن كه رهبري حركت نتوانسته است با تحريك مردم آنها را در صحنه نگاه دارد.

از نكات جالبي، يافتن مخفيگاه مسلم است. ابن زياد، پولي را به يكي از غلامام خود داد و از او خواست تا محل اختفاي مسلم را پيدا كند. غلام به مسجد كوفه رفت و كوشيد با معياري كه براي شناخت شيعيان داشت، او را بيابد. نگاهش به شخصي افتاد كه مشغول نماز خواند به صورت متوالي بود، پيش خود گفت: «ان هؤلاء الشيعة


يكثرون الصلاة و أحسب هذا منهم» . [21] شيعيان نماز فراوان مي خواندند و گمانم آن است كه اين شخص بايد از شيعيان باشد. فرد مورد نظر، شخصي جز مسلم بن عوسجه نبود. او فريب غلام را خورده و پس از آزمايش هاي مكرر نتوانست به ماهيت پليد او پي ببرد و لذا او را نزد مسلم برد. اين سخن نشانگر آن است كه شيعيان معروف به زهد و عبادت بوده اند.


پاورقي

[1] همان، ج 5، ص 53.

[2] تاريخ الطبري، ج 4، صص 264 -263 بعضي از محققين اين مطالب را قبول ندارند، بنگريد: مبعوث الحسين عليه‏السلام، ص 90.

[3] الشهيد مسلم، ص 104؛ عين اين عبارت در کتب تاريخي نيامده، اما مرحوم مقرم به صورت تقريبي و با استفاده از نصوص بيعت عقبه و يوم الفتح و... چنين مطالبي را آورده است.

[4] الفتوح، ج 5، صص 60، 59.

[5] تاريخ الطبري، ج 4، ص 271.

[6] همان، ج 4، ص 273؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 28.

[7] تاريخ الطبري، ج 4، ص 265؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 21.

[8] تاريخ الطبري، ج 4، ص 267؛ الکامل في التاريخ، ج 4، صص 25،24.

[9] تذکرة الخواص، ص 242، بعدها شريح گفت که ابن‏زياد مأموري بر من نهاده بوده و من از ترس نتوانستم پيام هاني را گفته بود به مذحجي‏ها بگويم در فشار است، به مردم برسانم!.

[10] الکامل في التاريخ، ج 4، ص 31.

[11] الارشاد، ج 2، ص 52؛ شمار کوفياني که کنار مسلم بودند، حدود 4 هزار نفر ذکر شده است.

[12] تاريخ الطبري، ج 4، ص 277؛ الفتوح، ج 5، ص 87؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 31.

[13] تاريخ الطبري، ج 4، ص 227.

[14] الارشاد، ج 2، صص 53 -51.

[15] الکامل في التاريخ،ج 5، ص 98.

[16] همان، ج 4، ص 35.

[17] الفتوح، ج 5، صص 99،98؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 283.

[18] الفتوح، ج 5، ص 57؛ مقتل الحسين عليه‏السلام ج 1، ص 197؛ مبعوث الحسين لعيه اسلام ص 123.

[19] الکامل، ج 4، ص 27.

[20] مبعوث الحسين عليه‏السلام، ص 153،152.

[21] اخبار الطوال، ص 249؛ در روضة الشهداء (تصحيح شعراني، ص 218) توضيح فارسي اين سخن را با اين عبارت آمده است: نگاه نظرش بر شخصي افتاد که جامه‏هاي سفيد و پاکيزه پوشيده بود و بسيار در نماز رعايت مراسم خضوع و خشوع مي‏نمود. با خود گفت که شيعه جامه‏هاي سفيد پاک مي‏پوشند و در نماز اکثار مي‏کنند؛ غالب آن است که اين شخص از آن طايفه باشد.