بازگشت

گزارش نامه ي واقعه ي كربلا


1. امام حسين عليه السلام در سوم شعبان [1] سال چهارم [2] هجرت به دنيا آمد. آن حضرت در تمام سالهاي كودكيش در كنار جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله با آن حضرت مأنوس بوده و هيچگاه، حتي در وقت نماز، از آن حضرت جدا نمي شد رسول خدا صلي الله عليه و آله سخت به او و برادرش اظهار علاقه كرده بود و با جملاتي كه درباره ي آنها فرمودند، گوشه اي از فضايل آنها را براي مردم بازگو كردند. در آثار حديثي، شمار زيادي فضيلت براي امام حسين عليه السلام نقل شده است كه بسياري از آنها مانند حديث الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة متواتر است علاقه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله به اين دو فرزند، براي همه ي اصحاب آشكار بود و در اين باره، پيامبر صلي الله عليه و آله مي كوشيد تا مردم را از علاقه ي خود به اين دو فرزندش آگاه كرد و حتي فرمود، خدايا دوست بدار كسيكه آنها را دوست بدارد. و مي فرمود: كسي كه مرا دوست دارد، دو فرزند مرا هم بايد دوست بدارد: من احبني فليحب هذين [3] و فرمود: من أحب الحسن و الحسين فقد أحبني، و من أبعضهما فقد أبغضني، [4] كسي كه حسن و حسين را دوست بدارد، مرا دوست داشته و آن كسي با اين دو بغض بورزد، با من دشمني ورزيده است. آن حضرت درباره ي اين دو برادر


فرمود: هما ريحاني من الدنيا، [5] . درباره ي امام حسين عليه السلام فضايل اختصاصي نيز آمده است كه يكي از مشهورترين آنها، روايت «حسين مني و انا من حسين» است. [6] .

يحيي بن سالم موصلي كه از دوستداران امام حسين عليه السلام بود مي گويد: با امام در حركت بوديم، به در خانه اي رسيدند و آب طلبيدند. كنيز با قدحي پر از آب بيرون آمد.امام پيش از خوردن آب، انگشتر نقره ي خود را از دست درآورده به او دادند و فرمودند: اين را به اهلت بسپار، آنگاه به نوشيدن آب پرداختند. [7] .

ابوبكر بن محمد بن حزم گويد: امام حسين عليه السلام از كنار صفه اي مي گذشتند؛ در آن حال ديدند كه گروهي از فقرا مشغول خوردن طعامي هستند. آنها از حضرت خواستند تا همراهيشان كند. امام فرمودند: خداوند متكبران را دوست ندارد.آنگاه پايين آمده با آنها غذا خوردند. پس از آن به آنان فرمودند: شما مرابه سفره ي خود خوانديد و من اجابت كردم؛ اكنون من شما را به سفره ي خويش مي خوانم و شما اجابت كنيد. [8] از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه امام حسين عليه السلام در سفر حج پياده حركت مي كرد؛ در حالي چهارپايان او پشت سر او حركت مي كردند. [9] .

2. امام حسين عليه السلام در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان حضور داشت و در كنار پدر به جنگ با پيمان شكنان و ظالمان پرداخت. از آن حضرت خطبه اي در جنگ صفين نقل شده است كه ضمن آن مردم را به جنگ ترغيب مي كردند. [10] امام حسين عليه السلام در همان مراحل مقدماتي صفين در گرفتن مسير آب از دست شاميان نقش داشت. امام علي عليه السلام پس از آن پيروزي فرمود، هذا اول فتح ببركة الحسين عليه السلام [11] زماني عبيدالله بن عمر در صفين امام را صدا كرد و گفت كه پدر تو قريش را چنين و چنان كرده است.


امام او را متهم به پيروي از قاسطين كرده و فرمودند كه اينان به زور اسلام را قبول كردند؛ اما در اصل مسلمان نشده اند [12] .

امام حسين عليه السلام در دوره ي امامت برادرش، به طور كامل از سياست وي دفاع مي كرد. آن حضرت در برابر درخواست هاي مكرر مردم عراق، براي آمدن آن حضرت به كوفه، حتي پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأي آنها نشده و فرمودند، تا وقتي معاويه زنده است، نبايد دست به اقدامي زد. معناي اين سخن آن بود كه امام در فاصله ي ده سال به اجبار حكومت معاويه را تحمل كردند. در مواضع سياسي امام حسين عليه السلام اين نكته ي مهمي است كه كمتر مورد توجه قرار گرفت است. دليلش آن است كه ما، امام حسين عليه السلام را بيشتر از زاويه ي اقدام انقلابيش در كربلا مي شناسيم؛ در حالي كه امام تابع وظيفه اي بود كه بر عهده اش گذارده شده بود.

3. رهبري شيعيان پس از شهادت امام حسن عليه السلام (سال 49) در اختيار امام حسين عليه السلام قرار گرفت و مردم كوفه ضمن يك نامه ي تعزيت، از رهبري و امامت امام حسين عليه السلام استقبال كرده و وفاداري خود را به عنوان يك شيعه به ايشان اعلام كردند. در ضمن از آن حضرت خواستند تا هر چه زودتر دست به اقدام (نظامي) بر ضد امويان بزند. حضرت در پاسخ به آنان نوشتند: تا معاويه زنده است، دست به اقدامي نخواهد زد. اين نامه حكايت از دو مطلب اساسي دارد: نخست آن كه شيعيان كوفه، به طور منسجم از پس از شهادت امام علي عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام مغشول فعاليت بوده اند؛ دو ديگر آن كه سياست امام حسين عليه السلام بر اساس همان سياست امام حسن عليه السلام استوار بوده است. به علاوه، تعابير موجود در اين ناهم نشانگر آن است كه شيعيان كوفه، به لحاظ اعتقادي و احساسي، در يك فضاي شيعي پرورش يافته اند. و نحن شيعيتك، المصابة بمصيبتك، المحزونة بحزنك، المسرورة بسرورك، السائرة بسيرتك، المنتظرة لأمرك. [13] يك چنين احساسي مشتركي، دقيقا يك احساس شيعي و ولايي است. پاسخ امام به درخواست مردم كوفه اين بود: ان بينه و بين معاوية عهدا و عقدا


لا يجوز له نقضه [14] .

4. حادثه اي كه فضاي جديدي را به لحاظ رقابت ميان معاويه و مخالفان فراهم كرد، طرح بيعت با يزيد بود. اين اقدام، مخالف با قرارداد صلح امام حسن عليه السلام با معاويه بود. به علاوه، شخصيت پست يزيد راه را براي مخالفت بيشتر هموار مي كرد. معاويه در حوالي سالهاي 55 -52 (و در واقع پس از به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام) شروع به بيعت گرفتن از مردم براي يزيد كرد. اقدام معاويه با مخالفت هاي زيادي در شهرهاي مختلف به ويژه مدينه و كوفه روبرو شد؛ اما تهديدها و تطميع ها و خريدن اشراف قبايل، راه را هموار كرد. طبعا شهادت امام حسن عليه السلام هم كه طرف اصلي معاهده ي معاويه براي عدم نصب شخصي به جانشيني اش بود، به همين هدف صورت گرفته بود. معاويه بناي آن داشت تا حكومتش را پس از خود ميان امويان موروثي كند. در اين كار، مغيرة بن شعبه كه صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله بود در خدعه و نيرنگ و مكر يد طولايي داشت، پيشقدم شده بود.

مروان حاكم پست فطرت مدينه، [15] از طرف معاويه، از مردم اين شهر خواست تا با او به عنوان نماينده ي معاويه و براي وليعهدي يزيد، بيعت كنند. مروان گفت كه يزيد روش خلفاي راشدين مهديين! را در پيش خواهد گرفت. عبدالرحمان بن ابي بكر اعتراض كرد؛ عايشه هم به دفاع از برادرش برخاست، ديگران هم مخالفت كردند. وقتي حركت اعتراض آميز اينان را ديد، به معاويه نامه نوشت. او هم گفت كه اين كار، بايد به دست خود او انجام شود؛ سپس به بهانه ي حج عازم مدينه شد. در اين ميان، امام حسين عليه السلام موقعيت بهتري داشت و مروان ضمن نامه ي خود به معاويه نوشت: اني لست آمن أن يكون الحسين مرصدا للفتنة، و أظن يومكم من حسين طويلا. [16] اعتراض مردم به


موروثي شدن خلافت بود؛ چنان كه عبدالرحمان پسر ابوبكر گفت: تريدون أن تجعلوها هرقلية، كلما مات هرقل، قام هرقل [17] مي خواهيد خلافت را هرقلي كنيد؛ هر هرقلي كه مرد، هرقلي ديگر جانشين او گردد!

5. معاويه از هر راهي براي خاموش كردن صداي مخالفان استفاده مي كرد. او حتي مقدس ترين افراد را از راه تطميع آزمايش مي كرد. زماني در شام، كوشيده بود تا ابوذر را از اين راه، آرام كند. در اينجا نمونه جالبي از سياست معاويه در برابر امام حسين عليه السلام داريم؛ سياستي كه ضمن آن معاويه كوشيد تا با فرستادن هديه اي جالب، از خشم امام حسين عليه السلام نسبت به امويان بكاهد؛ اما تيرش به سنگ خورد.

اصمعي گويد: براي معاويه كنيز زيبايي آوردند. از قيمت او پرسيد، گفتند: صد هزار درهم، معاويه آن را خريد. آنگاه نگاهي به عمرو بن عاص كرد و گفت: چه كس شايستگي اين كنيز را دارد؟ عمرو گفت: اميرالمؤمنين. ديگران نيز كه نشسته بودند همين را گفتند. معاويه گفت: نه، اين براي حسين بن علي عليه السلام مناسب است. او سزاوارترين است، چون هم شرف خانوادگي دارد و هم به خاطر رفع كدورتهاي ناشي از اختلاف ما و پدرش آن وقت دستور داد تا او را آماه كرده به رسم هديه براي امام ببرند. پس از گذشت چهل روز، او را آماده سفر كردند، و همراه او اموال بسيار زياد و البسه ي فراوان و چيزهاي ديگر براي امام فرستادند. معاويه نيز نامه اي به امام نوشت و ضمن آن گفت: اميرالمؤمنين كنيزي خريد و از او خوشش آمد، اما براي تو ايثار كرد. زماني كه كنيز را نزد امام حسين عليه السلام آوردند، امام از زيبايي او شگفت زده شد. آنگاه پرسيد: نامت چيست؟ كنيز گفت: هوي. امام فرمود: الحق كه اسم و مسمي مناسب يكديگر است. آيا مي تواني چيزي بخوانيد؟ كنيز گفت: آري! هم قرآن و هم شعر. امام فرمود قرآن بخوان. كنيز شروع كرد: «و عنده مفاتيح الغيب لا يعلمها الا هو...» امام از او خواستند تا اگر شعري مي داند بخواند. كنيز گفت: آيا در امان هستم؟ امام فرمود: آري. زن چنين خواند:



أنت نعم المتاع لو كنت تبقي

غير أن لا بقاء للانسان




امام با توجه به مضمون شرع به گريه افتادند و فرمودند: تو آزاد هستي، اموالي نيز كه معاويه فرستاده همه از آن تو باشد. آيا چيزي درباره ي معاويه گفته اي؟ كنيز گفت: آري،



رأيت الفتي يمضي و يجمع جهده

رحاء الغني و الوارثون قعود



و ما للفتي الا نصيب من التقي

اذا فارق الدنيا عليه يعود



امام دستور داد تا هزار دينار ديگر به او بدهند. آنگاه فرمود: پدر من نيز در همين باره چنين مي فرمود:



و من يطلب الدنيا لحال تسره

فسوف لعمري عنه قليل يلومها



اذا أدبرت كانت علي المرء فتنة

و ان اقبلت كانت قليلا دوامها



پس از آن اما گريه كرد و به نماز ايستاد. [18] .

در نقلي ديگر هم آمده است كه كنيزي دسته ي ريحاني را تقديم امام حسين عليه السلام كرد. حضرت در برابر او را آزاد كردند. به حضرت گفته شد كه شما تنها براي يك دسته گل او را آزاد كردي؟ حضرت فرمود: خداوند در قرآن ما را چنين ادب آموخته است كه «و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها أو ردوها» بهتر از دسته ي گل، آزاد كردن او بود. [19] .

پيش از اين در ضمن بحث از موروثي شدن خلافت، مواضع امام را در برابر اقدام معاويه در اين زمينه نقل كرديم. در اين فاصله امام يكي از سخت ترين مخالفان بود و از هيچ كوششي براي ابراز مخالفت در اين زمينه خودداري نمي كرد.

در فاصله ي زيادي از سالهاي كه امام حسين عليه السلام و برادرشان در مدينه بودند، مروان حكومت اين شهر را داشت. او فردي كثيف و فحاش بود و به اندك مناسبتي مي كوشيد تا به ديگويي از امام علي عليه السلام پرداخته و به او دشنام دهد. ابويحيي مي گويد: من نشسته بودم كه مروان و امام حسين عليه السلام به يكديگر پرخاش مي كردند امام حسن عليه السلام مانع برادر را مي شد. مروان به قدري تندي كرد و گفت: شما اهل بيت ملعون هستيد. اين سخن نشان دهنده ي عمق خباثت ذاتي مروان است. همان لحظه امام حسن عليه السلام به مروان فرمودند: و الله لقد لعن الله أباك علي لسان نبيه و أنت في صلبيه. خداوند بر زبان


رسولش پدر تو را لعنت كرد در حالي كه تو در پشت پدرت بودي [20] و مروان اين گونه از پيامبر صلي الله عليه و اله انتقام مي گرفت.

يكبار نيز معاويه كوشيد تا دختر عبدالله بن جعفر بن ابي طالب را براي فرزندش يزيد خواستگاري كند.عبدالله با امام حسين عليه السلام مشورت كرد. حضرت فرمود: اتزوجه و سيوفهم تقطر نم دمائنا؟ آيا در حالي كه از شمشيرهاشان خون ما مي چكد، دختر به او مي دهي؟ دخترت را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد بدر آر. [21] چنان ه.ك در نقلي ديگر آمده، هدف معاويه از اين اقدام ايجاد اشتي ميان بني اميه و بني هاشم يا به عبارتي تسليم كردن هاشميان در برابر امويان بوده است. [22] .

6. معاويه براي گرفتن بيعت از مردم مدينه و مكه، به بهانه ي سفر حج به حجاز آمد و (در رجب سال 56) در مدينه در جمع مردم شركت كرد؛ اما باز شماري از فرزندان صحابه در برابر سخنراني وي سكوت كردند و معاويه نيز آن را به فرصتي ديگر موكول كرد. سياست وي دست كم در مدينه آن نبود تا به زور دست به اين اقدام بزند. در مكه نيز با مخالفانش بارها سخن گفت؛ اما هر بار پاسخ منفي شنيدن زماني كه امام حسين عليه السلام در مكه بود، حاكم شهر، از ديدار مردم عراق با وي، جلوگيري مي كرد. [23] .

معاويه بدون آن كه بتواند همه ي مخالفان را آرام كرده و موافقت آنان را با بيعت فرزندش يزيد جلب كند، در رجب سال شصت هجري درگذشت. عمده ي مخالفان اين بيعت در زمان معاويه، عبدالله فرزند عمر، عبدالرحمان فرزند ابوبكر، عبدالله فرزند زبير و امام حسين عليه السلام بودند. بعد از آن، مرتب مردم با امام حسين عليه السلام رفت و شد داشتند كه اين ترديد حاكم اموي شهر را برانگيخت و درباه ري امام حسين عليه اسلام گزارش به معاويه فرستاد. اما معاويه گفت: تا وقتي حسين آرام است، با او كاري نداشت باش و تنها از وي سخت مراقبت كن. (و اكمن عنه مالم يبدك صفحته) [24] معاويه كه خبر مخالفت هاي امام حسين عليه السلام و مكاتبات مردم عراق را با وي شنيد، خود نامه اي به امام حسين عليه السلام


نوشت و از او خواست تا دست از شقاق و اختلاف افكني بردارد و به مردم عراق اعتماد نكند. وي به امام نوشت: و اتق الله، و لا تردن هذه الامة في فتنة. [25] و در عبارتي ديگر: واتق شق عصا الامة و ان يرجعوا علي يدك الفتنة. [26] مراقب باش بار ديگر اين امت را در فتنه باز نگرداني. از اختلاف افكني پرهيز كن و مراقب باش فتنه به دست تو برنگردد.

7. امام حسين عليه السلام از نامه ي معاويه برآشفت و ضمن نامه اي كه پس از قتل حجر بن عدي، عمرو بن حمق خزاعي و ولايتعهدي يزيد به معاويه نوشت، سخت از وي انتقاد كرد؛ آن حضرت در اين نامه به معاويه نوشت: آيا تو قاتل حجر بن عديد و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودي كه با ظلم درافتادند. بدعت ها را انكار كردند و در اين راه از چيزي نهراسيدند؛ تو هم از روي ستم آنان را كشتي، بعد از آن كه با قسم هاي محكم و عهد و پيمان آنان را امان بخشيده بودي. آيا تو قاتل عمرو بن حمق خزاعي صحابي رسول الله نبودي كه عبادت زياد او را به سختي درافكنده، رنگ چهره اش را عوض كرده و جسمش را نحيف و لاغر ساخته بود... آيا تو نبودي كه زياد بن سميه را كه در خانه ي عبيد به دنيا آمده بود به ابوسفيان بستي...و به اين ترتيب سنت رسول الله را ترك كرده، به طور عمدي فرمان او را رها ساختي و هواي نفس خود را به رغم راه هدايت الهي، پيروي كردي. آنگاه وي را بر عراقين مسلط ساختي، آنچنان كه دست مردم را قطع كرده، چشمانشان را كور ساخته و آنان را به شاخه هاي نخل مي آويخت. آيا تو دو حضرمي را نكشتي، آن دو نفري كه زياد به تو نوشت: آنان بر دين علي هستند و تو پاسخ دادي كه هر كسي را كه بر دين و رأي علي بود بكش و او نيز به دستور تو آنان را كشت و مثله كرد؛ آيا جز آن است كه دين علي همان دين محمد است؟.. من براي خود چيزي را بهتر از جهاد با تو نمي بينم؛ اگر آن را انجام دهم، تقرب به خداوند جسته ام و اگر جهاد با تو را ترك كنم، بايد به خاطر تقصيري كه كرده ام، استغفار كنم... اي معاويه! تو را بشارت به قصاص ميدهم، يقين به حساب كن و بدان كه خداوند كتابي دارد كه هر گناه كوچك و بزرگي را در آن ثبت مي كند. و خداوند تو را فراموش


نخواهد كرد كه مردم را با ظن و گمان دستگير مي كني، و با اندك شبهه و تهمتي آنان را به قتل مي رساني و مردم را وادار به بيعت با فرزندت يزيد مي كني، بچه ي سفيهي كه شراب مي خورد، و با سگ بازي مي كند بدان كه بر خودت زيان وارد ساختي، دينت را خراب كردي، خيانت در امانت كردي، رعيتت را فريب دادي و جايگاهت را پر از آتش كردي. دور باشند قوم ستمگر از رحمت خداوند. [27] .

ديدگاه هاي امام در اين نامه كه در منابع مختلف، به صورت هاي متفاوتي آمده، قابل توجه است. امام در اين نامه، معاويه را به خاطر نصب فرزندش متهم به خيانت كرده، اقدام او را اسباب خرابي رعيت مي دادند (فخنت، امانتك، و أخربت رعيتك).

همچنين امام، شارب خمر را از اشرار دانسته و مي فرمايد: فرد شرابخوار ايمن بر يك درهم هم نمي تواند باشد؛ چطور ممكن است كه بر كار امت امين باشد. (فكيف تولي


علي امة محمد من يشرب المسكر؟ و شارب المسكر من الفاسقين، و شارب المسكر من الاشرار، و ليس شارب المسكر بأمين علي درهم. فكيف علي الامة؟ [28] .

تكيه روي مسكر و نه خمر. شايد به اين معنا هم باشد كه هر نوع مسكري حرام است؛ برخلاف برخي كه معتقد بودند در قرآن فقط خمر آمده و جز آن ساير مسكرات حرام نيست!

اما روي اتهام فتنه گري هم تكيه خوبي كرده و به آن پاسسخ داده است. و آنها اين كه هيچ فتنه اي بالاتر از خود معاويه كه بر مسند حكومت نشسته، نيست.) فا اعلم فتنة علي الامة أعظم من ولايتك عليها ( [29] .

انتقادهاي امام به معاويه در قالب اين نكته كه معاويه، كساني را كشته است كه اولا با ستمگري مخالف بوده اند و ثانيا با بدعت. (ينكرون الظلم و يستعظمون البدع).

به خصوص كه آنان عابد و زاهد هم بوده اند. سپس نمونه هايي از ستمگري هاي معاويه و زياد را در عراق بيان كرده و به ترك سنت پيامبر صلي الله عليه و آله در قصه ي بستن زياد به پدرش ابوسفيان تصريح مي كند. [30] .

بعدها، وقتي معاويه رو در رو با حسين بن علي عليه السلام قرار گرفت، به او گفت: آيا شنيدي ما چه بر سر حجر و اصحاب او و شيعيان پدرت آورديم؟ امام فرمود: چه كرديد؟ معاويه گفت: آنها را كشتيم، كفن كرديم، نماز بر آنها خوانديم و دفن كرديم. امام فرمود: اما اگر ما ياران تو را بكشيم، نه آنها را كفن مي كنيم و نه نماز بر آنها مي خوانيم و نه دفن مي كنيم. [31]

5. پس از آن كه يزيد به قدرت دست يافت، در نخستين مرحله، از حاكمش وليد بن عبته بن ابي سفيان خواست تا از مردم مدينه براي خلافت او بيعت بگيرد و براي اين كار از امام حسين عليه السلام شروع كند! منابع نوشته اند كه يزيد تمام تلاشش آن بود تا از اين چند نفر مخالف بيعت گرفته شود. [32] در بيشتر منابع اين تعبير از سوي يزيد


مطرح شده است كه فخذ حسينا و عبدالله بن عمر و ابن الزبير بالبيعة اخذا ليس فيه رخخصة حتي يبايعوا. [33] اما در برخي از منابع هم آمده است كه اگر حسين بيعت نكرد، او را بكش: ان أبي عليك فاضرب عنقه، و ابعث الي رأسه. [34] در خبري هم ابن اعثم آورده است كه يزيد به وليد نوشت، اگر حسين بيعت نكرد، و ليكن جوابك الي رأس الحسين. [35] در برخي از منابع سني آمده است: و ليكن أول من تبدأ به الحسين وارفق به. [36] سخت گيري براي آن بود كه زودتر بيعت كنند تا فرصت جمع آوري هوادرا از اين گوشه و آن گوشه ي جهان اسلام نداشته باشند. گريختن آنان از مدينه، و رفتن به مكه يا عراق، به طور طبيعي براي امويان گرفتاري به وجود مي آورد. مروان گفت: بايد از آنها بيعت گرفت، پيش از آن كه خبر مرگ معاويه را بشنوند؛ در غير اين صورت: ان علموا وثب كل واحد منهم في جانب، و أظهر الخلاف و المنابذة و دعا الي نفسه. [37] اگر بدانند هر كدام يك طرف سر به شورش برمي دارند و مخالفت و دشمني ابراز كرده مردم را به خويش دعوت مي كنند. او به وليد حاكم مدينه تأكيد كرد، پيش از آن كه فتنه اي پديد آيد، از آنان بيعت بگير و اگر بيعت نكردند گردن آنان را بزند. (و الا فاضرب اعناقهم!) [38] وليد درخواست او را نامعقول خواند و با اشاره به امام حسين عليه السلام گفت: فانه بقية ولد النبيين [39] من چگونه مي توانم او را بكشم.

9. به هر روي وليد، امام حسين عليه السلام و ابن زبير را كه در مسجد نشسته بودند، به دارالاماره فراخواند. آن دو دريافتند كه بايد اتفاقي مثل مرگ معاويه رخ داده باشد. به همين دليل احتياط را پيشه كردند. امام حسين عليه السلام گفت كه تنها بدون همزاه نزد حاكم مدينه نخواهد رفت؛ به همين دليل به منزل آمد. لباس پوشيد، وضو گرفت و دو ركعت نماز خوانده همراه (نوزده نفر [40] از) طايفه و عشيره ي خود به دارالاماره رفت و به


آنان فرمود: در صورتي مكه اوضاع وخيم شد، - مثلا سر و صدايي بلند شد - آماده باشند. [41] وقتي نزد حاكم مدينه سخن از بيعت با يزيد شد، امام فرمود: لا خير في بيعة سر، و الظاهرة خير. [42] و بدين وسيله خود را از آن وضيعت بيرون آورد. وقتي امام رفت، مروان بر وليد برآشفت؛ اما وليد به او گفت كه حاضر نيست با امام حسين عليه السلام برخوردي داشته باشد كه دينش را در آن از دست بدهد. و بخ غيرك مروان! انك اخترت لي التي فيها هلاك ديني... و اني قتلت حسينا، سبحان الله [43] بعدها كه خبر برخورد وليد بن عتبة به گوش يزيد رسيد، وي را عزل كرده و عمرو بن سعيد عاص را - كه همزمان حاكم مكه هم بود - به حكومت مدينه گماشت. [44]

گويا آن شب باز وليد (و شايد هم مروان با اصرار) درخواست بيعت از امام حسين عليه السلام كرد و امام اين بار تندتر برخورد كرد. از جمله امام حسين عليه السلام پس از اصرار وليد بر بيعت فرمود: كسي مثل من، با كسي مثل يزيد بيعت نخواهد كرد؛ او قاتل نفس محرمه، شارب خمر و معلن به فسق است؛ پس از آن از قصر خارج شد. [45] .

امام صبح روز بعد با مروان روبرو شد و او به امام حسين عليه السلام گفت: اني امرك ببيعة أميرالمؤمنين يزيد، فانه خولك في دينك و دنياك. در اين وقت امام فرمود: انا لله و انا اليه راجعون. و علي الاسلام السلام. (اذ بليت الاسلام براع مثل يزيد) بحث ميان آنان بالا گرفت و امام فرمود: از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيده است كه حكومت بر آل ابوسفيان و طلقا حرام است. مروان گفت: تو مي باست با يزيد بيعت كني، آن هم در حالي كه در حالت تحقير قرار داري (صاغرا) پس از آن اشاره به نزاع تاريخي ميان بني هاشم و بني اميه كرد. امام فرمود: يا مروان! اليك عني، فانك رجس و اناأهل بيت الطهارة. [46] .

10. وقتي به دنبال ابن زبير فرستادند، وي پيغام مي داد كه الان مي آيم، الان مي آيم. باز تأخير مي كرد؛ مجددا در پي او مي فرستادند. وقتي فرصت گذشت، آخر شب ابن زبير مدينه را به سوي مكه ترك كرد.


امام حسين عليه السلام نيز كه مي دانست با وجود كثرت امويان در مدينه، اين شهر امن نيست، پس از خداحافظي با قبر پيامبر صلي الله عليه و آله مدينه را رها كرده، همراه با شماري از خويشان و نزديكان و زن و فرزند،به سوي مكه راه افتاد. حاكم مدينه كه از رفتن اين دو، در باطن خشنود بود، در مدينه شروع به دستگيري برخي از هواداران ابن زبير افتاد. عبدالله بن مطيع عدوي از آن جمله بود كه با فشار طايفه ي بني عدي آزاد شد. [47] .

گويا ملاقات وي با امام حسين عليه السلام در حين خروج امام از مدينه، پيش از دستگيري او باشد. در اين ملاقات او به امام هشدار داد تا به كوفه نرود: فاذا أتيت مكة، فاتق الله و لا تأت الكوفة. [48] .

11. به گزارش ابن اعثم، امام حسين عليه السلام در حين خداحافظي با قبر مادر و پيامبر صلي الله عليه و آله و برادرش امام حسن عليه السلام در كنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله لحظه اي خوابش برد و آن حضرت را در عالم رؤيا ديد كه به امام حسين عليه السلام فرمود: يا حسين! كأنك عن قريب أراك مقتولا مذبوحا بأرض كرب و بلا من عصابة من امتي. [49] اين خبر، از جمله اخباري است كه به نوعي آگاهي امام حسين عليه السلام را از رخداد كربلا نشان مي دهد. مانند اين خبر در منابع مختلف آمده و در اين باره، بحث هاي زيادي صورت گرفته است. مع الاسف در اين باره تنها خبر فتوح نمي تواند مقبول واقع شود.

محمد بن حنفيه برادر امام حسين عليه السلام گفتگويي با حضرت دارد كه در منابع به صورت هاي متفاوتي آمده است. بر اساس برخي نقلها، وي از امام حسين عليه السلام خواست تا مي تواند در بيعت با يزيد كوتاهي كند و در اين فرصت، نمايندگاني به شهرهاي مختلف بفرستد؛ اگر توفيقي به دست آورد، اقدام كند و در غير اين صورت، با ماندن در مدينه مشكلي براي او پيش نخواهد آمد. [50] پاسخ امام اين بود كه او هم همين فكر را دارد، جز اين كه در مكه خواهد بود، و در آن جا اين اقدام را خواهد كرد. پس از آن وصيتي براي برادرش نوشت و در آنجا بود كه هدف اصلي از قيام خود را ياد كرد: اني


لم اخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي وسيرة أبي علي بن أبي طالب. [51] اين متن نيز تنها در فتوح ابن اعثم آمده است.

بنا به نقل دينوري، تمامي اهل بيت امام حسين عليه السلام همراه با وي از مدينه خارج شدند و تنها كسي كه بر جاي ماند، محمد بن حنفيه بود. [52] نوشته اند كه امام حسين عليه السلام از وي خواست بماند و اخبار مدينه را به او برساند. از اخبار ديگر بر مي آيد كه در زمان اقامت امام حسين عليه السلام در مكه، وي نيز به آنجا آمده و بار ديگر برادر را از رفتن به عراق نهي كرده است. [53] وي در مكه با رفتن امام به كوفه مخالفت كرد و حتي اجازه ي همراهي فرزندانش را با امام حسين عليه السلام نداد. [54] امام حسين عليه السلام در حال خروج از مدينه (كه شب شنبه 27 رجب سال 60 هجري بود) [55] اين آيت قرآني را كه حكايت حضرت موسي و خروج او از ميان فرعونيان بود مي خواند: «فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين» ؛ [56] ابن زبير شب قبل از آن از مدينه خارج شده بود.

12. انتخاب شهر مكه توسط امام حسين عليه السلام انتخاب درستي بود؛ زيرا يمن يا هر نقطه ي ديگري، امنيت مكه را نداشت؛ در مكه اين امكان بود كه آن حضرت، اوضاع را بسنجد و تصميم بگيرد. تا اينجا علت اصلي خروج از مدينه، در وهله ي نخست، گريز از شرايط حاكم بر اين شهر براي گرفتن بيعت به زور اس. در وهله ي دوم پيدا كردن شرايط مناسبي براي مبارزه با يزيد. و احيانا اگر زمينه مساعد بود، ساقط كردن وي و به دست گرفتن حكومت.


13. امام حسين عليه السلام در بيست و هشتم ماه رجب از مدينه به سوي مكه براه افتاد و سوم شعبان (شب جمعه) كه از قضا روز تولد خود امام حسين عليه السلام است، آن حضرت به مكه وارد شد. امام حسين عليه السلام اندكي بيش از چهار ماه - از سوم شعبان تا هشتم ذي حجه - در مكه ماند وقت ورود، اما به خانه ي عباس بن عبدالمطلب وارد شد. [57] دينوري نوشته است كه حضرت در شعب علي وارد شد؛ مردم هر روز نزد وي آمده، اطرافش حلقه مي زدند. حتي ابن زبير هم در جمعي كه اطراف امام بودند، حضور مي يافت. [58] روشن بود كه ابن زبير احساس مي كرد كه با وجود امام در مكه كسي با او همراهي نخواهد كرد. چرا با ورود امام حسين عليه السلام به مكه ففرح به أهلها فرحا شديدا و جعلوا يختلون اليه بكرة و عشية. [59] با آمدن امام به مكه مردم آنجا خوشحال شده صبح و شام نزد وي رفت ؤ امد داشتند.

14. امام حسين عليه السلام در مكه تلاش خود را براي فراهم كردن زمينه ي قيام آغاز كرد. دنياي اسلام در آن شرايط تنها دو بال داشت: عراق و شام. شام در انحصار امويان بود و اين تنها عراق بود كه ميتوانست نيروي لازم را براي يك قيام عمومي بر ضد امويان فراهم كند. بنابراين اگر كسي، انقلابي مي انديشيد، تنها مي بايست به عراق فكر مي كرد. اگر اين انقلابي فردي مانند امام حسين عليه السلام بود، آگاه بود كه اگر شيعه اي هم براي او وجود داشته باشد، تنها در كوفه واحيانا در بصره است و بس. براي همين امام چشم انتظار اعلام آمادگي شيعيان كوفه و بصره بود. در يمن نيز شيعياني بودند؛ اما يمن از مركزيت دنياي اسلام دور بود.

15. اما در كوفه؛ با مرگ معاويه، و بيعت نكردن امام حسين عليه السلام با يزيد، شيعيان كوفه جان تازه اي گرفتند و احساس كردند كه رهبرشان براي مبارزه با يزيد آماده شده است. حكومت سهل گيرانه ي نعمان بن بشير، حاكم انصاري كوفه از طرف معاويه، (كه درباره اش گفته شده است: كان النعمان عثمانيا مجاهرا، يبغض علي، سي ء القوال فيه [60] و


در عين حال درباره اش گفته شده است: كان رجلا حليما يحب العافية) [61] زمينه را براي رفت وآمد شيعيان با يكديگر فراهم مي كرد. سكوت شيعيان تا اين زمان، به خاطر آن بود كه امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام به آنان مي گفتند تا معاويه زنده است، نبايد دست به اقدامي بزنند. بنابراين همه ي صداها در گلو فرومانده بود؛ اكنون با آمدن يزيد، آماده ي اعتراض و فرياد بودند. آنان از پيش انسجام سياسي خود را داشتند و چند شخصيت معتبر كه از اصحاب امام علي عليه السلام بودند، آنان را رهبري مي كردند. برترين آنان سليمان بن صرد خزاعي بود. دست كم يك سوم مردم كوفه احساس شيعي داشتند؛ اما به هر روي عامه ي مردم اين شهر، تابع اشراف و رؤساي قبايل بودند كه جداي از ويژگي هاي شخصي،حكومت به آنان اعتبار مي داد.

16. در اين زمان، شيعيان كوفه تنها يك راه در پيش داشتند و آن دعوت از امام حسين عليه السلام بود جلساتي ميان خود آنان و در منزل سليمان بن صرد برگزار شد. وي با آنان سخن گفت و اظهار كرد: اگر واقعا مي دانيد كه مي توانيد امام حسين عليه السلام را ياري كنيد، از وي دعوت نماييد [62] (فان كنتم تعلمون أنكم ناصره و مجاهدو عدوه، فاكتبوا اليه.) [63] و در جاي ديگر: ان خفتم الفشل فلا تغروه؛ اگر آگاهيد كه سست خواهيد شد، او را فريب مدهيد. [64] پس از آن كه از آنان عهد و پيمان گرفت، آنان شروع به نامه نگاري، به امام حسين عليه السلام كردند. تجربه ي گذشته در سستي حمايت مردم كوفه از امام علي عليه السلام و فرزندش امام حسن عليه السلام نشان مي داد كه شيعيان در راهي كه انتخاب مي كردند، چندان استوار نبودند. اين مطلبي بود كه همه ي مخالفان حركت امام حسين عليه السلام به كوفه، به آن حضرت گوشزد مي كردند؛ اما چه مي شد كرد.

17. شعيان كوفه كه خبر عدم بيعت امام حسين عليه السلام با يزيد را شنيده و آماده براي مبارزه شده بودند. تصميم گرفتند تا امام را به كوفه بياورند: اجتمعت الشيعة في منزل سليمان بن صرد و تذاكر و أمر الحسين و مسيره الي مكة، قالوا: نكتب اليه يأتينا الكوفة. [65] .


آنان در منزل سليمان اجتماع كردند و از كار حسين و آمدنش به مكه آگاه شدند و گفتند: به او نامه مي نويسم تا به كوفه بيايد. پس از آن نامه نگاري آغاز شد. سليمان كه مردي با تجربه بود، نپذيرفت تا به تنهايي نامه بنويسد، بلكه از همه خواست تا به طور مستقل نامه نگاري كنند.اين امر طبيعتا همه آنها را درگير ماجرا مي كرد. طبق تصريح همه ي مورخان، كوفيان نامه هاي فراواني به امام حسين عليه السلام نوشتند. هر گروهي نامه اي را مي نوشتند و دسته جمعي آن را امضا كرده، براي امام مي فرستادند. در ميان اين افراد، افزون بر بزرگان شيعه، برخي از اشراف فرصت طلب هم مشاركت داشتند كه از آن جمله مي توان به شبث بن ربعي، حجاز بن ابجر عجلي و عمرو بن حجاج و عده اي ديگر [66] اشاره كرد كه پس از برگشتن ورق، در كربلا حاضر شده و در رأس سپاه كوفه بر ضد امام حسين عليه السلام جنگيدند. اين چند نفر با هم يك نامه نوشتند [67] كه اين نشان از هماهنگي آنان در يك توطئه دارد.بعدها برخي از كوفي ها كه به امام حسين عليه السلام پيوستند، درباره ي نامه نوشتن اين قبيل اشراف نوشتند كه هدف آنان اين بود: ليجعلوك سوقا و كسبا. [68] تو را وسيله اي براي بهره مند شدن بيشتر از مال دنيا قرار دهند. شايد براي جذب شيعيان به خود يا به گونه اي دير پس از پيروزي احتمالي امام حسين عليه السلام و يا حتي انداختن امام در دامي كه امويان تدارك ديده بودند.

رهبران شيعه كه عبارت از سليمان بن صرد، مسيب بن نجبة، رفاعة بن شداد و حبيب بن مظهر بودند، با هم يك نامه نوشتند. اينان بعد از كربلا، رهبر جريان توابين شدند.

18. محتواي اين نامه هاتقريبا يكنواخت بود و مطالب مهم آنها، هماني است كه در نامه ي سليمان بن صرد آمده است: سپاس خداي را كه دشمن جبار تو را شكست؛ كسي كه بر اين امت شوريد؛ اموال آن را غضب كرد و بدون رضايت بر آن حاكم شد؛ پس از آن بهترين ها را كشت و بدترين ها را بر جاي گذاشت و مال خدا را ميان ثروتمندان بگرداند؛ دور باد همان گونه كه ثمود؛ اما اكنون، ليس علينا امام، فاقدم علينا،


لعل الله يجمعنا بك علي الحق [69] اكنون امامي نداريم، بيا، شايد خداوند همه ي ما را زير سايه ي رهبري تو بر راه حق وحدت بخشد.

يك متن نمونه كه كوتاه و گويا بود، اين بود: اما بعد: فحي هلا! فان الناس ينتظرونك لا امام لهم غيرك، فالعجل، ثم العجل. و السلام. [70] و در تعبير ديگر: قد فشا فينا الجور، و عمل فينا بغير كتاب الله و سن نبيه. [71] دو سوژه«ستم و بدعت» از اعتراض هايي بود كه هميشه ي شيعيان نسبت به دستگاه خلافت داشتند. اين درسي بود كه در خطبه هاي امام علي عليه السلام در كوفه فراگرفته بودند. [72] .

19.پس از آن كه شمار نامه ها به حجمي رسيد كه نشان مي داد حدود دوازد هزار نفر آماده ي حضور امام در كوفه هستند، امام حسين عليه السلام كه تا اين زمان سكوت كرده بود، اقدام به دادن پاسخ كرد. اين پاسخ، همراه با يك اقدام عملي براي سنجش وضعيت كوفه و گرفتن درصد اطمينان به كوفيان صورت گرفت. در اين نامه امام پيام نامه هاي متعدد كوفيان را با اين عبارت بيان فرمودند كه: و مقالة جلكم: انه ليس علينا امام، فأقبل لعل الله أن يجمعنا بك علي الهدي و الحق. بر اين اساس، من، برادرم، عموزاده ام، و فرد مورد اعتماد از اهل بيتم را مي فرستم. به او گفته ام تا از حال و كار و عقيده ي شما مرا آگاه سازد. اگر او به من نوشت كه آراي شما همان است كه در نامه هايتان آمده، نزد شما خواهم آمد. سپس امام افزودند: فعلمري ما الامام الا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدين الحق، الحابس نفسه علي ذات الله والسلام. [73] امام، امام نيست مگر آن كه به كتاب خدا عمل كند، عدالت را اجرا كند، باور به دين حق داشته باشد و خود را وقف خداوند كند.

20. مسلم كه شجاع ترين فرزندان عقيل بود، اين زمان، در حدود چهل و پنج سال سن داشت. وي - بنا به نقلي همراه قيس بن مسهر صيداوي - [74] از مكه عازم مدينه


شد و از آنجا همراه دو راهنما، راه عراق را در پيش گرفت. امام حسين عليه السلام از او خواسته بود تا بر هاني بن عروه وارد شود. [75] بر اساس برخي اخبار ابتدا نزد هاني آمد. [76] اما اخبار ديگري اشاره دارد كه بر مختار وارد شد. [77] خبر ديگري حكايت از آن دارد كه بر مسلم بن عوسجه وارد گرديد. [78] قاعدتا براي آن كه محل وي چندان مشخص نباشد، ممكن است چندين خانه را به عنوان محل استقرار خود معين كرده باشد. مسلم در 15 رمضان سال 60 به راه افتاد و در پنجم شوال همان سال - يعني بيست روز بعد - وارد كوفه شد و تا هشتم ذي حجه كه شهيد شد، در اين شهر بود. به محض ورود وي، رفت وآمد شيعيان با او آغاز شد و آنان با مسلم به عنوان نماينده ي امام حسين عليه السلام بيعت كردند. مبناي بيعت، عمل به كتاب خدا و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله مبارزه با ستمگران، دفاع از مستضعفان و تقسيم غنائم به طور عادلانه بود. بر طبق نقل مورخان، دوزاه تا هيجده هزار [79] نفر با مسلم بيعت كردند.

21. از شرايط كوفه چنين به دست مي آيد كه شيعيان كوفه، خود مبتكر حركت سياسي خويش بودند و امام در پاسخ دعوتشان، مسلم را فرستاد، اما شيعيان بصره اندك بودند [80] و امام براي فعال كردن آنان، نامه اي به سرانشان نوشت و از آنان خواست تا ماده باشند. اين نامه ها كه محتواي واحدي داشت به اين مضمون بود: ابتدا از رسالت رسول خدا و اين كه حضرت در انجام آن موفق بوده، سخن به ميان آمده. پس از آن اين سخن كه اهل بيت وارث به حق اويند و سزاوارتر از همه به خلافت مورد تأكيد قرار گرفته و سپس آمده بود: ما ابتدا سكوت كرديم؛ چون از اختلاف هراس داشتيم (فاستأثر علينا قومنا بذلك، فرضينا و كرهنا الفرقة)؛ [81] اما اكنون بدعت ها ظاهر شده و اساس دعوت من، به كتاب خدا و سنت رسول است. [82] به نقل بلاذري، امام به


رؤساي بصره نوشتند: ان السنه قد اميتت، و ان البدعة قد احييت و نعشت. [83] سنت از ميان رفته و بدعت احيا شده و مبناي عمل قرار گرفته است.

سليمان غلام امام اين نامه ها را به بصره برد. عبيداالله بن زياد حاكم بصره از آمدن سليمان آگاه شد، او را دستگير كره، به دار آويخت. [84] از ميان مردم بصره، يزيد بن مسعود از طايفه ي بني سعد با شماري از بزرگان قبايل جلسه اي گذاشت و پس از جلب حمايت آنها نامه اي به امام حسين عليه السلام نوشت و گفت كه اهل بيت، حجت خدا روي زمين هستند و راهنماي مردم و ما در اجراي فرمان تو آماده ايم. برخي ديگر هم مانند يزيد بن نبيط پاسخ مثبت دادند. وي از طايفه ي عبدالقيس بود. وي با دو فرزندش به مكه رفت واز همان جا همراه امام بود تا در كربلا به شهادت رسيد.

فعاليت امام براي جذب شيعيان بصره در اين مقطع، بدان هدف بود تا آنان نيز كمك كنند تا در صورتي كه امام عازم كوفه شد، بتوانند به وي بپيوندند.

22.مسلم در اوج فعاليت خود، زماني هك شرايط را فراهم ديد، براي آن كه مبادا امويان مشكلي براي كوفه ايجاد كنند، نامه اي به امام حسين عليه السلام نوشت و از ان حضرت خواست تا به سرعت خود را به كوفه برساند و اصلا در آمدن تأخير نكند. تا اينجا، همه چيز روي روال طبيعي جلو مي رفت شرايط از هر جهت براي آمدن امام حسين عليه السلام مناسب مي نمود. نعمان بن بشر حاكم كوفه، از شدت احتياط، حاضر به مبارزه با مسلم بن عقيل و شيعيان كه در اين زمان گويش هر را در اختيار داشتند نبود. در اين باره از وي مطالب مختلفي نقل شده است. وقتي هواداران بني اميه او را متهم به ضعف كردند، گفت: أن أكون مستضعفين في طاعة الله أحب ال ي م أن أكون نم الاعزين في معصية الله. [85] اين كه من در طاعت الهي از مستضعفين باشم - متهم به ضعف شوم - بهتراز آن است كه در معصيت خدا عزيزترين ها باشم. البته در سخنانش از مردم خواست تا وارد فتنه و اختلاف نشوند. [86] در اين زمان، برخي زا طرفداران بني


اميه - مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث بن قيس، مسلم بن سعيد حضرمي و عمارة بن عقبه و عبدالله بن مسلم - [87] گزارش وضعيت كوفه دائر بر آمدن مسلم و بيعت شيعيان با او را به يزيد نوشتند و از وي خواستند كه اگر به كوفه نياز دارد، فردي نيرومند را كه مانند خودش با دشمنان عمل كند، (رجلا قويا ينفذ أمرك، و يعمل مثل عملك في عدوك) به كوفه بفرست. [88] يزيد تنها چاره ي كار را فرستادن فرد جبار و خونريز و بي حسب و نسبي مانند عبيدالله بن زياد به كوفه ديد. زبان و شمشير تيز او مي توانست شهر را آرام سازد؛ و به دليل سستي مردم كوفه و بي برنامگي چنين هم شد. سختگيري ابن زياد، يكباره اوضاع كوفه را دگرگون كرد. ابن زياد هم روش استبدادي داشت، هم اشراف را به همراه داشت و هم دين و ايمان نداشت؛ همه اين خصوصيات از وي عنصري خشن و سختگير ساخته بود. وي هاني را دستگير كرد كه منجر به شورش قبيله مذحج شد. اما شريح قاضي آد و شهادت داد كه هاني زنده است؛ مذحجيان متفرق شدند؛ باز خبر رسيد كه هاني اذيت شده است؛ شيعيان گرد مسلم جمع شدند و قصر را در محاصره گرفتند. طولي نكشيد كه با حمايت اشراف و تبليغات آنان، و شايد ضعف رهبري شيعيان، مردم پراكنده گشتند. مسلم در كوفه تنها ماند و در حال كه در خانه ي زني بانام طوعه پناه جسته بودند، با گزارش فرزند وي، توسط نيروي اعزامي ابن زياد دستگير شد. پس از آن هاني و مسلم در جلوي دارالاماره ي كوفه به شهادت رسيدند. آن گاه چند نفر ديگر نيز كه به حمايت از مسلم برخاسته بودند، از جمله عبدالاعلي كلبي، دستگير شده و به شهادت رسيدند. [89] بدين ترتيب حركت شيعيان كوفه در آغازين مرحله ي خود، كور شد. در اين لحظه دشواري اصلي آن بود كه مسلم نتوانست نامه ي ديگري برراي امام حسين عليه السلام بنويسد و آن حضرت را از شرائط دشوار كوفه آگاه گرداند. در وصيتي كه وقت شهادت براي عمر بن سعد كرد، از او خواست تا امام حسين عليه السلام را از اوضاع بد كوفه مطلع سازد و به او بنويسد كه


به اين شهر نيايد؛ اما عبيدالله مانع اين اقدام شد. درست روزي كه مسلم به شهادت رسيد، يعني روز هشتم ذي حجه يا روز ترويه، امام حسين عليه السلام با عجله ي هر چه تمامتر، مكه را به قصد عراق ترك كرد. امام كه عمره ي حج انجام داده بود، آن را تبديل به عمره ي مفرده كرده، از مكه خارج شد. [90] .

23. احتمال حركت امام حسين عليه السلام به كوفه، از پيش مطرح بود و همين امر سبب شده بود تا كساني از روي مصلحت انديشي، امام حسين عليه السلام را از رفتن به كوفه نهي كنند. اين اعتراض ها در منابع، فراوان بوده و به طور عمده از سوي كساني است كه با اهداف اصلي امام آشنايي نداشته و صرفا در انديشه ي حفظ جان و سلامتي امام بودند؛ آن هم بدون آن كه توجه داشته باشند كه مكه نيز چندان امنيتي براي امام حسين عليه السلام ندارد. اين اعترض ها بيتشر با استناد به تجربه ي منفي كوفه در حمايت از پدر و برادر امام حسين عليه السلام بود. آنان از بي اعتمادي به مردم كوفه سخن مي گفتند. نخستين اين افراد، عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر بودند. عبدالله بن عمر با اشاره به فريب مردم به خاطر پول امويان (لمكان هذه الصفراء و البيضاء) از امام خواست تا همراه با مردم شده و همان طور كه معاويه را تحمل كرد، يزيد را هم تحمل كند! (أن تدخل في صلح ما دخل فيه الناس، و تصبر كما صبرت لمعاوية من قبل). وي افزود: شايد يزيد به زودي مرد و شما راحت شديد. [91] پاسخ امام كوبنده بود. اف لهذا الكلام ابدا ما دامت السماوات والارض. امام از ابن عمر پرسيد: به نظر تو آيا من در اشتباهم؟ وي گفت: نه. اما ترسم آن است كه تو را بكشند. امام فرمود: در هر حال، اگر من بيعت نكنم مرا خواهند كشت. [92] به جز اين، امام يك پاسخ ديگر هم در برابر اعتراض عبدالله بن عباس و ابن زبير داشت: ان رسول الله صلي الله عليه و آله قد أمرني بأمر و أنا ماض فيه. [93] اين خبر با اين كه در منابع سني هم آمده، در قرون اخير بيشتر مورد توجه نويسندگان شيعه قرار گرفته است. اين زمان، يزيد طي نامه اي ضمن تهديد مردم مدينه از حمايت امام حسين عليه السلام، [94]


از ابن عباس، به عنوان بزرگ بني هاشم خواست تا مانع حركت امام حسين عليه السلام بشود. [95] ابن عباس، نامه ي نصيحت گرانه اي به يزيد نوشت و از وي خواست تا به تلاوت قرآن، نشر سنت، نماز و روزه و پرهيز از لهو و لعب مشغول شود. در ضمن اشاره كرد كه امام حسين عليه السلام از دست عمال تو در مدينه، پناه به حرم خدا آورده است. [96] ابن عباس، ترس از كشته شدن امام حسين عليه السلام داشت و مرتب بر اين نكته پاي مي فشرد كه اگر قصد رفتن به كوفه را داري، زن و فرزندت را همراه نبر. اما امام اصرار بر بردن آنان داشت. [97] وي پيشنهاد رفتن به يمن را نيز مطرح مي كرد. چرا كه فان فيها عزلة، و لنا بها أنصار و أعوان، [98] و يا به تعبير ديگر: فان به حصونا شعابا، و لابيك به شيعة. [99] هم قلعه هاي استواري دارد و هم شيعياني در آنجا هستند. در برابر، امام به نامه ي مسلم استناد مي كرد.كه خبر از اجتماع كوفيان بر بيعت با وي دارد (كتب الي باجتماع أهل المصر علي بيعتي و نصرتي)؛ در اين وقت ابن عباس به تجربه هاي بدكوفيان اشاره مي كرد. [100] پاسخ ديگر امام هم اين بود كه اگر در بيرون مكه كشته شود، بهتر از آن است كه در داخل حرم خدا كشته شود. [101] رفتن امام حسين عليه السلام از مكه، سبب خوشحالي عبدالله بن زبير شد؛ چرا كه با عدم وجود آنحضرت، عبدالله مي توانست انظار مردم اين شهر را به خود جلب كند. نوشته اند كه وي امام حسين عليه السلام را تحريك بر رفتن به عراق مي كرد و مي گفت: هم شيعتك و شيعة ابيك. [102] در نقلهاي ديگري آمده است كه وي نيز از سر خيرخواهي، امام را از رفتن به عراق برحذر مي داشت؛ گرچه گفته اند، چنين مي كرد تا متهم نشود. [103] به هر روي، برخي رفتن امام حسين عليه السلام به كوفه را با تشجيع ابن زبير دانسته اند. [104] .

24. مخالفان رفتن به كوفه فراوان بودند و يا دست كم در منابع، اين مخالفت ها


اين چنين فراوان نشان داده شده است. عبدالله بن جعفر - شوهر حضرت زينب عليه السلام - امام حسين عليه السلام را از رفتن به كوفه بر حذر داشت و گفت: مي تواند از يزيد براي او امان بگيرد؛ اما امام حسين عليه السلام خوابي را كه در آن پيامبر صلي الله عليه و آله را ديده بود، مطرح كرده و فرمود: أمرني بأمر و أنا ماض له. [105] عبدالله بن جفعر، گويا اين نامه را به توصيه ي عمرو بن سعيد حاكم مكه به امام حسين عليه السلام نوشته بود. [106] گفته اند كه عون و جعفر فرزندان عبدالله بن جعفر، نامه پدرشان را آوردند و خود نزد امام حسين عليه السلام باقي ماندند. [107] عمرو بن سعيد هم به امام نامه اي نوشت و به او گفت: دست از شقاق بردارد؛ من مي توانم از يزيد برايت بيعت بگيرم. امام به او نوشت: كسي كه به خدا و عمل صالح دعوت مي كند، دعوتش به شقاق نيست. بهترين امان هم، امان الهي است. [108] عمر بن عبدالرحمان مخزومي هم با متهم كردن مردم به اين كه بند و برده ي دنيا هستند، امام حسين عليه السلام را از رفتن به كوفه، آن هم در حالي كه امراي اموي در آنجا هستند، منع كرد. امام از او كه روي نصيحت گري اين سخنان را گفته بود، تشكر كرد. [109] .

يك پرسش مهم در اينجا، اين است: آيا ممكن است كه امويان كساني را تحريك مي كردند تا امام حسين عليه السلام را از رفتن به كوفه منع كنند؟ به نظر مي رسد احتمال مذكور بسيار قوي باشد؛ زيرا درخواست افرادي مانند عمرو بن سعيد، از نرفتن به كوفه، همراه با سوءظن بود. چنان كه يزيد از عبدالله بن عباس خواسته بود تا نگذارد حسين بن علي به عراق برود. شاهد ديگر آن است كه مخالفان به طور عمده، گوشزد مي كردند كه امام حسين عليه السلام دست از شقاق برداشته، به جماعت و طاعت بينديشد.عمرة دختر عبدالرحمن بن سعد بن زراره ي انصاري امام حسين عليه السلام را امر به طاعت و لزوم جماعت كرد و هشدار داد كه به قتلگاه خود مي رود: تأمره بالطاعة، و لزوم


الجماعة و تخبره انه انما يساق الي مصرعه. [110] ابوسعيد خدري هم به امام حسين عليه السلام گفت: اتق الله في نفسك و الزم بيتك، فلا تخرج علي امامك [111] به هر روي، انگيزه هاي ديگري هم براي تكثير اين قبيل اخبار درباره ي مخالفت بوده كه از آن جمله بايد به انگيزه ي تحقير شيعيان كوفه اشاره كرد؛ همچنين به طور تلويحي اين اخبار درصدد محكوم كردن خود امام حسين عليه السلام براي دست زدن به اين انتخاب و چيزهاي ديگري است كه مورد رضايت اموي مسلكان بوده است؛ همچنان كه توجيهي براي عافيت طلبان كه براي توجيه عدم حركت انقلاب خود به اين بهانه ها دست مي يازيدند. طبعا مخالفت بسياري هم از روي دلسوزي و مصلحت انديشي براي وجود شريف امام بود؛ بدون آن كه به وظايف امامت توجه داشته باشند.

25. اخباري كه به نوعي اشاره به آگاهي امام حسين عليه السلام از ماجراي كربلا، پيش از رخداد آن دارد، به طور عمده در منابع شيعه آمده است؛ بااين حال، چندين روايت در طبقات ابن سعد و فتوح ابن اعثم و برخي از مصادر حديثي اهل سنت نيز هست. دراين باره، بحث هاي فراواني صورت گرفته و ديدگاه هاي متفاوتي ارائه شده كه ما مجموعه ي آنها را در مقالي مستقل در همين مجموعه تحت عنوان «حكمت شهادت امام حسين عليه السلام» و بخشهاي ديگر آورده ايم.

26. امام حسين عليه السلام از مكه حركت كرد در حالي كه همراه وي از بني عبدالمطلب، نوزده نفر و قريب شصت نفر از مشايخ و جوانان كوفه حاضر بودند. [112] آن حضرت روز سه شنبه يا چهارشنبه (9 ذي حجه يا هشتم (از مكه خارج شد [113] برخي شمار تمامي افراد همراه آن حضرت را در وقت خروج از مكه به عراق 82 نفر نوشته اند.روز ترويه كه عمدتا آن را روز خروج امام از مكه نوشته اند، همان روزي است كه مسلم در كوفه خروج كرده و پس از دستگيري كشته شد.

عمرو بن سعيد، والي مكه كوشيد تا جلوي رفتن امام را بگيرد. گروهي براي


اجراي دستور وي به سوي امام آمدند و درگيري مختصري با تازيانه هم صورت گرفت؛ امام حركت كرد و آنان نيز فرياد مي زدند: يا حسين! الا تتقي الله؟ أتخرج عن الجماعة؟ [114] در وقت خروج امام از مكه، يزيد بن نبيط بصري از راه رسيد و با فرزندش به كاروان امام كه هنوز در ابطح - يعني داخل خود مكه - بود، پيوست و تا كربلا همراه آن حضرت بوده، همراه با دو فرزندش به شهادت رسيد. [115] امام حسين عليه السلام در تنعيم با كارواني از يمن روبرو شد كه هدايايي را از سوي حاكم امويان در يمن براي يزيد مي برد. حضرت آن را تصرف كرد از افراد آن خواست اگر مايلند مي توانند همراه او به كوفه بروند و اگر نمي خواهند، آزاد هستند. چند نفر همراه امام شدند كه در نهايت سه نفر آنها تا كربلا كنار امام ماندند. [116] .

27. زماني كه خبر حركت امام به يزيد رسيد نامه اي به ابن زياد نوشت و با آگاه كردن وي از اين دشوراي كه براي شهر او يعني كوفه به وجود آمده، از او خواست تا به شدت شهر را كنترل كرده و به علاوه، كساني از مردم كه اهل سمع و طاعت اند و فرمانبردار، صد در صد بر بخشش هاي بيت المال به آنان بيفزايد. [117] وي ابن زياد را تهديد كرد، در صورتي كه نتواند از پس از اين مسأله برايد، به همان نسب پيشين خود كه منسوب به عبيد نام برده اي در ثقيف بود، باز خواهد گرداند. [118] همچنين تأكيد كرد كه فضع المناظر و المسالح، و احترس علي الظن و خذ علي التهمة. [119] محافظان و مراقبان را در هر جا بگمار، موارد مشكوك را مراقبت كرده، با وجود اتهام افراد را دستگير كن.

28. امام در آغاز مسير به فرزدق شاعر كه آن زماني جواني بيش نبود، برخورد. از وي درباره ي وضعيت كوفه پرسش كرد. فرزدق گفت: أنت احب الناس الي الناس،


و القضاء في السماء، و السيوف مع بني امية. [120] و در نقلي ديگر: قلوبهم معك و سيوفهم عيلك، [121] قلوب الناس معك و سيوفهم مع بني امية. [122] فرزدق بعدها شاعر امويان شد و اشعار زياي درباره ي خلفاي اموي سرود. گفته اند كه شعري هم درباره ي امام سجاد عليه السلام سرود كه مشهور است. بر اساس نقل همان منابع، امام به طور ضمني سخن فرزدق را تأييد كردند كه نشان از آن دارد كه كمابيش از بدي اوضاع آگاه بوده اند. خطاب امام حسين عليه السلام به فرزدق اين بود: ما أشك في أنك صادق، الناس عبيد الدنيا، و الدين لغو [العق] علي ألسنتهم، يحوطونه ما درت مبه معايشهم، فاذا استنبطوا قل الديانون. [123] ترديدي ندرام كه تو راستگو هستي. مردم بنده ي دنيايند و دين تنها بر زبانشان جاري است؛ از آن سخن ميگويند تا وقتي كه معيشتان بگذرد، اما در وقت سختي، ديندار واقعي اندك است.

29. امام از منازل مختلفي - در حدود بيست منزل ميان مكه و كربلا - گذشت كه نام آنها و برخي از رخدادهايي كه در هر يك از آنها صورت گرفته، در منابع تاريخي آمده است. دو منزل از منازل نخستين صفاح و ذات عرق نام دارد. امام در هر منزل تلاش خود را براي جذب افراد و يا روشن كردن اذهان اطرافيان داشت. در ذات عرق، شخصي با نام بشر بن غالب اسدي به امام رسيد و اوضاع كوفه را بد وصف كرد و حضرت هم سخن او را تأييد كردند. بعد از آن، آن شخص از امام حسين عليه السلام درباره ي اين آيه پرسيد: «يوم ندعو كل اناس بامامهم» [124] حضرت فرمود: يا أخا بني اسد! هم امامان: امام هدي، دعا الي هدي و امام ضلالة دعا الي ضلالة. فهدي من أجابها الي الجنة، و من أجابه الي الضلالة دخل النار. [125] دو دسته امام و جود دارد. دسته اي كه مردم را به هدايت مي خوانند و گروهي كه به ضلالت دعوت مي كنند. كسي كه امام هدايت را پيروي كند به بهشت و كسي كه امام ضلالت را پيروي كند، داخل در جهنم خواهد شد. بشر بن غالب با امام همراه نشد؛ بعدها او را ديدند كه سر قبر امام حسين عليه السلام گريه مي كند و از


اين كه او را نصرت نكرده پشيمان است. [126] در راه - در منطقه ي ثعلبيه - فردي با نام ابوهره ي ازدي به امام رسيد و علت سفر را جويا شد. حضرت فرمود، امويان مالم را گرفتند، صبر كردم. دشنامم دادند، تحمل نمودم. خواستند خونم را بريزند، گريختم. اي ابوهرة! بدان كه من به دست فرقه اي باغي كشته خواهم شد و خداوند لباس مذلت را به طور كامل به تن آنها خواهد پوشاند و شمشيري برنده بر آنان حاكم خواهد كرد؛ كسي كه آنان را ذليل سازد. [127] اين اخبار نگراني هاي امام را از وضع بدي كه در انتظار كاروان آن حضرت بوده است، نشان مي دهد، گرچه هنوز به طور جدي، خبر ناگواري از كوفه به دست امام نرسيده بود.

30. بحث از ظاهر اين حركت، يعني شرايطي تاريخي، جز آن چيزي است كه به بطن و علم امام باز مي گردد. شرايط ظاهري به رغم آن كه شواهدي نشانگر بر سختي اوضاع آتيه ارائه مي داد اما هنوز مثبت بود؛ اما باطن ماجرا بر امام آشكار بود و آن حضرت كمابيش در سخنانش به آن بعد قضيه هم اشاره مي كردند. وقتي شيخي از بني عكرمه از امام خواست تا به كوفه نرود، بدان دليل كه اسير شمشيرهاي دشمنانش خواهد شد، حضرت فرمود: يا عبدالله! ليس يخفي علي الرأي ما رأيت، و لكن الله لا يغلب علي أمره [128] آنچه به نظر تو آمده، بر من هم مخفي نيست، اما خداوند در كار خود مغلوبه نخواهد شد.اين به روشني مي توانست نشان از آگاهي امام از تقديري باشد كه براي او مقدر شده بود.

31. رسيدن خبر شهادت مسلم و هاني، مهم ترين خبر منفي و ناگوار از وضعيت كوفه بود. اين خبر در منطقه ي زرود [129] يا قطقطانه [130] يا شراف [131] يا زباله [132] به امام رسيد و ناقل آن هم فردي از بني اسد بود كه گفت در كوفه شاهد بوده است كه جنازه ي اين دو نفر را


در بازار به خاك مي كشيدند. عقايد مختلفي در اينجا از ناحيه نزديكان مطرح شد. علي اكبر سخن از بازگشت گفت و اين كه مردم كوفه اهل غدر و خيانت و بي وفايي هستند، بنابراين باز گرديم. [133] فرزندان عقيل كه برادرشان كشته شده بود، گفتند: آيا در حالي كه برادر ما كشته شده است باز مي گرديم؟ اين مقدار نامه براي شما آمده است كه به آن اطمينان داريم (قد قتل اخونا و قد جاءك من الكتب ما نثق به.) [134] خود امام حسين عليه السلام هم فرمود: فما خير في العيش بعد هؤلاء؛ بعد از شهادت اينان، خيري در زندگي نخواهد بود. [135] خبر شهادت مسلم كه طبعا همراه با اخبار ديگري از سخت گيري ابن زياد بود؛ نشان مي داد كه وضعيت كوفه دگرگون شده است. اما هنوز بحث از نامه ها و دعوت ها و بيعت ها مطرح بود. به هر حال شيعيان فراواني در اين شهر بودند، و اميد آن مي رفت كه اگر با امام حسين عليه السلام روبر شوند، به حمايت وي بشتابند. (طبعا به نظر نمي رسد كه امام تنها به خاطر سخن برادران عقيل به راه ادامه داده باشد!) با رسيدن اين اخبار شهادت مسلم و هاني، برخي از اصحاب به آن حضرت گفتند: انك والله ما أنت مثل مسلم بن عقيل و لو قدمت الكوفة لكان الناس اليك أسرع. تو مانند مسلم نيستي. اگر به كوفه در آيي، مردم به سوي تو خواهند شتافت. [136] نوشته اند كه اندكي بعد نامه اي هم از محمد بن اشعث و عمر بن سعيد به دست امام رسيد كه در آن خبر كشته شدن مسلم بن عقيل را به وي داده بودند. [137] پس از خبر شهادت مسلم بود كه امام حسين عليه السلام يارانش را گرد آورد و فرمود: مي بينيد كه وضعيت چگونه است؛ من بر اين عقيده ام كه اين قوم مرا تنها خواهد گذاشت (و ما أري القوم الا سيخذلوننا)، هر كسي اراده ي رفتن دارد، برود. كساني كه در راه به او ملحق شد بودند، رفتند و كساني كه از مكه او را همراهي مي كردند و شمار اندكي از آنان كه در راه به او پيوسته بودند، نزدش ماندند. در اين وقت سي و دو اسب با آنان بود. [138] .

32. امام حسين عليه السلام پيش از رسيدن خبر شهادت مسلم، دو نفر را با فاصله به كوفه


فرستاد تا خبري از مسلم بياورند. يكي از اينها عبدالله بن بقطر [يا يقطر] برادر رضاعي امام حسين عليه السلام بود و ديگري قيس بن مسهر صيداوي. هر دو نفر به دست مأموران ابن زياد اسير شده و به شهادت رسيدند. متن نامه ي امام به كوفيان آن بود كه نامه ي مسلم كه در آن خبر از اجتماع شما واشتياق شما براي ورود ما داده بود، به من رسيد. من اين نامه را از بطن الرمه مي نويسم و به سرعت به شما خواهم رسيد. [139] امام در اين نامه تصريح كرد كه در روز هشتم ذي حجه، يعني روز ترويه از مكه خارج شده است. [140] مفصل ترين متن گزارش شده از اين نامه، در كتاب ابن اعثم آمده كه نكات بسيار جالبي دارد؛ امام ابتدا اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله را نقل كرد كه كسي كه سلطان جائري را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و سنت رسول او را ترك مي كنند، و با بندگان خدا به گناه و ستم عمل مي كنند و با قول و فعل خود تغيير نمي دهند، همراه او در آتش اند. پس از آن درباره ي امويان فرمودند كه اينان طاعت شيطان را پيشه كرده اند و أظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استأثروا بالفي ء و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله. آنگاه اشاره كردند كه من با شما هستم و خانواده ام با خانواده ي شما. من اسوه ي شما خواهم بود.اگر نقض بيعت كنيد، البته كار شگفتي نكرده ايد كه با پدر و برادرم و پسر عمم چنين كرديد! [141] از قسمت پاياني نامه چنين برمي آيد كه به احتمال اين نامه پس از شهادت مسلم بوده است. هر چه هست، در منابع اين دو نامه با يكديگر خلط شده است؛ اما به هر دوي، مضمون آنها مطالبي است كه گذشت. گفتني است، متني كه به عنوان متن مفصل دراين نامه گذشت، در نقل ابومخنف، به عنوان سخنراني امام در حضور سپاه حر بن يزيد رياحي گزارش شده است. [142] .

33. كوفه ي بعد از شهادت مسلم و هاني، رنگ خشونت و اسبتداد كامل و كنترل شديد را به خود گرفت. ابن زياد كه خطر وجود شيعيان كوفه را با تمام و جود حس


كرده بود، دستور داد همه راه هاي ورودي و خروجي كوفه را بسته و بر سر همه ي پلها محافظاني گماشته شوند و رفت و آمد افراد را مراقبت كنند. اين اقدام به هدف قطع ارتباط ميان امام حسين عليه السلام و شيعيان كوفه و نيز ممانعت از پيوستن شيعيان به امام حسين عليه السلام صورت گرفت. همچنين با اين اقدام، آنان از گريختن اشخاص متهم جلوگيري مي كردند. ابن زياد دستور داد تا فاصله ي ميان دروازه ي شام تا دروازه ي بصره را مراقبت كرده، اجازه ي ورود و خروج به احدي را ندهند (فلا يترك أحدا يلج و لا يخرج) [143] همچنين يك سپاه چهار هزار نفري به فرماندهي حصين بن نمير را براي مراقبت از منطقه ي ميان قادسيه تا قطقطانه اعزام كرد تا اجازه ي خروج احدي را به ستم حجاز - كه ممكن بود به امام حسين عليه السلام بپويندند - ندهند (فيمنع نم أراد النفوذ من ناحية الكوفة الي الحجاز) [144] سپاه يك هزار نفري حر كه سر راه امام درآمد، بخشي از همين سپاه حصين بن نمير بود. [145] در اين سوي، افراد مشكوكي كه در كوفه ديده شدند، دستگير و براي نمونه چند نفر اعدام شدند تا عبرت ديگران شوند. امام حسين عليه السلام در مسير آمدن، از اعراب آن نواحي شنيد كه هيچ گونه جابجايي را ندارند. [146] و در خبر ديگر آمده است كه كنترل حدي شديد بود كه فليس أحد يقدر أن يجوز الا فتش. [147] .

34. دو تن از ياران امام حسين عليه السلام كه عنوان فرستاده ي ايشان به كوفه اعزام شده بودند، توسط مأموران ابن زياد دستگير و به شهادت رسيدند. نخستين آنها عبدالله بن بقطر بود كه توسط مالك بن يربوع تميمي دستگير و به ابن زياد تحويل داده شد. در خبري آمده است كه دستگيري عبدالله بن يقطر، پيش از دستگيري هاني و مسلم بوده و وي نامه اي از مسلم را براي امام حسين عليه السلام حمل مي كرده كه در آن باز خبر از بيعت مردم كوفه و دعوت امام حسين عليه السلام در آن بوده است. [148] در كوفه، وي را از بالاي قصر ابن زياد به پايين پرتاب كردند. وقتي بالاي قصر رسيد، از همانجا بر ابن زياد و پدرش لعنت كرد. پس از آن كه او را پايين انداختند، و رمقي در تنش مانده بود، عبدالملك بن


عمير لخمي، سر او را از تنش جدا كرد. [149] فرد ديگر قيس بن مسهر صيداوي بود كه به دست حصين بن نمير دستگير شد و طبعا دستگيري وي پس از شهادت مسلم بوده است. وي از دستگيري خود احساس خطر مي كرد، نامه اي را كه همراه داشت، با دندانش ريز ريز كرد. ابن زياد از وي پرسيد: كيستي؟ گفت: من يكي از شيعيان اميرالمؤمنين حسين بن علي هستم. ابن زياد از وي خواست تا بر بالاي منبر رفته لعن بر امام حسين عليه السلام كند. او هم بالاي منبر رفت و گفت: حسين بن علي بهترين مردم است. من در منطقه ي حاجز از او جدا شدم. او را اجابت و نصرت كنيد. آنگاه بر زياد و عبيدالله لعنت كرد. پس از آن، او را از بالاي قصر پايين انداختند و كشتند. [150] .

35. رسيدن اخبارشهادت مسلم و هاني و عبدالله بن بقطر و قيس بن مسهر صيداوي، اوضاع كوفه را سخت تيره و تار نشان مي داد. امام حسين عليه السلام خطاب به اصحابش فرمود: أيها الناس! قد خذلتنا شيعتنا... فمن أراد منكم الانصراف، فلينصرف. عده اي رفتند؛ اما شماري كه از حجاز او را همراهي مي كردند، كنارش ماندند. [151] افرادي كه رفتند، از اعراب بودند كه به تصور موفقيت امام حسين عليه السلام در راه به او پيوستند. [152] (كان الحسين لا يمر بماء من مياه العرب و لا بحي من أحياءها الا تبعه أهل و صحبوه) اما وقتي خبر شهادت اينان را شنيدند، همه ي اين اعراب متفرق شدند. [153] خواهيم ديد كه خبر شهادت قيس به مسهر ديرتر از اين زمان به امام رسيده است.

36. امام حسين عليه السلام در روز 21 ذي حجه در منطقه ي زرود وارد شدند. در نزديكي كاروان آن حضرت، زهير بن قين بجلي همراه با خانواده و برخي اطرافيانش در حال بازگشت به كوفه بود. تا اين زمان، شهرت داشت كه زهير فرداي عثماني است و با خاندان علي عليه السلام ميانه اي ندارد. امام در پي وي فرستاد، اما او حاضر به ملاقات امام حسين عليه السلام نشد. دراين وقت، همسرش او را نكوهش كرد و پس از آن كه زهير با امام ملاقات كرد، يكباره دگرگون شد. وي زنش را همراه برادر زنش فرستادند تا به خانه


برود و خود به امام پيوست و گفت: اني قد وطنت نفسي علي الموت مع الحسين. [154] ابومخنف اين خبر را از همسر خود زهير بن قين نقل كرده است. [155] بر اساس روايتي كه شيخ مفيد آورده، زهير اين تصميم را از آن روي گرفت كه پيش از آن خبري از سلمان فارسي - در يكي از غزواتي كه در آن غنائم زيادي به دست آورده - شنيده بود. سلمان به او گفته بود: اذا أدركتم سيد شباب آل محمد، فكونوا أشد فرحا بقتالكم مما أصبتكم اليوم من الغنائم. [156] .

37. نخستين برخورد امام حسين عليه السلام با سپاه هزار نفري حر بن يزيد رياحي بود كه بخشي از نيروي چهار هزار نفري حصين بن نمير بود. اين سپاه به سمت قطقطانه اعزام شده بود تا منطقه را كنترل كند. امام اين زمان در منطقه ي ذو جشم [ذي حسم] [157] يا وادي السباع بوده و در حال حركت به سوي كوفه بود. وقتي سپاه حر رسيد، امام كه اميد به حمايت كوفيان داشت، از حر پرسيد كه به كمك آنان آمده يا بر ضد آنهاست؟ حر گفت: بر ضد شما. [158] پس از آن بود كه امام درباره ي دعوت كوفه و نامه هاي آنها سخن گفت و اين كه اگر مردم از دعوت خود برگشته اند، او حاضر است از راهي كه آمده، برگردد. حر پاسخ داد كه از نامه ها آگاهي ندارد و خودش هم جز نويسندگان نامه ها نيست؛ وظيفه ي او هم اين است كه وي را به كوفه نزد عبيدالله ببرد امام حاضر به حركت به سمت كوفه نشد امام مخالفت كرده و گفت: چون دستور جنگ ندارم، راه ميانه را انتخاب مي كنيم تا دستور برسد و چنين تصميم گرفته شد. [159] حر تنها به وظيفه ي خود مي انديشيد و بر آن بود تا امام را به كوفه برساند و خود را از اين كه با فرزند فاطمه درگير كند، رها سازد و در عافيت بماند. وي به امام حسين عليه السلام گفت كه بعد از رسيدن به كوفه فلعل الله الي ذلك أن يأتي بأمر يرزقني فيه العافية من أن أبتلي بشي ء من أمرك. [160] او در همانجا گفت كه فكر نمي كند، مسلماني باشد كه انتظار شفاعت جد تو را نداشته


باشد؛ و اگر من با تو بجنگم، در دنيا و آخرت زيان خواهم ديد. [161] اينها نشان مي داد كه زمينه ي تحول دروني در حر وجود دارد.

38. صحبت از بازگشت، يكي از اساس ترين نكاتي است كه امام از اين پس تا زماني كه فرصت طرح آن را دارد، عنوان مي كند. پس از رسيدن سپاه دشمن، و حركت به سمتي كه به كربلا منتهي شد، امام نماز ظهر و عصر را خواند و هر بار پيش از نماز يا بعد از آن براي مردم سخنراني كرد. اين سلسله سخنراني ها تا صبح عاشورا در هر فرصت ادامه داشت.امام روي نامه ها و دعوت مردم تكيه مي كرد؛ به علاوه درباره ي ماهيت حكومت اموي سخن مي گفت و امامت را از آن خود مي دانست. (و نحن أهل البيت أولي بولاية هذا الأمر عليكم من هؤلاء المدعين ما ليس لهم، و السائرين فيكم بالجور و العدوان) پس از آن امام فرمود كه اگر ما را نمي خواهيد و حق ما را نمي شناسيد، و رأي شما بر خلاف نامه هايي است كه فرستاده ايد، از همين جا باز ميگردم. [162] اما براي سپاه دشمن اين پذيرفتني نبود و با آن مخالفت مي شد.

39. امام همچنان مسير را به سمت قادسيه كج مي كرد تا هر چه بيشتر از كوفه دور شود. اين مسير ادامه يافت تا به منطقه ي بيضه رسيدند. در آنجا امام باز سخنراني كرد و ضمن آن مطالبي درباره ي لزوم مخالفت با حكام ستمگر كه حرام خدا را حلال كرده، فساد را ظاهر ساخته، حدود را تعطيل كرده، و مال بيت المال را غارت مي كنند، مطرح كرد. [163] از امام حسين عليه السلام در منطقه ذي حسم نيز سخناني نقل شده است كه به صورت خطابه ايراد گرديد. امام در اين سخنراني از اين كه چهره ي دنيا عوض شده و از خوبي به بدي گراييده است، سخن گفتند: انه قد نزل من الامر ما ترون؛ و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت، و أدبر معروفها... سپس با كوتاه بودن عمر دنيا فرمودند: الا ترون أن الحق لا يعمل به و أن الباطل لا يتناهي عنه... اني لا أري الموت الا شهادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما. آيا نمي نگريد كه به حق عمل نمي شود و از باطل نهي نمي شود؟... در مبارزه با اين وضعيت، مردن چيزي جز شهادت نيست و زندگي با ستمگران جز مايه ي


رنج نخواهد بود. زهير به تأييد سخن آن حضرت، از جاي برخاست و گفت: حتي اگر دنيا براي هميشه باقي باشد، و حمايت از تو، اين ابديت را از ما بگيرد، باز ما ترجيح مي دهيم كه با تو باشيم. [164] سخنراني در برابر دشمن تنها از سوي امام حسين عليه السلام نبود؛ بلكه اصحاب سخنور امام هم كمابيش با استفاده از زبان و نفوذ خود تلاش مي كردند تا حقائق را به مردم تفهيم كنند. بنابراين بايد سياست روشنگري را يكي از اصول اساسي دعوت حسيني به حساب آورد.

40. دو سپاه در عرض هم در حال حركت بودند و حر مراقب امام بود تا به حجاز باز نگردد. در روز 28 ذي حجه سال 60 كه امام در منطقه ي عذيب الهجانات بود، يك گروه چهار نفري از مردم كوفه كه نافع بن هلال در ميان آنان بود، قصد پيوستن به امام حسين عليه السلام را داشتند. حر خواست تا آنان را حبس كرده مانع از پيوستن آنان به امام بشود. امام حسين عليه السلام فرمود: در اين صورت من مجبور به دفاع از آنها هستم؛ چون اينان از اعوان و انصار من هستند. قرار بود تا قبل از آمدن نامه ي ابن زياد، متعرض من نشوي. [165] آمدن اين چهار نفر نويدي بر اين بود كه كسان ديگري هم به امام خواستند پيوست؛ اما مسدود بودن راه ها، مانع از چنين اقدامي بود. اين افراد، خبر از وضعيت كوفه دادند: اشراف پول گرفته اند و ظرف خويش را پر كرده اند و همه بر ضد تو متحد هستند. اما ساير مردم، برخي دلهايشان با تو است، اما فردا به روي تو شمشير خواهند كشيد. امام حسين عليه السلام درباره ي فرستادن خود قيس بن مسهر سؤال كرد. و تازه در اينجا بود كه از شهادت او آگاه گرديد. امام حسين عليه السلام از شنيدن خبر شهادت قيس به گريه افتاد و آيه ي «فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر» [166] را قرائت كرده از خداوند خواست كه شيعيان را در بهشت كنار يكديگر قرار دهد. [167] (اللهم اجعل لنا و لشيعتك منزلا كريما عنك، واجمع بينا و اياهم في مستقر رحمتك) [168] .

41. اين اخبار، امام حسين عليه السلام را باز نسبت به وضعيت كوفه نااميد كرد. تقريبا


روزنه ي اميدي از سوي كوفه باقي نمانده بود؛ گرچه با توجه به فراواني شيعيان در كوفه، هنوز جايي براي اميد وجود داشت. طرماح بن عدي بن حائم طائي كه از كوفه آمده بود، به امام حسين عليه السلام خبر داد كه جميع زيادي را در كوفه ديده است كه ماده اعزام به كربلا - براي جنگ با شما - بودند. وي افزود: بهتر است در همين جا، با سپاه هزار نفره ي حر بجنگيد، پيش از آن كه اسير دست سپاهيان بعدي شويد. امام درخواست او را نپذيرفت و فرمود: ما با حر قراردادي كه از آن تخلف نخواهيم كرد. به علاوه روشن نيست كه عاقبت كار چه خواهد شد. [169] طرماح بازگشت تا آذوقه اي را كه از كوفه براي خانواده اش تهيه كرده بود به آنان برساند و به سوي امام حسين عليه السلام برگردد. اما در مسير بازگشت، وقتي به منطقه ي عذيب رسيد، خبر شهادت امام را شنيده و نزد طايفه اش بازگشت. [170] بارها اشاره كرده ايم كه اين گونه ارزيابي ها و اظهار نظرها از سوي امام بر حسب شرايط ظاهري است نه علم و اطلاع باطني.

42. از پيش از آن كه امام حسين عليه السلام با سپاه حر برخورد كند، بيابان هاي طولاني آغاز شده بود و امام در منطقه ي شراف دستور داده بود تا افراد آب بيشتري بردارند. [171] درست زماني كه امام با سپاه حر برخورد كرد، سپاه تشنه ي حر، به آب نياز داشت و حر از امام خواست تا به آنان آب بدهند. در اين وقت حضرت از اصحابش خواست تا آب ذخيره ي خود را به آنان بدهند. [172] از اين پس، مسأله ي آب به تدريج يكي از مسائل اصلي سپاه شد. عبيدالله در نخستين نامه اي كه به حر بن يزيد نوشت، از او خواست امام حسين عليه السلام را در جايي نگه دارد كه آب و آبادي نباشد. [173] زماني هم كه عمر بن سعد را فرستاد به او گفت: حل بينه و بين الفرات أن يشرب. [174] به گونه اي نيروهايت را مستقر كن كه اجازه ي استفاده ي از آب فرات را به امام حسين عليه السلام ندهي.

43. زمانيكه امام به منطقه ي قصر بني مقاتل رسيد، خيمه اي را سر پا ديد. در آنجا شخصي از اشراف كوفه به نام عبيدالله بن حر سكنا داشت كه از كوفه بيرون آمده بود


تاسر راه حسين يا دشمنان او قرار نگيرد و هيچ يك از دو گروه را ياري نكند؛ اما از اتفاق با امام حسين عليه السلام برخورد كرده بود. وقتي امام از او دعوت به همراهي كرد، وي همين مطلب را گفت و امام به اين رضايت داد كه اگر او را ياري نمي كند، بر ضد او نباشد. عبيدالله گفت كه چنين خواهد كرد. [175] بعدها اشعاري در ندامت و پشيماني از عدم حمايت از امام حسين عليه السلام سرود و در حالي كه از ابن زياد خشمگين بود، كوفه را به قصد جبل ترك كرد، در حالي كه برخي از مردمان بي خاندان كوفه (صعاليك) نيز او را همراهي كردند. [176] افرادي مانند عبيدالله بن حر مي توانستند فراوان باشد. كساني كه با وجود ادعاي علاقه ي به اهل بيت، تنها حاضر بودند اسب و شمشير خدا را در اختيار امام حسين عليه السلام بگذارند. عبيدالله به امام عرض كرد:اگر واقعا مي دانست كه در كوفه كساني هستند كه از امام حسين عليه السلام دفاع كنند، او هم چنين مي كرد؛ اما شيعيان كوفه از ترس بني اميه در خانه هايشان خزيده اند. وي حاضر شد اسب و شمشيرش را در اختيار امام حسين عليه السلام بگذارد - اما نه جانش را - امام فرمود: ما جئناك لفرسك و سيفك انما أتيناك لنسألك النصرة؛ و افزود: اگر از دادن جانت بخل مي ورزي، ما نيازي به مال نداريم و از آدم هاي گمراه هم استفاده نمي كنيم. از رسول خدا شنيدم كه فرمود: من سمع واعية اهل بيتي و لم ينصرهم علي حقهم، اكبه الله علي وجهه في النار. [177] نوشته اند كه بعدها عبيدالله از عدم حمايت امام حسين عليه السلام اظهار ندامت كرد [178] كه روشن نيست تا چه اندازه جدي بوده است. انس بن حارث كاهلي هم با همان هدف عبيدالله بن حر از كوفه خارج شده بود و؛ اما پس از آن كه گفتگوي امام را با عبيدالله شنيدن، نزد امام آمد و گفت: با اين كه من هم براي گريز از شركت در جنگ، له يا عليه تو بيرون آمدم، اما اكنون نصرت تو به قلبم افتاد. امام از پيوستن او استقبال كرد. [179] كاروانيان در اين منزل نيز آب برداشتند و حركت كردند. دو نفر كوفي ديگر هم نزد امام آمدند و ابراز كردند كه عيال فراوان دارند و امانت زيادي از مردم در دست؛ اجازه مي خواستند تا رخصت


رفتن يابند. [180] اين هم راهي براي گريز بود؛ و امام حسين عليه السلام كه مصمم بود يارانش در اين لحظاتي كه شهادت نزديك است، بهترين ها باشند، نه تنها به آنان اجازه ي رفتن دادند، خودشان هر چه خطر نزديك تر مي شد، اعلام مي كردند، هر كس كه مايل است تا برود، مي تواند برود. زماني كه فراس بن جعده بن هبيره ي مخزومي احساس كرد كه كار دشوار است، از امام اجازه خواست تا برود؛ امام هم اجازه داد و او شبانه آنجا را ترك كرد. [181] .

44. امام حسين عليه السلام در قصر بني مقاتل بود كه روي اسب خواب كوتاهي كرد و در آن حال، اسب سواري را ديد كه مي گفت: القوم يسيرون و المنايا تسري اليهم. اين قوم در حال حركت هستند و مرگ نيز به سوي آنان در حال حركت. امام بيدار شد و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون؛ [182] علي اكبر علت تلاوت آيه را پرسيد.امام فرمود كه خبر از مرگ ما مي دهد. علي اكبر گفت. ألسنا علي الحق؟ قال: بلي. قال: يا أبت اذا لا نبالي نموت محقين. فقال: جزاك الله من ولد خير ما جزي ولدا عن والده. [183] برخي گفته اند كه اين ميتواند اشاره به سلام بر علي اكبر در كنار سلام بر امام حسين عليه السلام باشد. در اين مسير بود كه امام مي كوشيد تا از كوفه دور شده به سمت باديه حركت كند؛ اما حر ممانعت مي كرد تا به كربلا رسيدند؛ جايي كه به آن نينوا مي گفتند. [184] با رسيدن به اين منطقه بود كه نامه ي ابن زياد به حر رسيد كه «لا تنزله الا العراء علي غير حصن و لا ماء» [185] او را در جايي بدون آب و سبزه فرود آر. در ضمن حامل نامه را مسؤول كرده بود تا مراقب اجراي فرمان عبيدالله باشد امام اجازه خواست تا در قريه ي نينوا يا غاضريه توقف كند، اما حر اجازه نداد. [186] بالاخره در جاي كه آب و آبادي نبود توقف كردند؛ زهير از امام خواست تا جمعيت دشمن اندك است، جنگ را آغاز كنند؛ اما امام فرمودند: تا جنگ را آغاز نكنند؛ ما شروع كننده نخواهيم بود. [187] .


45. اصحاب امام اندك، اما بسيار فداكار بودند. در تمام اين روزها كه اخبار سخت مي رسيد، ترسوها و دنيا پرست ها پراكنده شدند و اصحاب مقاوم و پايدار باقي ماندند. برخي از آنان چنان روحيه ي مقاوت گرانه اي داشتند كه نه تنها اظهار ضعف نمي كردند، بلكه هر لحظه با گفتن سخنان ايثارگرانه، حمايت خود را از امام نشان مي دادند. بسياري از اين اصحاب با سن بالا، از كساني بودند كه در جمل و صفين در كنار پدرش امام علي عليه السلام بودند. برخي از آنان درشمار قراء كوفه بوده و از چهره هاي متدين و مقدس اين شهر به شمار مي رفتند. يكي از آنان نافع بن هلال بجلي است. وي به امام حسين عليهالسلام گفت: نگران مباشيد. جد شما گرفتار منافقان بود. پدرتان هم تا آخر با منافقين اعم از قاسطين و مارقين و ناكثين درگير بود؛ و امروز شما همين گرفتاري را داريد. اما ما، به شرق بروي يا به غرب، در كنار تو هستيم. با دوستان تو دوست و با دشمنان تو دشمن هستيم. [188] .

46. امام روز پنج شنبه دوم محرم سال شصت و يكم هجري، در كربلا فرود آمد. در آنجا خيمه اي براي خود و فرزندانش زد و ساير اهل بيت نيز در اطراف خيمه ي امام حسين عليه السلام خيمه زدند. [189] هم در اينجا بود كه امام حسين عليه السلام خطاب به يارانش فرمود: الناس عبيدالدنيا، و الدين لعق علي ألسنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون. [190] ام كلثوم گريه مي كرد و مي گفت: جد و پدر و برادر و مادرم فاطمه را از دست داده ام و اكنون بايد در انتظار از دست دادن برادرم باشم. امام از اهل بيتش خواست تا پس از كشته شدن وي، گريبان چاك نزنند و به سر و صورت نكوبند. [191] .

47. درباره ي شما جمعيتي كه همراه امام به كربلا آمد و عدد كساني كه تا لحظه ي شهادت امام در كنارش بودند، اختلاف نظر فراواني در منابع ديده مي شود. برخي آمارها مربوط به روزهاي نخست است كه طبعا احتمال رفتن شماري از آنها وجود داشته است به گزارش ابن سعد، همره امام حسين عليه السلام پنجاه نفر به كربلا آمدند؛ بيست


نفر از سپاه كوفه به امام پيوستند؛ و نوزده نفر از اهل بيت همراهش بودند. [192] در منابع ديگر از 45 اسب سوار و يك صد پياده ياد شده است. [193] اين روايتي است كه از امام باقر عليه السلام حكايت شده است. [194] گزارش يعقوبي چنان است كه در وقتي كه عمر بن سعد با چهار هزار نفر به كربلا آمد، امام حسين عليه السلام 62 يا 72 نفر همراهش بودند. [195] باز هم در اين باره آمارهايي داريم كه خواهد آمد.

48. زماني كه عبيدالله توقف امام حسين عليه السلام در كربلا را شنيد، نامه اي به آن حضرت نوشت و در آن خطاب به امام گفت: اي حسين! اميرالمؤمنين به من دستور داده است خوب نخوابم و سير نخورم تا آن كه يا تو را بكشم يا تسليم دستور يزيد كنم. وقتي نامه به امام رسيد، آن را دور انداخت و جوابي بدان نداده فرمود: رستگار نخواهند شد كساني كه رضاي مخلوق را به قيمت سخط خالق مي خرند. [196] عدم پاسخ دادان امام حسين عليه السلام، خشم عبيدالله را بيش از پيش برانگيخت و عمر بن سعد را كه قرار بود بر ري و همدان حكومت كند و آماده ي رفتن بود، مأمور جنگ با امام حسين عليه السلام كرد. وي ابتدا نمي پذيرفت، اما وقتي قرار شد حكم حكومت ري و همدان [197] را پس دهد، به رغم مخالفت طايفه اش - بني زهره كه از خاندان هاي قريش بود - آن را پذيرفت. [198] در همين خبر آمده است كه عبيدالله او را تهديد به رفتن نيز كرد كه بعيد مي نمايد درست باشد. در خبر بلاذري چنين چيزي نيامده و تنها تهديد به باز پس گرفتن عهد ري شده است [199] (ان سرت بجندنا و الا فابعث الينا بعهدنا. و زماني كه ديد ابن زياد اصرار مي كند، پذيرفت. [200] شيريني امارت ري عمر بن سعد را فريب داد؛ چنانكه ابن مسكويه مي نويسد: ثم حلا في قلبه الامارة، فاستجاب! [201] انتخاب عمر بن


سعد براي اين كار، با اين هدف نيز صورت مي گرفت كه وي در كوفه، نزديك ترين فرد از خاندان هاي موجود قريش به امام حسين عليه السلام بود؛ كسي كه مسلم بن عقيل در وقت شهادت، از فرط بي كسي، وصيت هاي خود را به وي گفته بود. گويا در شب عاشورا، وقتي امام حسين عليه السلام برير بن حضير را نزد عمر بن سعد فرستاد تا او را نصيحت كند، او پاسخ داد: مي دانم كه هر كسي با اين گروه بجنگد و آنان را بكشد، در آتش است؛ اما اي برير! اتشير أن ترك ولاية الري فتصير لغيري؟ آيا تو به من مي گويي ولايت ري را رها كنم و آنجا به ديگري برسد؟ آن وقت برير نزد امام برگشت و عرض كرد: ان عمر بن سعد قد رضي أن يقتلك بملك الري [202] عمر سعد راضي است تا براي رسيدن به حكومت ري شما را بكشد. اشعاري هم به او نسبت داده اند. [203] .

49. عبيدالله براي مجبور كردن امام حسين عليه السلام به بيعت با يزيد يا جنگ كردن با وي، اعزام سپاه به كربلا را با فرستادن عمر بن سعد به عنوان فرمانده اصلي آغاز كرد. عمر بن سعد همراه با چهار هزار نفري كه قرار بود به دستبي، يعني محل مأموريت خود اعزام شود، به كربلا رفت. تا اينجا پنج هزار نفر از سپاه كوفه در كربلا بود. [204] سپاه جديد روز دوم اقامت امام در كربلا به اين منطقه رسيد.

عمر بن سعد، به رغم آنكه از زشتي كار خود آگاه بود، بناي آن داشت كه كار با را مصالحه تمام كند و به گمان خود، درگير جنگ نشود. وقتي به كربلا رسيد، فرستاده اي را نزد امام فرستاده، از علت آمدن امام به اين خطه، پرسش كرد. امام به فرستاده ي عمر بن سعد فرمود: به او بگو، مردم اين شهر به من نامه نوشتند و گفتند: امام ندارند و از من خواستند نزد آنان بيايم. آمدم؛ اما با آن كه دوازده هزار نفر بيعت كرده بودند، به من خيانت ورزيدند. وقتي وضع را چنين ديدم، خواستم به همانجا كه از آنجا آمدم بازگردم كه حر مانع شد. اكنون هم اجازه بدهيد بازگردم. وقتي اين خبر به عمر بن سعد رسيد، خوشحال شد و تصور كرد ابن زياد به بازگشت رضايت داده و او هم از جنگ با حسين بن علي در امان خواهد بود (و الله اني لأرجوا ان أعفي عن محربة الحسين). [205] .


50. بحث پيوستن شماري از شيعيان كوفه به سپاه امام، چيزي بود كه مورد انتظار امام و يارانش از قبيل حبيب بن مظاهر و ديگران بود. وقتي قر بن قيس حنظلي از طرف عمر بن سعد آمده بود تا از امام علت آمدن امام را بپرسد، در وقت بازگشت، حبيب بن مظاهر به او فت: و يحك يا قرة! اترجع الي القوم الظالمين؟ قره گفت: من رسول او هستم، برميگردم، پيغام را مي بردم و بعد: ثم أري رأيي. [206] حبيب با دين اين شخص گفته بود كه من درباره ي اين شخص حسن ظن داشتم (أنت حسن الرأي في أهل البيت) [207] و تصور نمي كردم در اينجا حاضر شود: (ما كنت أراه يشهد هذا المشهد). [208] به گزارش مورخان، ابن زياد شنيد كه برخي از كوفيان، تك تك، دو به دو و يا سه نفره، در حال حركت به سوي حسين بن علي هستند. در اين جا بود كه لشكرگاه نخيله را آماده كرده، عمرو بن حريث را بر كوفه گماشت و مردم را به زور عازم آن كرد. وي دستور بستن پل را نيز داد تا كسي [براي پيوستن به امام حسين عليه السلام] از آن عبور نكند. [209] .

51. زماني كه عمر بن سعد پيشنهاد بازگشت امام حسين عليه السلام را براي ابن زياد فرستاد، وي پاسخ داد: مقصود تو را دريافتم. از حسين بخواه با يزيد بيعت كند؛ اگر كرد، به من بنويس تا بگويم چه بايد بكني. عمر بن سعد دريافت كه ابن زياد در پي شر است. وقتي عمر نامه ي ابن زياد را براي امام حسين عليه السلام فرستاد، امام حاضر به دادن جوان به آن نشد. اين پيغام كه ابن زياد رسيد، بر خشمش افزوده شد، اعزام سپاه را آغاز كرد. [210] روشن بود كه ابن زياد، به بيعت امام حسين عليه السلام با يزيد هم اكتفا نمي كرد؛ بلكه به نظر مي رسد او قصد داشت ابتدا امام را به بيعت وادارد و پس از آن، به اعمال ديگري كه چندان قابل پيش بيني نبود، وادار نمايد. از نامه ي مبهم او كه پس از بيعت تصميم خواهيم گرفت، اين مطلب به دست مي آيد: فاذا فعل ذلك رأينا رأينا. [211] .

52. عبيدالله كه اصرار بر جنگ داشت و آگاه بود كه امام حسين عليه السلام بيعت نخواهد


كرد، فرستادن سپاهيان بيشتري را به كربلا در دستور كار خود قرار داد. وي در كوفه بر منبر رفت و مردم را از فضائل و مناقب معاويه آگاه كرده! و گفت كه او اجتماع و الفت را به آنان بازگردانده است. اكنون هم فرزندش يزيد آمده كه فردي است: حسن السيرة و محمود الطريقه، محسن الي الرعية، متعاهد الثغور، يعطي العطاء في حقه. [212] و بر سهميه ي بيت المال تك تك شما صد در صد افزوده است. بنابراين همه ي شيوخ قبايل، تجار و سكنه ي كوفه مي بايست به لشكرگاه بروند؛ در غير اين صورت ايما رجل وجدناه بعد يومنا هذا متخلفا عن العسكر برئت منه الذمة؛ پس از امروز، هر كسي را كه ديديم از رفتن به لشكرگاه تخلف ورزيده، ذمه ي خود را از او برداشته ايم. [213] عبيدالله، حصين بن نمير را كه با نيروهايش در قادسيه مستقر شده بود، به لشكرگاه نخيله فراخواند. پس از آن كه اشراف كوفه را احضار كرده، از آنان خواست تا در ميان مردم بگردند و آنان را امر به اطاعت از حكومت و پرهيز از فتنه كنند و از آنان بخواهند تا به سپاه بپيوندند. پس از آن اعزام نيرو به كربلا آغاز شد. حصين بن نمير با چهر هزار نفر؛ حجار بن ابجر عجلي با هزار نفر؛ شبث بن ربعي [كه ابتدا خود را به بيماري زده بود تا نرود اما ابن زياد دريافت و او را فرستاد ] [214] با هزار نفر. يزيد بن حارث با هزار نفر يا اندكي كمتر. براي اين كه كسي در كوفه نمانده باشد، ابن زياد، به قعقاع بن سويد دستور داد با سپاهش در كوفه بگردد. [در همين گشتن بود كه شخصي از قبيله ي همدان را يافت كه براي گرفتن ميراثش به كوفه آمده بود. او را دستگير كرده، نزد ابن زياد آورد؛ وي هم دستور داد گردنش را زدند. پس از آن بود كه «فلم يبق بالكوفة محتلم الا خرج الي العسكر بالنخيلة ] [215] به علاوه،: عبيدالله دسته هاي بيست نفره، سي نفره و پنجاه نفر را هر لحظه براي پيوستن به عمر بن سعد به كربلا مي فرستاد. همچنين براي اين كه كسي از كوفه نگريزد، دستور داده بود تا همه ي راه ها را كنترل كنند تا مبادا افراد فراري به امام حسين عليه السلام بپيوندند (مخافة لان يلحق الحسين مغيثا له). ميان عمر بن


سعد و كوفه هم رسولاني را براي بردن و آوردن اخبار گذاشته بود تا هر لحظه خبرهاي كربلا را به وي برسانند. [216] آمار ابن اعثم از سپاهيان اعزامي به كربلا، ريزتر است. [217] رقم سپاه كوفه را تا 35 هزار نفر نوشته اند، [218] كه ممكن است بسياري از آنان از نيمه ي راه گريخته باشند. فرماندهان سپاه به طور عمده، از ميان اشراف كوفه و مشايخ قبايل مختلف بودند كه بني اميه از روز نخست دل به تطميع آنان بسته و با استفاده از ايشان، جمعيت قبايل را به دفاع از خود آماده مي كردند ابن زياد، مبالغ هنگفتي پول به اهل رياست، يعني همين اشراف داد: و وضع لأهل الرياسة العطاء و أعطاهم، و نادي فيهم ان يتهيأواللخروج الي عمر بن سعد ليكونوا عونا له في قتل الحسين. [219] براي اهل رياست بخشش ها قرار داده و به آنان اطلاع دادند تا آماده خروج براي پيوستن به سپاه عمر بن سعد و كمك به او براي كشتن حسين باشند. اين اشراف نقش مهمي در ايجاد انحراف در حركت هاي انقلابي در تمام اين دوران داشتند. لكشر كوفه به طور كامل در روز ششم محرم در كربلا حاضر بود. [220] .

53. اما شيعيان كوفه چه كردند؟ اين پرسشي است كه تاكنون تحقيق جدي درباره ي آن صورت نگرفته است. طي پنج روز از زماني كه امام حسين عليه السلام به كربلا رسيد تا روزي كه لشكر عظيم كوفه - كه شمارش بين 22 تا 28 هزار نفر مي رسيد - به كربلا رسيد، شيعيان در يك حالت بي تصميمي مانده، و تشكل لازم را براي تصميم گيري متمركز نداشتند. اين همان مشكلي بود كه در زمان حضور مسلم بن عقيل در كوفه هم داشتند. ترس از شمشير عبيدالله هم كه بي امان افراد مظنون را به قتل مي رساند، آنان را خانه نشين كرده و تنها در اين انديشه بودند كه اولا جان خود را از تهديد حكومت در امان بداند و ثانيا آن كه به زور مجبور نشوند در سپاه كوفه حاضر شده، در كربلا برابر امام حسين عليه السلام قرار گيرند. شمار زيادي از كساني كه در شرايط عادي مي توانستند در سپاه امام باشند، به اجبار در سپاه كوفه حاضر شدند، تلاش آنان اين بود تا از اين


سپاه فاصله گرفته بگريزند. به همين دليل همراه سپاه از كوفه بيرون آمده و در طول مسير مي گريختند: و كان الرجل يبعث في الف، فلا يصل الا في ثلاثمائة و أربعمائة اقل من ذلك، كراهة منهم لهذا الوجه. گاه يك فرمانده با هزار نفر اعزام مي شد، اما تنها با سيصد، چهارصد يا كمتر از آن به كربلا مي رسيد؛ چرا كه مايل به آمدن به اين جنگ نبود. [221] هرثمه بن سليم كه از شيعيان علي بن ابي طالب بوده، از كساني بود كه به كربلا آمد و از آنجا گريخت. وي در اين باره يادآور شد كه وقتي در مسير صفين با امام علي عليه السلام در اينجا آمدند، حضرت مشتي از خاك كربلا برداشت و فرمود: واها لك يا تربة! ليحشرن منك قوم يدخلون الجنة بغير حساب. وي مي گويد: وقتي در سپاه كوفه به كربلا رسيدم، خدمت امام رفتم و ماجرا را تعريف كردم و گفتم اكنون نه مي خواهم با تو باشم و نه عليه تو. حضرت فرمود: از اينجا بگريز و شاهد كشته شدن من مباش كه هيچ كس شاهد آن نخواهد بود مگر آن كه خداوند او را در آتش خواهد سوزاند و من هم از آنجا گريختم. [222]

54. پيوستن برخي از شيعيان تك تك در روزهاي آخر ادامه يافت. يكي از آنان عبدالله بن عمير كلبي بود كه مجاهد در جبهه هاي جنگ با كفار بود. وقتي ديد عده اي در نخيله ي كوفه آماده ي جنگ با امام حسين عليه السلام مي شوند، گفت: من علاقمند بودم در جهاد با مشركين شركت كنم؛ اما اكنون احساس مي كنم نبرد با كساني كه به جنگ حسين فرزند فاطمه مي روند، اولي است. آن گاه به خانه آمد و اين مطلب را با همسرش در ميان گذاشت. همسرش از سخن وي استقبال كرد و گفت: درست دريافته اي؛ من هم با تو مي آيم. ايندو شبانه از كوفه خارج شده به امام حسين عليه السلام ملحق شدند (فخرج بها ليلا حتي أتي حسينا فاقام معه). [223] حبيب بن مظاهر از شيعيان برجسته ي كوفه بود كه در همين ايام به امام حسين عليه السلام پيوست. وي كوشيد تا شماري از طايفه ي بني اسد را كه در آن نزديكي زندگي مي كردند به امام حسين عليه السلام ملحق سازد؛آنان را راضي كرد؛ اما سپاه ابن زياد از راه رسيد و مانع شد. [224] نمونه ي ديگر مسلم بن عوسجه بود كه وي نيز از شيعيان


مقيم كوفه بود كه به امام حسين عليه السلام پيوست. اين نشان مي داد اگر شيعيان كوفه اراده مي كردند، مي توانستند به امام بپويندند. حتي شماري از آنان با سپاه كوفه به كربلا آمدند و در آنجا به امام حسين عليه السلام پيوستند. عمار بن ابي سلامه ي دالاني كوشيد تا در نخيله عبيدالله را ترور كند؛ نتوانست. پس از آن به سرعت گريخت تا به امام حسين عليه السلام ملحق شد. در راه با سپاه زحر بن قيس كه به كربلا مي رفت، برخورد كرد. در آنجا با رشادت جنگيده و در حال جنگ به كربلا رفته، به امام حسين عليه السلام پيوست. [225] .

55. از روز هفتم محرم، بر اساس فرماني كه عبيداله فرستاد، قرار شد تا ميان سپاه امام و آب فرات فاصله انداخته شود. يعني آنها حق استفاده از آب را نداشته باشند. نامه ي ابن زياد به عمر بن سعد اين بود: حل بين حسين و أصحابه و بين الماء فلا يذوقوا منمه قطرة، كما صنع بالتقي الزكي المظلوم. همان طور كه اجازه ي استفاده از آب به عثمان داده نشد، اجازه ي استفاده از آب را به حسين و يارانش ندهيد. [226] در خبر بلاذري افزوده شده است: اين اقدام، سه روز پيش از شهادت امام حسين عليه السلام بوده است. در نقل صدوق آمده است: و حل بين الماء و بينه كما حيل بني عثمان و بين الماء يوم الدار. [227] تلاقي كردن اين اقدام با اقدام محاصره كنندگان عثمان براي نرساندن آب، بسيار ناجوانمردانه بود؛ زيرا در آن روز، تنها كسي كه كوشيد تا مردم را قانع كند تا آب به عثمان بدهند، امام علي عليه السلام بود. به هر روي، به گزارش ابن اعثم، عمرسعد، سختگيري را آغاز كرده، عمرو بن حجاج را كه خود از كساني بود كه به امام نامه نوشته بود، همراه پانصد نفر در كناره ي شريعيه ي فرات مستقر كرد. [228] روز هشتم محرم، آب در اختيار كاروان امام حسين عليه السلام نبود و آنچه از پيش داشتند، استفاده مي كردند.خبري در مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي آمده است كه بر اساس آن امام پشت خيمه حفره اي كند كه قدري آب در آن آشكار شد.، اما آن نيز اندكي بعد تمام شد. [229] در خبر ديگري آمده است كه ابن زياد ضمن نامه اي به عمر بن سعد نوشت: «شنيده ام كه حسين و اصحابش


دسترسي به آب داشته، چاه هايي كنده اند. هنگامي كه نامه به دستت رسيد، آنها را حتي الامكان از كندن چاه محروم كرده و با سختگيري تمام اجازه ي بهره برداري از آب فرات را به آنان نده» . [230] اين نامه اشاره به كندن چاه توسط امام حسين عليه السلم دارد كه ظاهرا سودي در برنداشته است.

روز نهم كه تشنگي اصحاب كاروان جدي شد، امام يك سپاه پنجاه نفري را با بيست ظرف آب به فرماندهي عباس بن علي برادرش و نيز نافع بن هلال فرستاد تا لشكر عمرو بن حجاج را كنار زده، قدري آب بياورند. زماني كه اين گروه در برابر شريعه ي فرات رسيدند، عمرو بن حجاج جلوي آنان ايستاد. نافع جلو رفت؛ عمرو پرسيد: براي چه آمده ايد؟ گفت: از آب استفاده كنيم. عمرو پاسخ داد: تو مي تواني. نافع گفت: أفأشرب و الحسين عطشان؟ پس از آن افراد وارد شريعه شدند و وقتي عمرو با سپاهش جلو آمد، با آنان درگير شدند و به هر روي توانستند ظرف هاي خود را از آب پر كنند. [231] .

56. گفتگوهاي چندي ميان امام حسين عليه السلام و عمر بن سعد در اين روزها صورت گرفت. امام در صحبت ها، روي مسأله ي بازگشت تكيه داشت و بر آن بود تا وضعيت به گونه اي درآيد كه عجالتا بتواند از حيطه ي قدرت ابن زياد خارج شود. در منابع، درباره ي محل پيشنهادي امام براي بازگشت. مطالب مختلفي آمده است. تقريبا در همه ي منابع كهن اين خبر يا به عبارت بهتر شايعه آمده است كه امام فرمود: يا اجازه دهيد به جايي كه از آنجا آمده ام بازگردم. ياآن كه نزد يزيد بروم و دست در دست او بگذارم. يا آن كه به يكي از نقاط مرزي دنيا اسلام بروم و همانند يكي از مرزبانان باشم. [232] با اين همه بلاذري اين خبر را نيز آورده است كه: يقال: انه لم يسأله الا أن يشخص الي المدينة فقط. [233] او فقط درخواست بازگشت به مدينه را داشت. چنان كه عقبة بن سمعان مي گويد: من از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق، تا وقت كشته شدن او همراهش بودم.


هيچ كلمه اي نگفت جز آن كه شنيدم. به خدا سوگند كه آنچه ميان مردم شهرت دارد، و گمان مي برند كه حسين عليه السلام گفته است «اجازه دهيد نزد يزيد رفته دست در دست او بگذارم، يا به يكي از نقاط مرزي بروم» اشتباه ميكنند؛ او چنين چيزي را نگفت، تنها چيزي كه مي گفت اين بود: فلأذهب في هذه الأرض العريضة، حتي ننظر ما يصير أمر الناس. [234] در طبري متن نامه اي از عمر بن سعد آمده كه سه درخواست بالا از زبان امام حسين عليه السلام در آن مطرح شده و ابن زياد هم ابتدا مي پذيرد، اما با اصرار شمر آن را رد مي كند. [235] بيم آن مي رود كه عمر بن سعد كه به هر روي قصد داشت جنگ صورت نگيرد، خود اين سه پيشنهاد را در تحليل پيشنهاد اصلي امام در اين نامه آورده باشد و از همين جا خبر در منابع به صورت بالا آمده باشد؛ آنچه مسلم است اين كه امام با توجه به وضعيتي كه براي ايشان و كاروان تا آخر پيش آمد، نمي تواند چنين پيشنهادي را مطرح كرده باشد. ملاقات هايي نيز ميان امام حسين عليه السلام و عمر بن سعد صورت گرفت كه رقم آنها را سه يا چهار بار نوشته اند. [236] شايد وقتي خبر اين گفتگوهاي خصوصي به ابن زياد رسيد: او به وي نوشت: من تو را براي منادمه (نديم) با حسين نفرستاده ام. [237] يك گفتگوي شبانه ميان اين دو نفر در وسط سپاه دو طرف بدون حضور شخص ثالث صورت گرفت كه كسي از محتواي آن آگاه نشد؛ گرچه حدس هايي زده مي شد كه در منابع تاريخي منعكس شده است. [238] اين حدس ها چنين است كه امام از عمر بن سعد خواسته تا هر دو سپاه را رها كنند و نزد يزيد بروند! اما عمر بن سعد گفته است كه ابن زياد خانه ام را منهدم مي كند و املاكم را ميگيرد. ابن اثعم گزارش تفصيلي تري آورده كه در نهايت عمر بن سعد در خوست امام را در عدم جنگ با او نمي پذيرد و امام هم او را نفرين مي كند. [239] .

57. عمر بن سعد، بار دگر خواسته ي امام را به ابن زياد منعكس كرد؛ شايد پيشنهادهايي هم از خودش بر آن افزوده باشد. از جمله آن كه حسين حاضر است نزد


يزيد برود و با او بيعت كند يا به يكي از مرزها برود. متن نامه ي وي در منابع نقل شده و اين كه پس از طرح پيشنهادها نوشت: هذا لكم رضا و للامة صلاح. [240] ابن زياد در حال پذيرفتن آن بود كه شمر رأي او را زد و گفت: اگر حسين بن علي از اينجا برود، به دست آوردن او دشوار است. [241] ابن زياد سخن او را پذيرفت و شمر بن ذي الجوشن ضبابي را نزد عمر بن سعد فرستاد تا به حسين بن علي عليه السلام بگويد: تنها راه، پذيرفتن حكم و فرمان ابن زياد است. امام حسين عليه السلام از اين سخن برآشفت و فرمود: أنزل علي حكم ابن الزانية؟ لا و الله لا أفعل، الموت دون ذلك و أحلي [242] ابن زياد، به شمر گفت: اگر عمر بن سعد مصمم بر جنگ نيست، بگو تا كار فرماندهي را به تو بسپارد. متن نامه ي ابن زياد به عمر بن سعد مصمم بر جنگ نيست، بگو تا كار فرماندهي را به تو بسپارد. متن نامه ي ابن زياد به عمر بن سعد اين بود: تو نفرستادم تا در جنگ با حسين تعلل ورزي و عافيت جو باشي و شفاعت گر او نزد من. اگر حسين و يارانش حكم مرا مي پذيرند، آنان را تسليم شده نزد من بفرست و گرنه با آنان بجنگ تا ايشان را بكشي كه مستحق كشتن هستند. وقتي حسين را كشتي، اسبان را بر جسد او بران. اگر مايل نيستي، بگذار شمر فرماندهي سپاه را بكند. [243] به هر روي، نقش شمر در بازگرداندن عقيده ي ابن زياد مورد تأييد همه ي منابع است. تساهل عمر بن سعد در جنگ با امام، سبب برآشفتن ابن زياد شده و مرتب پيام براي شروع جنگ مي فرستاد.

58. پيغام هاي مكرر عبيدالله بن زياد به ابن سعد، همراه با آمدن شمر و آماده بودن وي براي فرماندهي، عمر بن سعد را بر آن داشت تا تصميم به آغاز جنگ بگيرد. شمر عصر روز پنج شنبه نهم محرم وارد كربلا مي شود (برخي جمعه را نهم محرم مي دانند) و آخرين پيام ابن زياد را به عمر بن سعد داد. [244] عمر بن سعد، شمر را به خاطر اين اقدامش كه رأي ابن زياد را زده، سرزنش كرد و گفت: لا يستسلم و الله الحسين، به خدا سوگند حسين تسليم نخواهد شد و حتما جنگ صورت خواهد گرفت. نه خير!


من فرماندهي مي كنم و تو فرمانده نيروهاي پياده باش. [245] عمر بن سعد پيغام ابن زياد را براي تسليم محض شدن به امام حسين عليه السلام فرستاد و حضرت فرمود: و الله لا أضع يدي في يد ابن مرجانة ابدا. [246] .

59. شمر از طايفه ي بني كلاب بود؛ دوست او عبدالله بن ابي محل، فرزند برادر ام البنين (دختر حزام بن ربيعه ي كلابي) همسر اميرمؤمنان علي عليه السلام و مادر عباس و برادرانش بود.اينان در وقت حركت به سوي كربلا، امان نامه اي براي عباس و برادران وي عبدالله، جعفر و عثمان گرفتند. اين امان نامه را يكي از موالي وي با نام كزمان به كربلا برد؛ اما جوانان در مقابل امان نامه پاسخ دادند: لا حاجة لنا في أمانكم، أمان الله خير من أمان ابن سمية. [247] در نقلي ديگر آمده است كه خود شمر امان نامه را به كربلا آورد و چهار برادر پاسخ دادند: لعنك الله و لعن أمانك، أتؤمننا و ابن بنت رسول الله لا أمان له. [248] خدا تو را و امان تو را لعنت كند و آيا تو به ما امان مي دهي و پسر دختر رسول خدا امان نداشته باشد؟

60. ابن زياد، مرتب افرادي را به كربلا اعزام مي كرد تا عمر بن سعد را وادار به شروع جنگ كنند. و ابن سعد كه فشار و تهديد ابن زياد را جدي ديد، عصر عاشورا، دستور حمله داد. امام كه كنار خيمه اش به شمشيرش تكيه داده بود، صداي همهمه و هجوم را شنيد. از برادرش عباس خواست تا خبري بياورد. عباس خبر آورد كه ابن سعد مي گويد: يا بايد تسليم حكم ابن زياد شويد يا آماده ي كارزار باشيد. امام از برادرش خواست تا از آنان بخواهد، امشب را به آنان مهلت دهند. [249] ابن سعد سپاه كوفه را با فرياد يا خليل الله! اركبي؛ اي سپاه خدا سوار شويد! پس از نماز عصر به نبرد فراخواند. ملاقات عباس با دشمن همراه بيست نفر از سپاهيان امام از جمله زهير بن قين و حبيب بن مظاهر صورت گرفت. شخصي به زهير گفت: تو عثماني مذهب بودي؟ زهير گفت: البته من نامه ننوشتم، اما وقتي ديدم، شما به او خيانت كرده، نقض عهد


نموده و ميل به دنيا پيدا كرديد، وظيفه ي خود دانستم از او حمايت كنم و در حزب او قرار گيرم تا حقي را كه شما از رسول الله ضايع كرده ايد، حفظ كنم. [250] حبيب بن مظاهر هم در اين لحظه با كوفيان سخن گفت: بد مردماني هستند كساني كه ذريه ي پيامبرشان را بكشند؛ و عباد و شب زنده داران اين شهر را به قتل برساندند. تأخير جنگ از آن شب، از سوي امام حسين عليه السلام به اين هدف بود تا فرصتي براي عبادت داشته باشند: لعنا نصلي لربنا الليلة و ندعوه و نستغفره، فهو يلعم اني قد كنت احب الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار. [251] در اينجا باز روايت ابن اعثم افزوده ي ديگري دارد كه متناسب با اخباري است كه پيش از آن هم نقل كرده و آن اين كه لحظه اي كه امام كنار خيمه نشسته و به شمشيرش تكيه داد بود، اندكي به خواب فرورفت؛ و وقتي بيدار شد، خطاب به زينب عليهاالسلام كه او را از خواب بيدار كرد و خبر همهمه ي دشمن را به او داده بود، فرمود: يا اختاه! رأيت جدي في المنام و أبي عليا و فاطمة امي، و أخي الحسن عليهم السلام، فقالوا: يا حسين! انك رائح الينا عن قريب. [252] در روايتي هم كليني آورده است كه در روز تاسوعا بود كه ابن زياد كاملا مطمئن شد كه از عراق هيچ نيروي كمكي به امام حسين عليه السلام نخواهد رسيد. [253] تاسوعا روز پنج شنبه بوده است. [254] و بدون ترديد همان طور كه در بسياري از منابع آمده، روز عاشورا روز جمعه. [255] .

61. شب عاشورا، امام حسين عليه السلام اصحاب و افراد خاندانش را گرد آورد. حمد و ثناي الهي گفت و از اين كه خداوند نبوت را در ميان خاندان او قرار داده، خداي را سپاس گفت. آن گاه به حاضران فرمود: فردا جنگ خواهد شد؛ شما از ناحيه ي من آزاديد تا از تاريكي شب استفاده كرده، اين محل را ترك كنيد. دشمن در پي من است؛ اگر مرا در اختيار داشته باشد، به شما كاري ندارد.اهل بيت پاسخ دادند: لا أبقانا الله بعدك، لا و الله، لا نفارقك حتي يصيبنا ما أصابك. و اصحاب نيز همان پاسخ را دادند؛ امام آنان را


دعا كرده از خداوند خواست تا بهشت را به ايشان پاداش دهد. [256] آزاد كردن افراد به خاطر بيعتي بود كه با امام كرده بودند و حضرت بيعت را از آنان برداشت: انتم من بيعتي في حل. و ليس مني ذمام. [257] در اين شب، مسلم بن عوسجه و سعيد بن عبدالله حنفي و ديگر ياران، سخن گفتند. مسلم گفت: آن قدر با تو مي مانم كه نيزه ام در سينه ي آنان بشكند؛ تا شمشير در دست دارم مي جنگم؛ و اگر شمشير نداشتم با سنگ از تو دفاع خواهم كرد تا بميرم [258] سعيد حنفي گفت كه دوست دارد هفتاد بار زنده شود و بميرد و همچنان از امامش دفاع كند. زهير گفت: به خدا دوست دارم كشته شوم، باز زنده شوم، باز كشته شوم تا آن كه هزار نفر را به قتل برسانم تا آن كه خداوند با اين كشتن من، از تو و جوانان خاندانت دفاع كند. [259] از اهل بيت، عباس [260] و سپس ديگران سخن گفتند [261] اين محفل نزديك شب، درست پس از بازگشت سپاه كوفه بود. [262] امام حسين عليه السلام در همين خطابه به جمع اصحاب و اهل بيت فرمود: روي زمين خانداني بهتر از خاندان خود و ياراني بهتر از يارانش نمي شناسد. [263] .

62. در آن شب مسائل ديگري نيز رخ داد. امام از كساني كه بدهي دارند، خواستند تا همراه ايشان نجنگند. [264] ضحاك بن عبدالله مشرقي و مالك بن نضر آمدند و گفتند بدهي دارند و عيالوارند. امام بيعت خود را از آنان برداشت و ايشان رفتند. [265] در همين حال به محمد بن بشير حضرمي خبر دادند كه فرزندت توسط ديلمي ها اسير شده، بيا برويم تا او را با پول آزاد كنيم. امام او را حلال كرد، اما حاضر به جدا شدن از امام نشد. امام پنج لباس خوب به او داد تا به پسرش دهد تا بفروشد و برادرش را آزاد كند. [266] يك خبر از صدوق حكايت از آن دارد كه شب عاشورا، علي اكبر همراه با


شماري از اصحاب به شط فرات رفته و آب آوردند. پس از آن امام به اصحاب فرمود: قوموا، فاشروبا من الماء يكن آخر زادكم، و توضاوا و اغسلوا ثيابكم لتكون اكفانكم. [267] گويا اين خبر در منابع ديگر نيامده است. ايضا در اين شب، زينب عليهاالسلام در حالي كه مشغول تيماري امام سجاد عليه السلام بود، با شنيدن شعري از امام حسين عليه السلام كه اشاره به كشته شدنش داشت، برآشفت و بر سر و صورت زد و غش كرد. امام با پاشيدن آب بر سر و صورت خواهر، وي را به هوش آورد؛ آنگاه از او خواست تااجازه ندهد شيطان، صبر و بردباري او را از ميان ببرد (يا أخيه! لا يذهبن حلمك الشيطان). [268] آنگاه فرمود: اسوه ي هر مسلماني رسول خدا صلي الله عليه و آله است. پس از آن هم از زينب عليهاالسلام خواست تا پس از وي گريبان پاره نكند و فرياد نكشد.امام سجاد عليه السلام راوي اين خبر مي افزايد: آنگاه پدرم، عمه ام را باز كنار من نشاند و به سراغ اصحابش رفت. [269]

63. در شب عاشورا، اصحاب، خيمه ها را نزديك به هم كرده و طناب خيمه ها را به گونه اي از يكديگر عبور دادند كه رفت و آمد بين خيمه ها دشوار باشد. (أمر باطناب البيوت، فقرنت حتي دخل بعضها في بعض، و جعلوها وراء ظهورهم لتكون الحرب من وجه واحد) [270] اين بدان دليل بود كه از يك طرف با دشمن ديگري باشند.خيمه ها به گونه اي ترتيب يافته كه به صورت يك نعل اسب در آمد و شيعيان از پشت سر و چپ و راست ايمن بوده و تنها از روبر با دشمن مواجه بودند. پس از آن، وقتي نيمه شب شد، همه به شب زنده داري پرداخته مشغول نماز شدند و تسبيح خداي را گفته، استغفار و تضرع به درگاه خدا مي كردند: لما جن الليل علي الحسين و أصحابه، قاموا الليل كله يصلون، و يسبحون و يستغفرون و يدعون و يتضرعون. [271] صداي استغفار و دعاي اصحاب در برخي نقلها، به صداي زنبوران تشبيه شده كه منطقه اي را پر كرده


باشد (و لهم دوي كدوي النحل ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد.) [272] به علاوه، اطراف خيمه ها خندق مانندي نيز كنده شد (فحفروه في ساعة من الليل، فجعلوه كالخندق) [273] و چوب و غيره در آن ريختند تا صبح عاشورا آن را آتش زده و مانع ورود دشمن به سمت خيمه ها باشد. [274] نيمه هاي شب، شمر (يا عزرة بن قيس) همراه گروهي از سپاهيان كوفه به براي تجسس و جمع آوري اطلاعات به نزديكي خيمه گاه امام حسين عليه السلام آمدند. در اين وقت امام حسين عليه السلام اين آيه را خواند كه كفار گمان نكنند اگر عمر طولاني به آنان داديم، برايشان خوب است؛ اين فقط براي آن است تا گناه شان زيادتر شود و عذابي دردناك در انتظار آنهاست. آن وقت يكي از افراد دشمن فرياد زد: ما طيب هستيم. و برير بن حضير فرياد زد: شما خبيث هستيد.. شمر فرياد زد: به زودي كشته خواهي شد؛ برير گفت: اباالموت تخوفني؟ و الله أن الموت احب الينا من الحياة معكم [275] آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ به خدا سوگند كه مرگ براي من دوست داشتني تر از زندگي با شماست.

64. به نوشته ي برخي از مورخان، شب يا صبح (يا شب تا صبح) عاشورا، بيست تا سي نفر از سپاه كوفه به امام حسين عليه السلام پيوستند. اين خبر در الامارة والسياسه [276] و برخي منابع ديگر سي نفر گزارش شده است. [277] در آن شب، ابتدا امام حسين عليه السلام و سپس برخي از اصحاب خود را نظيف كرده و غسل شهادت كردند. برير بن حضير به مزاح با عبدالرحمان بن عبدربه (يا حبيب بن مظاهر) پرداخت؛ وقتي عبدالرحمان گفت: اكنون وقت شوخي نيست؛ برير گفت: اطرافيانم آگاهند كه من نه در جواني و نه پيري، در پي باطل نبوده ام؛ اما اكنون آگاهم كه ميان من و حور العين، تنها فرود آمدن شمشير كوفيان فاصله است. دلم مي خواهد هر چه زودتر شمشير اينان بر من فرود آيد. [278] صبح


روز عاشورا - روز جمعه - ابن سعد، پس از نماز صبح! سيپاهيانش را منظم كرد. تركيب سپاه طايفه اي بود؛ يعني هر قبيله اي، يك فرمانده داشت: مذحج و اسد (عبدالرحمان بن ابي سبره ي جعفي)، ربعيه و كنده (قيس بن اشعث قيس) تميم و همدان (حر بن يزيد كه به امام حسين عليه السلام پيوست) و گروهي از ساكنان عمومي شهر كوفه كه يكجا، يك فرمانده (عبدالله بن زهير ازدي) داشتند. اين تركيب، به صورت نظامي، شامل نيروهاي سمت چپ و راست و پياده و سواره تحت فرماندهي افرادي مانند عمرو بن حجاج (راست)، شمر بن ذي الجوشن (چپ) عزرة بن قيس (سواره) و شبث بن ربعي (پياده) قرار گرفتند. [279] جمعا عدد آنان 22 هزار نفر، نه كمتر و نه بيشتر (و القوم اثنان و عشرون الفا و لا يزيدون و لا ينقصون) بوده است. [280] برخي تا 28 هزار نفر هم نوشته اند. [281] گذشت كه تا 35 هزار هم نوشته شده است.

65. امام حسين عليه السلام در صبح عاشورا سپاهيانش را مرتب كرد. درباره ي شمار آنان، ميان مورخان قديم اختلاف است. بلاذري مي نويسد: آنها 32 نفر سواره و 40 نفر پياده بودند. زهير بن قين فرماندهي سمت راست و حبيب بن مظهر (يا: مظاهر) فرماندهي سمت چپ را برعهده داشت و پرچم هم در اختيار عباس بود و خانه ها - يعني خيمه ها - پشت سر آنان. [282] در جاي ديگر مي نويسد: آنان جمعا حدود يك صد مرد يا قريب به آن بودند: پنج نفر از نسل امام علي عليه السلام شانزده نفر هاشمي، و دو نفر هم از همپيمانان بني هاشم، يكي از طايفه ي سليم و ديگري از كنانه بود. [283] دينوري همان ارقام را درباره ي شمار كلي رزم آوران سپاه امام حسين عليه السلام آورده است [284] پيش از آغاز نبرد، امام حسين عليه السلام دستور داد تا داخل خندقي را كه اطراف خيمه ها كنده بودند، آتش بريزند تا دشمن نتواند از اطراف به خيمه ها و حرم امام حسين عليه السلام وارد شود. [285] شمر كه فرد بي حياي بود، به امام حسين عليه السلام گفت: براي ورود در آتش عجله داري! امام پاسخ


دادند. تو اولي تر به ورود در آتش هستي؟ در اين وقت، مسلم بن عوسجه از امام خواست اجازه دهد، تيري به شمر بزند، اما امام فرمود: فاني اكره ان ابداهم. نمي خواهم آغازگر اين جنگ باشم. [286] در آغاز نبرد امام حسين عليه السلام سر بر آستان الهي بلند كرد و با دعاي اللهم أنت ثقتي في كل كرب، و رجايي في كل شدة و أنت لي في كل امر نزل بي ثقة و أنت ولي كل نعمة و صاحب كل حسصنة [287] و جملاتي ديگر، [288] به استقبال نبرد رفت. حضرت سوار بر اسب شده، قرآني در پيش رو گرفت و پس از آن نبرد آغاز گرديد. [289] قبل از آني كه نبرد ميان طرف آغاز شود، امام پس از نماز صبح، اصحابش را به تقواي الهي و صبر و جهاد، دعوت كرد. [290] هنگامي كه دو سپاه برابر هم قرار گرفتند، امام از برير بن حضير همداني خواست تا با دشمن سخن بگويد و با آنان احتجاج كند. برير خطاب به كوفيان گفت: اكنون نسل محمد صلي الله عليه و آله در ميان شماست؛ اينان ذريه، عترت، بنات و حرم پيامبرند. از آنان چه مي خواهيد؟ گفتند: تسليم شدن بر حكم ابن زياد. برير گفت: آيا نمي پذيريد به همانجا كه آمده اند، بازگردند؟ آيا فراموش كرده ايد كه با نامه هاي شما به اينجا آمده اند؟ آيا از آبي كه يهود و نصارا و مجوس بهره مي برند، آنان را منع مي كنيد؟ با ذريه ي پيامبرتان بد رفتار مي كنيد؛ خداوند روز قيامت شما را سيراب نكند. [291] برخورد دشمن جز تمسخر و خنده چيزي نبود. [292] .

67. پس از آن امام خود با كوفيان سخن گفت و فرمود: من پس از رسيدن نامه هاي شما كه در آنها گفته بوديد، سنت از ميان رفته، نفاق برآمده و حدود تعطيل گشته است، به اينجا آمدم. از من خواستيد بيايم و امت محمد صلي الله عليه و آله را اصلاح كنم. اكنون آمدم؛ آيا سزاوار است كه خون مرا بريزيد؟ آيا من فرزند دختر پيامبر صلي الله عليه و آله شما نيستم؟


آيا حمزه و عباس و جعفر عموهاي من نيستند؟ آيا سخن پيامبر را در حق من و برادرم نشنيدند كه فرمود: هذان سيدا شباب أهل الجنة؟ اگر من در اين نقل تصديق مي كنيد كه چه هيچ، وگرنه از جابر بن عبدالله و ابوسعيد خدري و انس بن مالك و زيد بن ارقم بپرسيد. شمر پاسخ داد: هو يعبدالله علي حرف. [293] او به ظاهر خداي را پرستنده است. حبيب بن مظاهر به او پاسخ داد كه: اني أراك تعبدالله علي سبعين حرف. در همين جا بود كه حضرت برخي از كساني را كه نامه نوشته بودند. و در سپاه كوفه بوده و حتي رهبري و فرماندهي داشتند، صدا زد: آيا شما نبوديد كه نامه نوشتيد؟ گفتند: خير. قيس بن اشعث بن قيس گفت: آيا حكم ابن زياد را نمي پذيري؟ حضرت فرمود: و الله لا أطعي بيدي اعطاء الذليل و لا أفر فرار العبيد. [294] امام با گروه گروه از مردم و حتي برخي افراد سخن گفت و پاسخ آنان اين بود: ما ندري ما تقول: نمي دانيم چه مي گويي. [295] متن كامل اين سخنان در روايت ابومخنف و منابع ديگر آمده است. [296] امام در اين سخنان، بر آن بود تا براي كساني كه او را نمي شناختند، خود را معرفي كند و آنان را به تأمل در رفتار زشتشان برانگيزد (راجعوا انفسكم) و در واقع، به نوعي اتمام حجت كند. [297] اهل حرم كه سخنان آن حضرت را مي شنيدند، همه به گريه افتادند و امام حسين عليه السلام برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساكت كند. اين طولاني ترين سخنراني امام براي كوفيان بود كه امام همه ي جنبه هاي مربوط به حركت خود، معرفي خويش و رفتار نادرست كوفيان را در آن باز نمود. اما پس از آن هم باز با سپاه كوفه سخن گفت. در اين سخنان كه در تحف العقول به صورت نامه و در برخي مآخذ ديگر به صورت سخنراني صبح عاشورا - درست وقتي كه دشمن آنان را به صورت حلقه اي در ميان گرفته بود - درج شده، امام پس از حمله به كوفيان و بيان بي وفايي آنان، آن جمله معروف را دارد كه مي فرمايد: ألا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين


اثنين: بين السلة و الذلة، و هيهات منا الذلة. [298] ابن زياد يكي از دو چيز را از من مي خواهد، يا مرگ يا ذلت؛ و دور باد كه من پذيراي ذلت باشم. ابن عساكر خطبه ي كوتاه ديگري نيز از حضرت نقل كرده است كه در آن، مردمان را از دنياطلبي پرهيز داده فرمود: اگر بنا بود كسي در دنيا بماند، انبياي الهي مي ماندند. اما خداوند دنيا را براي مصيبت و اهلش را براي فنا آفريده و بهترين توشه، تقواي الهي است. [299] .

68. نصايح امام حسين عليه السلام تأثير گسترده اي را كه شايد مورد انتظار بود، نداشت؛ تنها كساني مانند حر بن يزيد رياحي يا برخي ديگر كه گفته اند صبح عاشورا به امام پيوستند، در پي اين سخنان منقلب شدند. وقتي امام حسين عليه السلام سخنانش را تمام كرد و برگشت، فردي عمر نام از بني تميم، نخستين تير را رها كرد كه در ناحيه ي كتف امام به زره آن حضرت اصابت كرد و متوقف شد. [300] امام كه بي اعتنايي دشمن را ديد، آماده ي كارزار شد. روشن بود كه اين جنگ نابرابر، به لحاظ ظاهري به نفع دشمن تمام خواهد شد. با اين حال، دو چيز آغاز جنگ را به عقب مي انداخت؛ يا به عبارتي شروع آن را دشوار مي كرد. يكي اين كه كوفيان، حتي اگر تا آن زمان توجه نداشتند، بعد از خطابه ي امام، به اهميت اين نبرد پي برده و شروع كردن آن برايشان دشوار شده بود. دوم آن كه اصولا، جنگيدن با يك صد نفر، براي سپاهي با بيش از بيست هزار نيرو، كار دشواري به نظر نمي آمد كه در آن عجله كنند. براي همين، وقتي زهير بن قين، پس از امام حسين عليه السلام جلو رفت تا سخنراني كند، هنوز زمينه براي شنودن سخنانش بود؛ گر چه شمر به هر صورت، كوشيد تا مانع ادامه ي سخن او شود. زهير خطاب به كوفيان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه، بيشتر از فرزند سميه سزاوار است تا كمك شود. اگر ياريش نمي كنيد. رهايش كنيد تا خود با يزيد سخن بگويد؛ يزيد بدون كشتن او هم از اطاعت شما راضي مي شود. شمر تيري به سوي او انداخت و گفت: ساكت شو. زهير گفت: شمر! تو را در قيامت به آتش جهنم بشارت مي دهم. شمر پاسخ داد: خداوند


همين الان تو و اطرافيانت را خواهد كشت. [301] .

69. ابومخنف با تفصيل بيشتري خطابه ي زهير را نقل كرده است: (و نحن حتي الان اخوة و علي دين واحد و ملة واحدة، ما لم يقع بيننا و بينكم السيف، و أنتم للنصيحة منا أهل، فاذا وقع السيف، انقطعت العصمة، و كنا أمة و أنتم أمة) ما تا به امروز برادر و بر دين واحد و ملت واحدي بوديم؛ تا وقتي كه شمشير ميان ما نيامده بود و شما اهليت پذيرش نصيحت از سوي ما را داشتيد؛ اما وقتي شمشير آمد، پرده ها دريده خواهد شد؛ آن وقت شما امتي جدا و ما امتي جدا خواهيم بود. خداوند امروز ما را با ذريه ي پيامبرش در معرض آزمايش قرار داده تا ببيند ما و شما چه مي كنيم. من شما را به نصرت آنان و خوار كردن عبيدالله دعوت مي كنم. پس از آن شرحي از برخورد خشونت آميز امويان با كوفيان و از جمله كشتن حجر بن عدي و هاني و قطع كردن دست و پاي شيعيان و به دار آويختن آنان بيان كرد. بخش نخست خطابه ي زهير، يك تحليل عالي و نهايي است از اين كه شيعه از پس از حادثه ي كربلا، از بدنه ي امت عثماني مذهب جدا شد و در دايره ي اختلاف مذاهب، گروه جدايي را تشكيل داد. وقتي شمر زهير را تهديد به مرگ كرد، زهير گفت: آيا مرا از مرگ مي ترساني! مرگ براي من بهتر از زندگي با شماست. آنگاه باز خطاب به مردم گفت: شما نبايست فريب چنين فرد سبك سر جلفي را بخوريد؛ بدانيد كه قاتلين حسين و ذريه ي پيامبر صلي الله عليه و آله بهره اي از شفاعت او نخواهند برد. آنگاه مردي از اصحاب امام حسين عليه السلام زهير را صدا زد و گفت: حسين مي گويد برگرد، تو وظيفه ي خود را در نصيحت و ابلاغ ادا كردي. [302] امام در آخرين لحظه، عمر بن سعد را صدا كرد. او از آمدن كراهت داشت؛ اما بالاخره آمد. امام فرمود: آيا براي رسيدن به ملك ري با من مي جنگي؟ بدان كه بعد از من در دنيا و آخرت خوش و راحتي نخواهي ديد و بد روزهايي در انتظار توست. [303] .

70. زماني كه صفوف هر دو سپاه در برابر هم قرار گرفت، براي بسياري تازه اين


اطمينان حاصل شد كه جنگ واقع خواهد شد. تا اين زمان، مشتي از كوفيان بر اين باور بودند كه بالاخره صلح خواهد شد؛ اما اكنون شاهد آن بودند كه تا دقايقي ديگر نبرد رخ خواهد داد و طبعا بر اساس قدرت سپاه عبيدالله، حسين بن علي و همراهانش كشته خواهند شد. در اينجا بود كه حر بن يزيد رياحي كه در شمار اين افراد بود، گرفتار يك بحران روحي ميان گروش به امام حسين عليه السلام از يك سو، و آلت دست شدن براي دولت اموي و چهره هاي پستي مانند ابن زياد و شمر از سوي ديگر شد. وي كه بزرگترين گناه را تا اين زمان مرتكب شده و امام حسين عليه السلام و سپاهش را به اين وادي كشانده بود، اكنون كه مي ديد جنگ در حال رخ دادن است، از كرده ي خويش پشيمان گشت. وي پس از شنيدن خطابه ي امام حسين عليه السلام نزد عمر بن سعد آمد و گفت: [آيا واقعا قصد جنگ با اين مرد را داري؟] [304] آيا هيچ يك از پيشنهادهاي وي را نمي پذيريد؟ عمرسعد گفت: اگر تصميم با من بود، آري. حر پاسخ داد، سبحان الله! چه قدر دشوار است كه حسين اين مطالب را بگويد و شما از پذيرش آن ابا كنيد. پس از آن به سوي امام حسين عليه السلام رفت. [305] حر به عمرسعد گفت: اگر چنين پيشنهادهايي را ترك و ديلم - كه در آن زمان كافر بودند - مي دادند، شما حق نداشتيد آن را نپذيريد. [306] وقتي حر نزد امام رسيد، پرسيد: من همان كسي هستم كه آن كارها را كردم؛ اكنون آمده ام جانم را در راه شما بدهم. آيا به عقيده ي شما راه توبه باز است؟ (و قد أتيتك مواسيا لك بنفسي، افتري ذلك لي توبة مما كان مني؟) امام فرمود: (نعم، انها لك توبة، فابشر، فانت حر في الدنيا و أنت حر في الاخرة ان شاء الله). [307] حر چنان به سوي امام آمد كه كوفيان گمان كردند براي جنگ مي رود؛ اما وقتي به اين سوي رسيد، متواضعانه در كنار امام قرار گرفت. [308] تصور حر، همان گونه كه خود به امام اظهار كرد، بر اين بود كه در برخي از امور، از اين قوم - يعني حكام اموي - اطاعت مي كنم، به گونه اي كه از طاعت خارج نشده باشم. آنان نيز يكي از پيشنهادهاي حسين را خواهند پذيرفت. به


خدا سوگند اگر مي دانستم كه نمي پذيرند، اصلا دست به اين كارها نمي زدم. [309] خبر ابن اعثم چنان است كه حر پس از فرياد استغاثه ي امام حسين عليه السلام به اين سوي آمده است؛ زماني كه امام فرياد زد: أما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟ أما من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ [310] حر پس از آن كه به امام حسين عليه السلام پيوست، مردم كوفه را مورد عتاب قرار داده گفت: مادرتان در عزايتان بگريد. آيا حسين را دعوت مي كنيد؛ و وقتي آمد او را اسير مي گردانيد و اجازه ي خوردن آب فرات را كه يهود و نصارا و مجوس و حتي حيوانات مي خورند، از او و خاندانش مي گيريد؟ در حق بقاياي خاندان محمد بسيار بد مي كنيد. اجازه دهيد اين مرد به زمين خدا (در هر كجا كه هست) برود. آيا شما مؤمن نيستيد؟ آيا نبوت محمد صلي الله عليه و آله را قبول نداريد؟ آيا يقين به معاد نداريد؟ در اين وقت، پياده ي دشمن تير به سوي او انداختند و او نزد امام بازگشت. [311] در برخي از ماخذ داستاني از فرزند حر سخن به ميان آمده كه به جنگ دشمن رفت و هفتاد تن را كشت، كه بي اساس است.

به جز حر، دو برادر كه از خوارج بودند با نام ها سعد بن حارث و ابوالحتوف برادرش، با شنيدن ناله ي فرزندان حسين عليه السلام به سربازان ابن زياد يورش برد و با كشتن سه نفر از آنان، خود كشته شدند. [312] از شخصي با نام ابوالشعثاء نيز ياد شده است كه همراه سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد و در آنجا به امام حسين عليه السلام پيوست [313] .

71. عمر بن سعد با انداختن نخستين تير، رسما جنگ را آغاز كرد و گفت: نزد عبيدالله شهادت دهيد كه من نخستين تير را رها كردم. [314] عمر بن سعد خطاب به كوفيان گفت: منتظر چه هستيد، اينان يك لقمه براي شما هستند. [315] زماني كه عمر بن


سعد تير انداخت. ديگر سپاه ابن زياد شروع به تيراندازي كردند. (فلما رمي عمر، ارتمي الناس) [316] به گزارش ابن اعثم، باران تير (و اقبلت السهام كأنها المطر) از سوي كوفيان به سوي اصحاب امام حسين عليه السلام شدت گرفت و امام فرمود: اينها نماينده ي اين قوم به سوي شماست؛ براي مرگي كه چاره اي از پذيرش آن نيست، آماده باشيد. پس از آن دو گروه بر يكديگر حمله كردند و ساعتي از روز را به طور دسته جمعي با يكديگر جنگيدند، به طوري كه بنا به برخي اخبار پنجاه و اندي از اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند. در اين وقت، امام دستي به محاسنش كشيد و فرمود: غضب خدا... بر كساني كه متحد بر كشتن فرزند دختر پيامبرشان شدند، شديد خواهد بود. به خدا سوگند كه تسليم آنان نخواهم شد تا با محاسني خوني خدا را ملاقات كنم)(و الله ما أجبتهم الي شي ء مما يريدونه أبدا حتي ألقي الله و أنا مخضب بدمي.) [317] بلاذري مي گويد كه امام سوار بر اسبش، قرآني پيش روي خود نهاده بود و همين خشم دشمن را بيشتر برمي انگيخت. در اين وقت، عمر بن سعد، حصين بن نمير تميمي را همراه پانصد نفر تيرانداز به سوي امام حسين عليه السلام فرستاد. تيراندازي اينان سبب شد كه همه ي اسبان سپاه امام كشته شدند و نيروهاي امام پياده گشتند. [318] .

در اين حمله، بسياري از اصحاب با تيرهايي كه بر بدنشان فرود آمد، به شهادت رسيده يا زخمي شدند. (فما بقي واحد من أصحاب الحسين الا أصاب من رميهم سهم). [319] ابن شهرآشوب اسامي شهدايي را كه در حمله ي نخست دشمن به شهادت رسيدند، فهرست وار آورده است. اين افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از موالي امام حسين عليه السلام و پدرشان امام علي عليه السلام بود كه در مجموع 38 نفر مي شدند [320] اينها افرادي هستند كه اساسا فرصت نبرد تن به تن پيدا نكرده و در تيراندازي نخست كوفيان به شهادت رسيدند. ديديم كه ابن اعثم شمار آنان را بيش از پنجاه نفر ياد كرده است. [321] .

72. با شهادت پنجاه نفر در يك حمله دسته جمعي، شمار اندكي از ياران امام


حسين عليه السلام باقي ماندند؛ كساني كه به نوعي مبارزه ي تن به تن با سپاه ابن زياد داشتند. از آن جمله، عبدالله بن عمير كلبي است كه در برابر مبارزه خواهي يسار از موالي زياد بن ابيه، پس از كسب اجازه از امام حسين عليه السلام عازم ميدان شد. در همان حال همسرش او را تحريك به جنگ مي كرد و خطاب به او گفت: قاتل بأبي و امي عن الحسين ذرية محمد. [322] در واقع، اول حبيب بن مظاهر و برير بن خضير قصد رفتن به مبارزه را داشتند كه امام اجازه نداد و پس از آن كه عبدالله بن عمير اجازه خواست، امام اجازه رفتن به ميدان را به وي داد. وقتي در اين نبرد ياسر را كشت، سالم از موالي عبيدالله به ميدان آمد كه به رغم آن كه انگشتان عبدالله كلبي در برابر شمشير سالم افتاد، اعتنا نكرده، او را نيز كشت و در ميان ميدان شروع به رجزخواني كرد. زنش هم عمودي در دست گرفته به تحريض او مي پرداخت و مي گفت: قاتل دون الطيبين ذرية محمد و امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عين حال آن ها را دعا كرد. [323] يسار و سالم، نخسيتن كشتگان سپاه ابن زياد بودند. خبر عبدالله بن عمير به صورتي كه گذشت، خبري معتبر مي نمايد. ابن اعثم، از وهب بن عبدالله بن عمير به عمير كلبي ياد كرده كه همراه مادر و همسرش در كربلا بوده است. صورت نقل ابن اعثم، طبق معمول حماسي تر و طبعا غير قابل قبول تر است. وهب به ميدان مي رود، مي جنگد و برمي گردد و به مادر مي گويد: آيا از من راضي شدي؟ مادر ميگويد: لا، ما رضيت حتي تقتل بين يدي الحسين. او مي جنگد تا آن كه ابتدا دست راست و سپس دست چپش قطع مي شود و بعد كشته مي شود. [324] طبعا نبايد اين شخص كسي جز عبدالله بن عمير كلبي باشد كه خبر او در منابع معتبر آمده است. در امالي صدوق از وهب بن وهب ياد مي شود كه خود و مادرش نصراني بودند و به دست امام حسين عليه السلام مسلمان شدند و به كربلا آمدند. [325] اين نيز همان شخص است و خبر ياد شده به اين صورت چندان قابل اعتماد


نيست. تلفيقي از اين دو خبر را خوارزمي آورده است. [326] گفتني است كه عبدالله بن عمير پس از كشتن يسار و سالم، سالم مي ماند تا در حمله ي بعدي به شهادت مي رسد كه خبر وي را خواهيم آورد.

پس از آن ابوالشعثاء يزيد بن زياد كندي كه همراه سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد و به امام پيوسته بود، عازم نبرد شد. وي زماني كه مشاهده كرد دشمن همه ي پيشنهادهاي امام را رد مي كند (حين ردوا ما سأل) به آن حضرت پيوست. وي كه تيرانداز ماهري بود، هشت تير انداخت و پنج نفر را كشت. [327] ابومخنف از تيراندازي هاي گسترده ي او و مهارتش ياد كرده مي نويسد: صد تير انداخت كه پنج تاي آن خطا نرفت. امام حسين عليه السلام او را دعا كردند. خودش گفت حتما پنج نفر را كشته است. ابومخنف مي افزايد: و كان في أول من قتل. [328] شعر او اين بود:



يارب اني للحسين ناصر

و لابن سعد تاريك وهاجر [329] .



خود اين شعر اشاره به ترك سپاه ابن سعد توسط او و پيوستش به امام حسين عليه السلام دارد. طبعا در تقدم و تأخر برخي از مبازان و شهادت آنان اختلاف نظرهايي در منابع وجود دارد.

73. پس از تيرباران نخست و مبارزه ي عبيدالله بن عمير و ابوالشعثاء، سپاه عبيدالله ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاه اندك امام نزديك شدند. افراد باقي مانده از سپاه امام، روي زانو نشسته، نيزه هاي خود را به سوي اسبان گرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن، شروع به تيراندازي به سوي سپاه عبيدالله كرده، عده اي را كشته و شماري را مجروح كردند. [330] در اين ميان عبدالله بن حوزه كه فرياد زده، بشارت جهنم به امام حسين عليه السلام داده بود! با نفرين امام، در مسير برگشت، از اسب به زير افتاد و پايش به ركاب گير كرده، همين طور كه حركت مي كرد، سرش به اين سوي و آن سوي خورد تا به هلاكت رسيد. [331] مسروق بن وائل كه خود ناظر اين ماجرا بود، سپاه كوفه را


ترك كرده برگشت و بعدها مي گفت: از اين خاندان چيزي ديدم كه حاضر به جنگ با آنان نمي شوم. (لقد رأيت من أهل هذا البيت شيئا لا أقاتلهم ابدا). [332] .

74. از آن پس تك تك اصحاب عازم ميدان شده و پس از مبارزه به شهادت رسيدند. يكي از چهرگان كربلا برير بن حضير همداني است كه در كوفه به سيدالقراء شهرت داشت و از شيعيان بنام اين شهر بود. وقتي يزيد بن معقل مباز طلبيد، برير عازم نبرد با وي شده، چنان ضربتي بر سر او زد كه نه تنها كلاهخود او را بلكه نيمي از سرش را هم شكافت. پس از آن رضي بن منقذ عبدي به نبرد وي آمد. ساعتي به هم پيچيدند تا برير بر سينه ي او نشست. رضي از دوستانش ياري طلبيد. در اين وقت كعب بن جابر به سوي برير شتافت و نيزه ي خود را بر پشت برير فروكرد. [عفيف بن زهير كه خود در كربلا بوده، ميگويد، به كعب گفتم: اين برير همان است كه در مسجد كوفه به ماقرآن تعليم مي داد ] [333] پس از آن بر وي حمله كرده، او را به شهادت رساند. در گفتگويي كه ميان يزيد بن معقل و برير صورت گرفت، يزيد به عقايد سياسي برير اشاره كرده، گفت: به خاطر داري كه در كوفه مي گفتي:ان عثمان بن عفان كان علي نفسه مسرفا، و ان معاوية بن ابي سفيان ضال مضل، و ان امام الهدي و الحق علي بن أبي طالب. [334] بعدها خواهر كعب به برادرش كعب كه برير را به شهادت رسانده بود، مي گفت: آيا بر ضد فرزند فاطمه جنگيدي و سيد قراء را كشتي؟ به خدا سوگند ديگر با تو سخن نخواهم گفت. [335] نوشته اند: كعب بن جابر بعدها نيز از كار خود نادم نبود و تصورش بر آن بود كه خيري براي خود كسب كرده است. كسي در روزگار حكومت مصعب بن زبير از وي شنيد كه مي گفت: يا رب! انا قد وفينا، فلا تجعلنا يا رب كمن قد غدر! خدايا ما به عهد خويش وفا كرديم؛ ما را با كساني كه عهدشكني كردند، قرار مده. [336] ابن اعثم، سخن برير بن خضير را خطاب به كوفيان آورده است كه فرياد مي زد:


نزديك من آييد اي كشندگان دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و ذريه ي او [337] .

75. دراينجا بلاذري خبر از نبرد حر بن يزيد رياحي داده است. در مقتل ابومخنف (مشهور كه طبعا قصه اي و غير قابل اعتماد است) آمده است: حر از امام اجازه ي رفتن به ميدان گرفت و گفت: فاني اول من خرج اليك و أحب ان اقتل بين يديك. امام به او اجازه داد. [338] اين مطلب كه حر نخستين كسي بوده است كه با اين استدلال به ميدان نبرد رفته، در فتوح نيز آمده است [339] اين خبر در منابع كهن ديگر نيامده است. ابومخنف مي نويسد: همان وقت، يكي از كوفيان تميمي با نام يزيد بن سفيان، كه پيش از آن آرزوي نبرد با حر را كرده بود، با آمدن حر به ميدان، او را به مبارزه طلبيد. آنان بلافاصله با يكديگر گلاويز شدند و يزيد در همان دم به دست حر كشته شد. [340] بلاذري نوشته است كه حر دو نفر را به نام هاي يزيد بن سفيان و مزاحم بن حريث كشت. [341] خواهيم ديد كه برخي منابع، قاتل فرد دوم را نافع بن هلال نوشته اند. برخي نبرد حر را همزمان با نبرد زهير بن قين و نزديك ظهر عاشورا پس از شهادت حبيب بن مظاهر مي دانند.

76. از اين پس، باقي مانده ي اصحاب به صورت تك تك در مبارزه تن به تن با هجوم بخش هايي از سپاه ابن زياد به شهادت رسيدند كه خبر آنها در مآخذ آمده است. اين افراد شجاعانه مي جنگيدند و از آنجا كه هيج گونه تعلق خاطري در آن لحظه به دنيا نداشتند، با تمام وجود به جنگ با افراد رفته و مردانه نبرد مي كردند. بعدها يكي از كساني كه در كربلا همراه عمر بن سعد بود، حكايت چگونه جنگيدن اين افراد را شرح داد: كساني كه دست در قبضه ي شمشير داشته، مانند شير ژيان بر ما مي تاختند و قهرمانان را از چپ و راست فرومي ريختند؛ آنان آماده مرگ بودند؛ امان نمي پذيرفتند؛ در مال دنيا رغبتي نداشتند؛ هيچ فاصله اي ميان ايشان و مرگ نبود و در


پي ملك نبودند. اگر ما در برابرشان نمي ايستاديم، همه سپاه را از ميان برده بودند. [342] .

يكي از ياران امام حسين عليه السلام عمرو [يا: علي] بن قرظه ي انصاري بود كه برادرش كنار عمر بن سعد و خودش نزد امام حسين عليه السلام بود. برادريكه نزد عمر بن سعد بود فرياد زد وامام حسين عليه السلام را به گمراه كردن برادرش متهم كرد؛ امام فرمود: خدا او را هدايت كرده است. آن شخص بر امام حسين عليه السلام حمله آورد كه نافع به هلال در برابرش برآمده، او را مجروح كرد و بعدها بهبودي يافت. [343] از چهره هاي برجسته ي كربلا، يكي همين نافع بن هلال بجلي است. طايفه ي بجيله، از طوايف شيعه ي كوفه است كه بعدها نيز در ميان آنان شيعيان زيادي شناخته شده اند. از وي نيز تعريفي براي تشيع رسيده كه بسان آنچه درباره ي برير گذشت، جالب است. وقتي به ميدان مبارزه آمد، فرياد مي زد: انا الجملي، انا علي دين علي. مزاحم بن حريث به مقابله با او آمد و گفت: أنا علي دين عثمان. نافع پاسخ داد: أنت علي دين شيطان. پس از آن با هم گلاويز شدند تا نافع او را كشت. [344] .

77. پس از مبارزه ي تن به تن برخي از اصحاب با كوفيان و كشته شدن شماري از سپاه عبيدالله، عمروبن حجاج خطاب به سپاه عمرسعد فرياد زد: اي احمق ها! شما با قهرمانان اين شهر مي جنگيد؛ كسي با آنان تن بن تن به مبارزه نرود. آنها اندك اند و شما با پرتاب سنگ مي توانيد آنها را از ميان ببريد. عمر بن سعد رأي او را تصديق كرده، از سپاهش خواست تا كسي مبارزطلبي نكند. پس از آن عمرو بن حجاج از سمت راست سپاه كوفه يورش برد. [عمرو به سپاه كوفه فرياد مي زد: يا أهل الكوفة! الزموا طاعتكم و جماعتكم. و لا ترتابوا في قتل من مرق عن الدين و خالف الامام!] [345] اي كوفيان! اطاعت و جماعت خود را نگاه دانيد و در كشتن كسي كه از دين خارج گشته و با امام خود مخالفت كرده، ترديد به خود راه مدهيد. به احتمال شمار سپاه امام در اين لحظه 32 نفر بوده است. [346] خوارزمي با اشاره به اين رقم، مي نويسد: آنان به هر كجاي سپاه كوفه كه


يورش مي بردند، آن را باز مي كردند. [347] لحظاتي دامنه ي جنگ بالا گرفت و در اين ميان، مسلم بن عوسجه ي اسدي به دست دو نفر از كوفيان به شهادت رسيد. شهادت مسلم موجب شادي سپاه كوفه شد و شبث بن ربعي كه خود امير بخشي از سپاه كوفه بود، متأثر شد. وي به ياد رشادت هاي مسلم بن عوسجه در جنگ با مشركان در آذربايجان افتاد كه مسلم در آنجا شش نفر از مشركان را كشته بود. [348] امام حسين عليه السلام پيش از شهادت مسلم، زماني كه هنوز رمقي در وجود او مانده بود، خود را به وي رساند و فرمود: رحمك ربك يا مسلم. آنگاه حضرت آيه ي فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر را براي وي خواندند. حبيب بن مظاهر، دوست صميمي مسلم بن عوسجه هم كنار او آمد و او را به بهشت بشارت داد و گفت: اگر در اين شرايط نبودم، دلم مي خواست به وصاياي تو گوش مي دادم. مسلم بن عوسجه گفت: أوصيك بهذا - و اشاره به امام حسين عليه السلام كرد - أن تموت دونه، در راه او كشته شوي و به دفاع از او جانت را بدهي. حبيب گفت: به خداي كعبه چنين خواهم كرد. [349] تعبير به اين كه مسلم بن عوسجه اول اصحاب الحسين بوده كه شهيد شده، مي بايد اشاره به آن باشد كه نخستين شهيد در حمله ي عمومي سپاه كوفه بوده است كه طبعا پس از تيراندازي عمومي اول و شهادت برخي از مبارزان به صورت تك تك شهيد شده است. با اين حال، در زيارت ناحيه، به طور كلي از وي به عنوان اولين شهيد كربلا ياد شده است: كنت أول من شري نفسه و أول شهيد من شهداء الله. [350] (و الله اعلم).

78. پيش از اين از عبدالله بن عمير سخن گفتيم و اين كه يسار و سالم از موالي آل زياد را در ميدان كشت. در اينجا، وقتي شمر از سمت چپ سپاه دشمن حمله كرد، بقاياي سپاه امام مقاومت كرد تا آن كه دشمن يورش همه جانبه اي آورد. اينجا بود كه عبدالله بن عمير كلبي به شهادت رسيد. در اينجا همسرش بر بالين او رفت و گريه


كرد. شمر به يكي غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودي آهنين بر سر او بكوبد. رستم چنين كرد و آن زن نيز به شهادت رسيد. [351] در گزارش طبري، آمده است كه عبدالله پس از نبردي سخت، با حمله ي هاني بن ثبيت حضرمي و بكير بن حي تيمي روبرو شد كه بر او يورش آوردند و عبدالله را به قتل رساندند. در انتهاي اين گزارش آمده است كه عبدالله بن عمير (كان القتيل الثاني من أصحاب الحسين) (پس از برير) دومين شهيد از اصاحب امام حسين عليه السلام است. [352] در اين نبرد، بقاياي سپاه امام، چنان فشرده به يكديگر قرار داشتند كه دشمن نمي تواسنت در آنان نفوذي داشته باشد. به ويژه آنان اطراف خيمه ها را كنده و آتش در آنها روشن كرد بودند و دشمن تنهااز يك سوي مي توانست به آنان يورش برد. عمرسعد كساني را براي نفوذ در چاه ها و كندن آنها از جاي، به درون محوطه ي خيمه ها فرستاد كه اين افراد توسط سه چهار نفر از اصحاب امام، محاصره شده، كشته شدند. اين امر سبب شد تا عمرسعد دستور دهد تا چادرها را آتش بزنند، امام حسين عليه السلام فرياد زد، اجازه دهيد آتش بزنند، در هر حال جز از يك سمت نمي توانند بر شما حمله كنند. [353] دشمن براي اين كه كار را يكسره كند، تصميم حمله به خيمه ها و آتش زدن آنها را گرفت. شمر همراه سپاهش نيزه اش را به سوي چادر امام حسين عليه السلام پرتاب كرد و فرياد زد: علي بالنار حتي أحرق هذا البيت علي اهله، آتش برايم بياوريد تا اين خانه را بر سر اهلش آتش بزنم. در اينجا بود كه فرياد زنان و كودكان به آسمان رفته، همه از چادر بيرون ريختند. و در اينجا بود كه شبث بن ربعي شمر را توبيخ كرده، حركت او را زشت شمرد و شمر بازگشت. [354] زهير بن قين كه فرماندهي ناحيه ي راست سپاه امام را داشت. همراه با ده نفر به سوي شمر حمله كرده او را از محل اقامت زنان و كودكان امام حسين عليه السلام دور كرد [355] اما شمر بر او حمله كرده چند نفر از افراد وي را به شهادت رساند. [356] .نبرد ادامه يافت. اصحاب امام حسين عليه السلام يك يك به شهادت مي رسيدند و هر كدام كه شهيد مي شدند، نبود آنان كاملا احساس


مي شد؛ در حالي كه كشته هاي دشمن به دليل فراواني آنان، نمودي نداشت. [357] اين حوادث تا ظهر عاشورا ادامه يافت.79. در نزديكي ظهر بود كه حبيب بن مظاهر به شهادت رسيد. حكايت از اين قرار بود كه ابوثمامه ي صائدي - كه از اصحاب امام علي عليه السلام بود [358] كه شاهد بود اصحاب تك تك به شهادت مي رسند، نزديك امام حسين عليه السلام آمد و گفت: احساس مي كنم دشمن به تو نزديك مي شود، اما بدان! تو كشته نخواهي شد مگر آن كه من به دفاع از شما كشته شوم. اما من مي خواهم در حالي خداي خود را ملاقات كنم كه نماز ظهر را با تو خوانده باشم. (أحب أن ألقي ربي و قد صليت هذه الصلاة التي دنا وقتها) امام حسين عليه السلام فرمود: (ذكرت الصلاة! جعلك الله من المصلين الذاكرين) نماز را به ياد ما آوردي! خداوند تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد. امام ادامه داد: از دشمن بخواهيد جنگ را متوقف كند تا نماز بخوانيم. حصين بن نمير تميمي فرياد زد: نماز شما قبل نمي شود! در اين وقت، حبيب بن مظاهر فرياد زد: اي الاغ! نماز آل رسول الله قبول نمي شود، اما نماز تو قبول مي شود؟ در اين جا بود كه حبيب با حصين بن تميم درگير شدند. [359] حبيب در اين حمله با زخمي كردن اسب حصين توانست وي را به زمين بيندازد كه يارانش رسيدند و حصين را نجات دادند. به دنبال آن با بديل بن صريم تميمي درگير شده، او را كشت. در اين وقت يك تميمي ديگر بر حبيب حمله كرده، او را مجروح كرد. حصين بن تميم سر رسيد و شمشير را بر سر حبيب آورد. در اين وقت آن فرد تميمي از اسب پياده شد و سر حبيب را از تنش جدا كرد. حصين بن تميم براي افتخار، ساعتي سر حبيب را گرفته بر گردن اسبش آويخت؛ سپس آن را به آن مرد تميمي داد تا نزد ابن زياد برده، جايزه اش را بگيرد. [360] شهادت حبيب، امام حسين عليه السلام را سخت تكان داد. (لما قتل الحسين هد ذلك حسينا و قال عند ذلك: أحتسب نفسي و حماة أصحابي) [361] وقتي مرد تميمي به كوفه آمد، قاسم فرزند حبيب


بن مظاهر كه آن زمان نوجواني بيش نبود، از او خواست تا سر پدرش را به او بدهد تا دفن كند، آن مرد نداد. قاسم چندان صبر كرد تا زمان تسلط مصعب بن زبير بر كوفه، آن تميمي را كشت. [362] .

80. در مقتل منسوب به ابومخنف كه بخش عمده اي از آن داستاني و بي ماخذ است، از شهادت دو برادر حبيب با نام هاي علي و يزيد نيز سخن گفته شده است. بنابر خبر منابع موثق، در اين هنگام حر بن يزيد رياحي و زهير بن قين بر دشمن يورش بردند و با حمايتي كه از يكديگر مي كردند، به نبرد با سپاه كوفه پرداختند. پياده نظام ها به حر حمله ور شده، وي را به شهادت رساندند. [363] منابع، برخي از رجزهاي حر را نقل كرده اند. حر در اين رجزها از مقاومت خود در برابر دشمن و عدم فرارش سخن گفته است. ابن اعثم مي گويد: وقتي حر مجروح شد، اصحاب او را نزد امام حسين عليه السلام آوردند در حالي كه هنوز رمقي در تن داشت. امام دستي بر صورت او كشيدند و فرمودند: انت الحر» كما سمتك امك حرا. و أنت حرا في الدنيا و الاخرة. [364] حكايت آوردن حر نزد امام حسين عليه السلام در مقتل مشهور و منسوب به ابومخنف، كاملا متفاوت نقل شده است. دشمن چندان حر را تيرباران كردند كه بدنش مانند آبكش شد. آنگاه سر او را قطع كرده و به سوي حسين پرتاب كردند. آنجاست كه امام دست به صورت او كشيد. اين روايت البته داستاني است. داستاني تراز آن حكايت مصعب برادر حر و فرزند حر با نام علي است كه دومي در سپاه كوفه بود و وقتي ديد پدر و عمو به شهادت رسيدند او نيز وارد معركه شد؛ تني چند نفر را كشت تا كشته شد! [365] .

81. عاقبت ظهر شد و وقت نماز فرارسيد. هنوز زهير و شماري اصحاب در اطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت در شكل نماز خوف اقامه كرد. [366] به اين


ترتيب كه امام دو ركعت نماز ظهر را آغاز كرد در حالي كه زهير و سعيد بن عبدالله حنفي جلوي امام ايستادند. گروه دوم نماز را تمام كرده، آنگاه گروه اول ركعت دوم را به امام اقتدا كردند. در وقتي كه سعيد جلوي امام ايستاده بود، هدف تير دشمن قرار گرفت. بعد از پايان نماز هم، هر چه امام به اين سو و آن سوي مي رفت، سعيد ميان امام و دشمن قرار مي گرفت. به همين دليل،:چندان تير به وي اصابت كرد كه روي زمين افتاد. در اين وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگويد كه من از اين رنجي كه مي برم، هدفم نصرت ذريه اوست. وي در حالي به شهادت رسيد كه سيزده تير بر بدنش اصابت كرده بود. [367] در واقع سعيد بن عبدالله بعد از نماز ظهر كه باز درگيري آغاز شد و شدت گرفت، در شرايطي كه حفاظت از امام حسين عليه السلام را برعهده داشت به شهادت رسيد. [368] در اينجا باز هم دشمن به تيراندازي به سوي اسبان باقي مانده ي سپاه امام ادامه داد تا همه ي آنان را از بين برد. در اين وقت زهير بن قين با رجزي كه خواند بر دشمن حمله كرد. در شعري كه از او خطاب به امام حسين عليه السلام نقل شده، آمده است كه امام را هادي و مهدي ناميده كه در حال رفتن به ملاقات جدش پيامبر، برادرش حسن، پدرش علي عليه السلام و عمويش جعفر و حمزه مي باشد:



اقدم هديت هاديا مهديا

فاليوم تلقي جدك النبيا



و حسنا و المرتضي عليا

و ذالجناحين الفتي الكميا



و أسدالله الشهيد الحيا

دو نفر از كوفيان با نام هاي كثير بن عبدالله شعبي و مهاجر بن اوس بر وي حمله كرده او را به شهادت رساندند. [369] در روايتي كه در امالي صدوق آمده، گفته شده است كه وي نوزده نفر را كشت تا به شهادت رسيد. [370] در مناقب ابن شهرآشوب آمده است كه وي يك صد و بيست نفر را كشت و سپس به شهادت رسيد! [371] اين آمارها غير واقعي است




كه مانند آن در مناقب نسبت به برخي ديگر از ياران امام حسين عليه السلام نيز داده شده است. (و الله اعلم)

82. تا اين زمان هنوز شماري از ياران امام حسين عليه السلام سرپا بودند و به دفاع از آن حضرت، در برابر حملات دشمن مقاومت مي كردند. در همين نبردها بود كه ياران، تك تك به شهادت مي رسيدند. خبر كشته شدن اين افراد كه حتي ممكن است برخي از آنان، پيش از ظهر به شهادت رسيده باشند، بيش از همه فتوح ابن اعثم (و به نقل از آن در مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي و گاه مناقب ابن شهرآشوب) آمده است كه گرچه اخبار ريز قابل توجهي از كربلا به ما مي دهد اما مي بايد با تأمل بيشتري مورد پذيرش قرار گيرد.

عمرو بن خالد ازدي از اين شمار است كه رجزي خواند و جنگيد تا به شهادت رسيد. [372] فرزندش خالد بن عمرو ازدي نيز پس از پدر به شهادت رسيد. [373] خوارزمي از عمرو بن خالد صيداوي نيز ياد كرده و نوشته است: وي نزد امام آمد و گفت: قصد آن دارم تا به ديگر ياران منتقل شوم. امام حسين عليه السلام به او فرمود: تقدم فانا لاحقون بك عن ساعة. پيش برو، ما نيز ساعتي ديگر به تو خواهيم پيوست. [374] .

سعد [شعبة] بن حنظله ي تميمي ديگر مجاهدي است كه او نيز با خواندن رجزي به ميدان رفته پس از نبردي به شهادت رسيد. [375] .

عمير بن عبدالله مذحجي شهيد بعدي است كه رجزي خواند و به ميدان رفت و به شهادت رسيد. [376] .

سوار بن أبي حمير به ميدان رفته مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسيد. [377] .

عبدالرحمان بن عبدالله يزني شهيدي است كه به نوشته ي ابن اعثم، پس از مسلم بن


عوسجه به شهادت رسيده است. شعر وي در ميدان، مضمون مهمي در تشيع او دارد؛ به طوري كه شاعر خود را بر دين حسين و حسن معرفي مي كند.



انا ابن عبدالله من آل يزن

ديني علي دين حسين و حسن



أضربكم ضرب فتي من اليمن

أرجو بذالك الفوز عند المؤتمن [378] .



زياد بن عمرو بن عريب صائدي همداني معروف به ابوثمامه ي صائدي كه نماز ظهر را به ياد امام حسين عليه السلام آورد، شهيد ديگر بعدازظهر است. [379] رجز زيبايي از وي توسط ابن شهرآشوب نقل شده است. [380] .

ابوالشعثاء يزيد بن زياد كندي پيش روي امام حسين عليه السلام به سمت دشمن ايستاد و هشت تير (و در برخي نقلها كه پيش ازاين گذشت صد تير) رها كرد كه طي آن دست كم پنج نفر كشته شدند. آنگاه كه دشمن درخواست هاي امام حسين عليه السلام را رد كرد، به سوي دشمن تاخت تا آن كه كشته شد. [381] .

نافع بن هلال بجلي كه پيش از اين اشاره به نبرد او با تني چند از كوفيان داشتيم با تيراندازي دقيق خود دوازده تن از سپاه كوفه را كشت تا آن كه بازويش شكست. دشمن وي را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد. [382] نوشته اند كه وي روي تيرهايش، نامش را نوشته بود و شعارش اين بود: «أنا الجملي ان علي دين علي» وي در حالي به صورت اسير نزد عمرسعد آورده شد كه همچنان خون از محاسنش جاري بود و فرياد مي كشيد: لو بقت لي عضد و ساعد ما أسرتموني؛ اگر بازو و دستي برايم مانده بود، نمي توانستيد مرا به اسارات درآوريد. وقتي شمر خواست گردنش را بزند، به شمر گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودي، براي تو دشوار بود كه پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهي. ستايش خداي را كه آرزوهاي ما را [يعني شهادت] براي اجرا در دست بدترين خلق خود قرار داد پس از آن شمر وي را به شهادت رساند. [383] گفتني است كه نافع از ياران امام علي عليه السلام و از تربيت يافتگان آن حضرت بود. [384] .


83. به تدريج شمار ياران امام اندك و اندك مي شد. افراد باقي مانده كه نمي توانستند به جنگ روياروي با دشمن بروند، تصميم گرفتند تا كنار امام بمانند و تا پيش از شهادتشان، اجازه ندهند امام به شهادت برسد. آنان در اين باره به رقابت با يكديگر مي پرداختند (تنافسوا في أن يقتلوا بين يديه).دو برادر با نام هاي عبدالله و عبدالرحمان فرزندان عزرة الغفاري [385] كه شاهد اين اوضاع بودند جلو آمدند، و اظهار كردند كه دشمن نزديك شده است؛ اجازه دهيد ما پيش روي شما بجنگيم تا كشته شويم. امام فرمود: مرحبا بكم. [386] خوارزمي گفتگوي اين دو برادر را با امام طولاني تر آورده است. آنان با گريه نزد آن حضرت آمدند. امام فرمودند: براي چه مي گرييد. شما تا ساعتي ديگر نور چشمان خواهيد بود. گفتند: ما براي خود گريه نمي كنيم؛ براي شما مي گرييم كه دشمن اين گونه شما را در محاصره ي گرفته است. [387] ابومخنف اين حكايت را براي دو نفر ديگر با نام هاي سيف بن حارث همداني و مالك بن عبدالله بن سريع نقل كرده كه عموزاده و از يك مادر بودند، نقل كرده است. پس از حكايت گريه كردن و پاسخ امام، اين دو جوان، طبق رسم عرب، سلام خداحافظي دادند: السلام عليك يابن رسول الله. حضرت پاسخ داد: و عليكما السلام و رحمة الله. آنان به ميدان رفتند تا به شهادت رسيدند. [388] .

84. ابن اعثم در اينجا از چند تن از شهداي كربلا يادكرده كه در ماخذ ديگر شرح نبردشان نيامده است. از آن شمار يكي عمرو بن مطاع جعفي است كه در فتوح از نبرد، رجز و شهادتش ياد شده است. [389] بلاذري و ابومخنف از او نامي به ميان نياورده اند. همچنين ابن اعثم از يحيي بن سليم مازني ياد كرده كه رجزي خواند و عازم نبرد شد تا به شهادت رسيد. [390] شهيد ديگر كه ابن اعثم از او ياد كرده اما بلاذري و ابومخنف نامي


از وي نياورده اند، قرة بن ابي قرة غفاري است. از وي نيز رجزي نقل شده و آمده است، فقاتل حتي قتل. [391] مورد ديگر، مالك بن انس باهلي است كه وي نيز با رجزخواني به سوي دشمن يورش برد و جنگيد تا كشته شد. بيتي از رجز وي جالب است:



آل علي شيعة الرحمان

آل زياد شيعة الشيطان [392] .



احتمال فراوان دارد كه مقصود از مالك بن انس باهلي، شخصي با نام أنس بن حارث كاهلي يا باهلي باشد كه روايتي از وي در منابع حديثي سني آمده و اشاره به شهادت وي با امام حسين عليه السلام شده است؛ روايت چنين است: عن الاشعث بن سحيم، عن أبيه، عن أنس بن حارث: قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: ان ابني هذا يقتل بارض العراق: فمن أدركه منكم فلينصره، قال: فقتل أنس مع الحسين. [393] .

انس بن حارث از رسول خدا نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: اين فرزندم - يعني حسين - در سرزمين عراق كشته مي شود؛ هر كسي او را دريافت، حمايتش كند.

85. يكي ديگر از شهداي كربلا حنظلة بن أسعد شبامي عجلي است كه خبر وي را طبري آورده است. وي پيش روي حسين به طرف دشمن ايستاد و آيات عذاب مربوط به قوم عاد و ثمود را خواند و فرياد زد: يا قوم! لا تقتلوا حسينا، حسين را نكشيد، «فيسحتكم بعذاب و قد خاب من افتري» آنگاه امام حسين عليه السلام بر او رحمت فرستاد و فرمود: همين كه آنان دعوت تو را رد كردند، مستحق عذاب گشتند. پس از آن اجازه سفر آخرت و پيوستن به يارانش را خواست كه حضرت به او اجازه داد. وي با سلام بر امام حسين عليه السلام و شنيدن پاسخ از امام راهي ميدان شده، جنگيد تا كشته شد. [394] .


بلاذري پيش از آوردن خبر شهادت عابس بن أبي شبيب شاكري [همداني] اين نكته را يادآور شده كه وقتي اصحاب مشاهده كردند نمي توانند بر دشمن حمله برند و از امام حسين عليه السلام دفاع كنند، از ايشان خواستند تا اجازه دهد پيش روي او بجنگند تا كشته شوند. عابس از اين شمار بود نزد امام آمد و گفت كه هيچ چيزي جز جانش ندارد كه تقديم كند. آنگاه با فعليك السلام و خداحافظي با امام، راهي ميدان شد. وي با شمشير مي جنگيد و چون شجاع بود، كسي برابرش نمي آمد. اندكي بعد، يكباره بر سر او ريختند و او را كشتند [395] شوذب كه از غلامان آزاد شده ي همين خاندان شاكري بود، همراه عباس به ميدان آمد. ابتدا شوذب و بعد عابس به شهادت رسيدند. [396] عابس وقت رفتن براي نشان دادن صحت ايمانش به امام حسين عليه السلام عرض كرد: اشهدالله اني علي هديك و هدي أبيك. ابومخنف مي افزايد وقتي به ميدان رفت، دشمنان گفت: شير سياه آمد، كسي به تنهايي به مقابله با او نرود. عمرسعد گفت: ابتدا او را سنگباران كنيد. عابس كه چنين ديد، زره و كلاه خودش را درآورد و به سوي دشمن تاخت. راوي مي گويد: گاه دسته هاي دويست نفري از برابرش مي گريختند. آنگاه از هر چند سو بر او يورش آوردند و او را كشتند؛ به گونه اي كه وقتي كشته شد، سرش ميان دستان چندين نفر بود كه هر كدام ادعا مي كرد وي او را كشته است. [397] .

86. شماري ديگر از شهداي كربلا عبارتند از: بدر بن مغفل جعفي كه خبر رجزخواني و شهادت وي را بلاذري آورده است [398] . أنيس بن معقل أصبحي كه رجز وي و خبر شهادتش را ابن اعثم ياد كرده است. [399] عبدالرحمان بن عبدالله بن الكدن نيز رجزي خواند و به شهادت رسيد. جز وي نشان از موضع شيعيانه ي او دارد:



اني لمن ينكرني ابن الكدن

اني علي دين حسين و حسن [400] .



حوي از غلامان آزاد شده ابوذر غفاري است كه پيش روي چشمان امام حسين عليه السلام جنگيد تا به شهادت رسيد. وي نيز در رجز خود دفاع از آل محمد را هدف مبارزه ي خود


خواند. [401] وي بايد شيعه اي باشد كه در مكتب ابوذر غفاري پرورش يافته است. خبر جنادة بن حارث انصاري را نيز ابن اعثم آورد و رجز او را كه ضمن آن بر وفاداري خود به بيعتش با امام حسين عليه السلام ياد مي كند، نقل كرده است [402] فرزندش عمرو بن جناده نيز كه پس از پدر به ميدان رفت، رجزي طولاني خواند و جنگيد تا به شهادت رسيد. رجز وي يك تحليلي تاريخي از شرايطي است كه در زمان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و پس از آن در مناسبت مؤمنان واقعي از مهاجر و انصار با قريش در زمان كفرشان از يك سو و زمان فسق و فجورشان از سوي ديگر، وجود داشته است. ابتدا از دشمني قريش با انصار و مهاجرين ياد مي كند و اين كه مهاجرين و سواران انصار، خون كفار را در عهد پيامبر صلي الله عليه و آله ريختند. امروز هم خون فجار و اراذلي كه به خاطر حمايت از قارون صفتان، قرآني را كناري نهاده اند، بايد از نيزه هاي مؤمنان ريخته شود. فجاري كه به دنبال انتقام گرفتن از بدر هستند. آنگاه سوگند مي خورد كه با تمام وجود و امكانات در برابر فساق بايستد. [403] از جعفيان، حجاج بن مسروق جعفي نيز كنار امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد.

87. چهار نفر يكجا شهيد شدند و بنا به گفته ي ابومخنف، شهادت اينان در آغاز نبرد بوده است.اين كه مقصود از «اول قتال» چه زماني است، محل ترديد است. اما به هر روي ممكن است پس از تيراندازي عمومي دشمن و در آغاز نبرد روياروي باشد. بسا باشد كه مقصود نبردي باشد كه پس از نماز ظهر رخ داده كه احتمال آن اندك است. گفتني است كه در جريان شهادت اينان، عباس بن علي هنوز در ميدان نبرد حاضر بوده است. ابومخنف مي گويد: عمر بن خالد صيداوي، جابر بن حارث سلماني، مجمع بن عبدالله عائذي و سعد غلام آزاد شده ي عمر بن خالد صيداوي، چهار نفري به سمت دشمن يورش بردند. وقتي وارد دل سپاه دشمن شدند، دشمن آنان را محاصره و از بقيه افراد امام حسين عليه السلام جدا كرد. در اين جا بود كه عباس بن علي حمله كرده آنان را از محاصره در آورد، در حالي كه مجروح بودند. در ادامه ي نبرد دشمن با شدت بخشيدن


حمله بر آنان، اين چهار نفر را در يكجا به شهادت رساند. [404] به نوشته ي بلاذري آخرين كشته از سپاه امام، و حتي پس از شهادت امام، سويد بن عمرو خثعمي بود كه مجروح افتاده بود؛ وقتي شنيد امام حسين عليه السلام به شهادت رسيده است، كاردي برداشت و با همان به نبرد با دشمن رفت تا آن كه دو نفر از كوفيان وي را به شهادت رساندند. [405] .

88. شروع به نبرد از سوي اهل بيت امام حسين عليه السلام زماني بود كه از ياران كسي باقي نمانده بود. (فلم يزل أصحاب الحسين يقاتلون و يقتلون حتي لم يبق معه غير أهل بيته) [406] آن گاه اهل بيت وارد كارزار شده و شماري از آنان به شهادت رسيدند كه رقم آنان را كمتر از شانزده نفر ننوشته [407] و در برخي از منابع بيش از بيست نفر را نام برده اند. فهرست اين افراد به نقل از محمد بن سعد (م 230) به اين شرح است: [408] .

1. عباس بن علي بن ابي طالب:(فرزندانش او را سقا مي ناميدند) [409] (وي مردي زيباچهره و بلندقامت بود كه وقتي سوار اسب مي شد، پايش به زمين مي رسيد. او پرچمدار سپاه امام حسين عليه السلام بود و آنچنانكه امام باقر عليه السلام فرموده است قاتلان وي زيد بن رقاد جبني و حكيم بن طفيل سنبسي از قبيله ي طي بودند. [410] وي زمان شهادت 34 سال داشت. [411] شيخ مفيد نوشته است: وقتي عباس فراواني كشته هاي ياران امام حسين عليه السلام را ديد، به برادران خود يعني فرزندان ام البنين گفت: پيش برويد تا ببينم كه براي خدا و رسول او نصحيت گرديد. پس از آن هماره حسين بن علي به سمت فرات رفتند تا آب


بردارند كه سپاه عمر بن سعد مانع آنان شدند. اينجا بود كه يكي از كوفيان تيري انداخت كه به دهان امام حسين عليه السلام اصابت كرد وامام با دست آن تير را كشيد و خونش را به آسمان پرتاب كرد و در حق دشمن نفرين كرد. در اينوقت، دشمن عباس را محاصره و از امام حسين عليه السلام جدا كردند. عباس يك تنه مي جنگيد تا افتاد. زماني كه افتاد و به دليل جراحات نتوانست حركت كند، زيد بن ورقاء و حكيم بن طفيل او را كشتند. [412] بلاذري در جاي ديگري مي گويد: برخي برآنند كه حرملة بن كاهل اسدي والبي، با كمك گروهي از سپاه، عباس بن علي بن ابي طالب را كشته، بدنش را پايمال كردند (و تعاوروه)؛ آن گاه حكيم بن طفيل طائي لباسش را درآورد. همين حرمله تيري هم به امام حسين عليه السلام انداخت كه به لباس آن حضرت اصابت كرد. [413] ابوالفرج اصفهاني به نقل از امام جعفر صادق عليه السلام مي نويسد: مادر اين چهار فرزند - ام البنين - به بقيع مي آمد و ناله ها و گريه هاي سوزناكي سرمي داد؛ به طوري كه مردم اطراف او اجتماع مي كردند؛ حتي مروان بن حكم نيز براي تماشا مي آمد و در كنار بقيه به ناله و ندبه ي او گوش مي داد. [414] ابوالفرج خبري هم از قالت عباس نقل كرده است كه بعدها صورتش سياه شده و مي گفت كه اين پس از آني بوده است كه جواني از بني هاشم را كه روي پيشانيش آثار سجود بوده، به قتل رسانده است.

2. جعفر بن علي بن ابي طالب: (فرزند ام البنين نوزده ساله) [415] توسط هاني بن ثبيت حضرمي كشته شد. در روايت امام باقر عليه السلام آمده است كه خولي بن يزيد اصبحي، قاتل جعفر بن علي بوده است. [416] .

3. عبدالله بن علي بن ابي طالب (فرزند ام البنين و 25ساله) [417] كه به دست هاني بن ثبيت حضرمي كشته شد. بلاذري نيز همين شخص را كشنده ي عبدالله بن علي دانسته و افزوده است كه وي سر او را آورده بود. [418] .


4. عثمان بن علي بن ابي طالب: [419] (فرزند ام البنين) كه ابتدا خولي بن يزيد تيري به او زد و سپس مردي از طايفه ي ابان بن دارم او را كشت. [420] مادر هر چهار نفر گذشته، ام البنين عامريه از آل وحيد بود. دينوري با اشاره به اين مطلب مي نويسد: اينان از برابر امام حسين عليه السلام عبور كردند (يقونه بوجوههم و نحورهم) و سر و گردن را سپر بلاي او قرار دارند. آنگاه هاني بن ثبيت بر عبدالله حمله كرده او را كشت. آنگاه بر جعفر حمله كرد، او را نيز كشت. [خولي] بن يزيد اصبحي هم تيري به عثمان بن علي زد و او را كشت. سپس سر او را جدا كرده نزد ابن سعد آورد و جايزه مي خواست. ابن سعد گفت: از اميرت - يعني ابن زياد - بگير. عباس همچنان اطراف امام حسين عليه السلام بوده، در دفاع از او ميجنگيد و هر طرف كه امام مي رفت، او هم مي رفت تا كشته شد. [421] .

5. ابوبكر بن علي بن ابي طالب: ابن سعد از قاتل او ياد نكرده، اما دينوري نوشته است كه وي با تير عبدالله بن عقبة الغنوي به شهادت رسيد. [422] ابومخنف خبر كشته شدن وي را آورده اما افزوده است: و قد شك في قتله. [423] از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه وي به دست مردي از طايفه ي همدان كشته شد. [424] .

6. محمد اصغر بن علي بن ابي طالب: وي نيز به دست مردي از طايفه ي ابان بن دارم كشته شد. [425] . اين خبر از امام باقر عليه السلام روايت شده است. [426] .

7. علي اكبر: (فرزند ام ليلي و متولد در زمان عثمان) [427] بن حسين بن علي كه توسط مرة بن منقذ بن نعمان عبدي [عبدالقيس] كشته شد. ابومخنف و بلاذري و دينوري مي گويند: نخستين كشته از اهل بيت علي اكبر بود. [428] ابن اعثم نخستين شهيد را از اين


خاندان عبدالله بن مسلم بن عقيل دانسته است. [429] ابن سعد مي نويسد: مردي از اهل شام، علي اكبر را صدا كرد. مادر علي اكبر، آمنة دختر ابومرة فرزند عروة بن مسعود ثقفي بود. مادر آمنه، دختر ابوسفيان بود. اين مرد شامي به جهت خويشي علي اكبر با آل ابي سفيان گفت: تو قرابتي با يزيد داري. اگر بخواهي تو را امان مي دهيم؛ هر كجا دوست داشتي مي تواني بروي. علي اكبر پاسخ داد: لقرابة رسول الله صلي الله عليه و آله كانت أول أن ترعي من قرابة ابي سفيان. آنگاه اين رجز را خواند:



انا علي بن حسين بن علي

نحن و رب البيت [430] أولي بالنبي



تالله لا يحكم فينا ابن الدعي

أضرب بالسيف احامي عن أبي



تالله لا يحكم فينا ابن الدعي [431] .

وي سپس به سوي دشمن رفت. (گويا دست كم يك بار حمله كرد و نزد پدر بازگشت و مجددا حمله كرد. [432] در اين وقت) مردي از عبدالقيس با نام مرة بن منقذ بن نعمان در حالي كه علي اكبر نزديك پدرش ايستاده بود بر او حمله كرد و ضربتي سخت بر وي وارد آورد. امام حسين عليه السلام نزد فرزندش آمد و گفت: قتلوك يا بني! علي الدنيا بعدك العفا، اي فزرندم تو را كشتند. بعد از تو خاك بر سر دنيا؛ آنگاه او را به خود چسباند تا آن كه از دنيا رفت. [433] با شهادت علي اكبر، زينب عليهاالسلام سراسيمه از خيمه بيرون آمد و فرياد مي زد: وا اخياه! يابن اخياه! وي آمد تا خود را روي جنازه ي علي اكبر انداخت. امام حسين عليه السلام آمد، دستش را گرفت و او را به خيمه بازگرداند. آنگاه به جواناني كه نزديكش بودند فرمود: برادرتان را برداريد. آنان او را برداشته در برابر خيمه اي كه در مقابلش مي جنگيدند، گذاشتند. [434] مطالب فتوح تا اندازه اي با منابع ديگر متفاوت و دشواري هايي دارد. وقتي علي اكبر به نقل وي هيجده ساله بوده [435] به ميدان مي رود، امام حسين عليه السلام سر بر آسمان برمي دارد و مي گويد: اللهم أشهد علي هؤلاء القوم! فقد


بزر اليهم غلام أشبه القوم خلقا و خلقا و منطقا برسول الله. علي اكبر به ميدان رفت، جنگيد تا آن شاميان از دست او به ناله و فغان آمدند. [436] علي اكبر كه جراحات فراواني برداشته بود، به سوي پدر بازگشت و اظهار كرد: چندان تشنه است كه نزديك است از تشنگي بميرد! امام حسين عليه السلام گريه كرد و فرمود: قدري ديگر بجنگ؛ به زودي از دست جدت سيراب خواهي شد. علي اكبر حمله كرد تا آن كه كشته شد. [437] .

8. عبدالله بن الحسن بن علي عليه السلام: [438] مادر وي دختر سليل بن عبدالله (برادر جرير بن عبدالله بجلي) بود. به نقل از امام باقر عليه السلام قاتل وي حرملة بن كاهل اسدي بوده است. [439]

ابن عثم از رجز و شهادت او ياد كرد است:



ان تنكروني فانا فرع الحسن

سبط النبي المصثطفي و المؤتمن [440] .



9. جعفر بن حسين بن علي.

10. ابوبكر بن الحسن [441] بن علي: هر دونفر اخير به دست عبدالله بن عقبة الغنوي كشته شدند. روايت امام باقر عليه السلام درباره ي ابوبكر بن حسن نيز چنين است. [442] عمري نسابه عالم قرن پنجم نوشته است كه ابوبكر كنيه ي عبدالله بن حسن بوده كه در كربلا كشته شد و خونش در بني غني است و حسين بن علي عليه السلام سكينه را به عقد وي در آورده بود. [443] .


11. عبدالله بن حسين (فرزند رباب دختر امرولقيس) توسط حرمله كاهلي [444] از طايفه ي بني اسد كشته شد. ابن سعد در جاي ديگري درباره ي عبدالله نوشته است: كودكي از كودكان حسين دويد تا آن كه در دامان امام حسين عليه السلام نشست؛ در اين وقت مردي تيري انداخت كه به گلوي او اصابت كرد و او را كشت. [445] در اين وقت حسين گفت: اللهم ان كنت حبست عنا النصر، فاجعل ذلك لما هو خير في العاقبة و انتقم لنا من القوم الظالمين. [446] .

بلاذري هم از عبدالله بن حسين ياد كرده است كه حرملة بن كاهل والبي تيري بر او انداخت و او را كشت. [447] ابومخنف مي نويسد: زماني كه حسين بن علي نشست (و نتوانست روي پا بايستد و نبرد كند) كودكي به سمت وي آمد و روي زانوي آن حضرت نشست كه گويند عبدالله بن حسين بوده است. ابومخنف مي گويد: عقبة بن بشير اسدي به من گفت: امام باقر عليه السلام به من فرمود: يك خون از ما در ميان شما بني ا سد هست. من گفتم: خداي شما را رحمت كند، گناه من چيست؟ و آن خون كدام است؟ امام باقر عليه السلام فرمود: كودكي از حسين به سوي او آمد و در دامن او نشست؛ در همان حالي يكي از شما بني اسد تيري انداخت و او را كشت. امام حسين عليه السلام خون را گرفت و وقتي دستش پر شد، آن را به آسمان پرتاب كرد و گفت: خدايا اگر نصرت خود را بر ما نفرستادي اين را در جايي كه خير است قرار ده و انتقام ما را از ستمكاران بگير. [448] . ابن سعد جاي ديگري از فرزند سه ساله ي امام حسين عليه السلام ياد مي كند كه در جريان تيرباران عمومي دشمن به سمت امام حسين عليه السلام مي آمد، و آنگاه كه تيرها از چپ و راست حضرت رد ميشد، تيري به اين فرزند اصابت كرد و كسي كه تير زد عقبة بن بشر اسدي بود. [449] .

به احتمال آنچه درباره ي عبدالله بن حسين گفته شد، مربوط به كودكي از امام حسين عليه السلام است كه در برخي از منابع،هان علي بن الحسين الاصغر است كه ميان


شيعيان به همين نام شهرت دارد. اما نقلي كه در ميان شيعه رايج است، از فتوح ابن اعثم گرفته شده و در ماخذ كهن ديگر نيامده است. ابن اعثم مي نويسد: در اين وقت براي حسين كسي نماند جز يك بچه ي هفت ساله و بچه ي شيرخوار ديگر. امام حسين عليه السلام نزديك خيمه آمد و گفت: اين طفل را به من بدهيد تا با او وداع كنم. بچه را گرفت، او را بوسيد و گفت: اي فرزندم! واي بر اين مردم، وقتي كه در قيامت، خصم آنان محمد باشد. در اين وقت تيري زدند كه به گلوي علي اصغر خورد. امام حسين عليه السلام از اسب پايين آمد؛ با شمشير خود جايي را حفر كرده، بر او نماز خواند و دفنش كرد. بعد ايستاد و اشعاري خواند كه هفده بيت است! [450] يعقوبي اشاره اي اجمالي به اين رخداد دارد. وي مي نويسد: طفلي را كه همان ساعت متولد شده بود! به دست امام حسين عليه السلام دادند تا در گوش و او اذان بگويد. در همان حال تيري آمد و در گلوي آن بچه فرورفت. امام حسين عليه السلام تير را درآورد و گفت: و الله لأنت اكرم علي الله من الناقة. [451] به خدا سوگند ارزش تو از ناقه ي (صالح) بيشتر است. در ارشاد شيخ مفيد در اين باره مطلبي نيامده است. [452] عمري نسابه، عالم علوي نسب شناس قرن پنجم هجري نيز دو علي براي امام حسين عليه السلام مي شناسد. علي اكبر كه در طف به شهادت رسيد و علي اصغر


يعني امام سجاد عليه السلام كه زنده ماند. [453] .

به هر روي، اين كه عبدالله بن الحسين كه مورخان از او ياد كرده اند كه در دامان پدر در كربلا توسط حرمله تير خورد و به شهادت رسيد، همان علي بن الحسين الاصغر باشد كه درروضه ها خبرش را داريم، كاملا محتمل است؛ به ويژه كه نام علي بيش از آن كه نام كودك باشد، براي تيمن و تبرك به نام پدرشان، براي فرزندان بكار رفته و مي توانسته نام عبدالله را نيز داشته باشد. البته اين احتمال است. شيخ مفيد از عبدالله بن حسن بن علي ياد كرده است كه در وقت تنهايي امام حسين عليه السلام به سو آن حضرت دويد. امام حسين عليه السلام از زينب عليهاالسلام خواست تا او را نگاه دارد؛ اما كودك گفت كه از عمويش جدا نمي شود. ابجر بن كعب كه مي خواست شمشيري به امام بزند، كودك دستش را بالا آورد و شمشير به دست او خورده به پوست آويزان شد. [454] اين روايت در لهوف نيز آمده و در تصريح شده است كه حرملة او را در دامان عمويش نشسته بود، با تير زد. [455] در زيارت ناحيه ي مقدسه هم آمده است: السلام علي عبدالله بن الحسن الزكي لعن الله قاتله و راميه حرملة بن كاهل الاسدي. آيا ممكن است عبدالله بن حسين، همان عبدالله بن حسن باشد؟ در رساله ي فضيل رسان - از اصحاب امام باقر و صادق عليه السلام درباره ي اسامي شهداي كربلا هم از عبدالله بن الحسين و هم از عبدالله بن الحسن ياد شده است. [456]

12. قاسم بن حسن: وي توسط سعيد بن عمرو ازدي [457] كشته شد. ابن سعد مي نويسد: اين بچه در حاليكه پيراهني پوشيده بود و كفشي برپا داشت كه بند لنگه ي چپ آن پاره شد و به پايش آويزان بود، به ميدان آمد. عمرو بن سعيد ازدي [!] بر عمرو حمله كرد و عمرو كه دستش را بالا آورده بود تا از خود دفاع كند، دستش از مرفق قطع


شد.در اين بين، كوفيان براي نجات عمرو هجوم آوردند كه در اثر اين هجوم و فشار عمرو زير دست و پاي اسبان كشته شد. [458] امام حسين عليه السلام بالاي سر قاسم ايستاد و گفت: عز علي عمك ان تدعوه فلا يجبيك، أو يجيبك فلا ينفعك. بر عمويت دشوار است كه او صدا بزني و نتواند پاسخت را بدهد، يا اگر پاسخ دهد، سودي براي تو نداشته باشد. آن گاه امام حسين عليه السلام دستور داد تا قاسم را به خيمه آورده، نزد علي اكبر گذاشتند. [459] ابومخنف گزارش شهادت قاسم را از زبان حميد بن مسلم ازدي، مفصل تر آورده است: نوجواني به ميدان آمد، صورتش چون ماه؛ در دستش شمشير و پيراهن و كفشي كه بند كفش پاي چپش باز بود. عمرو بن سعد بن نفيل گفت: من به او حمله مي كنم. گفتم: سبحان الله! چرا تو؛ اينان هستند از تو كفايت مي كنند. گفت: به خدا به او حمله مي كنم. وي حمله كرد تا آنكه شمشيير بر سرش نواخت. غلام با صورت به زمين افتاد و عمويش را صدا كرد. حسين مانند شير خود را بالين سر او رساند؛ ضربتي به عمرو نواخت كه عمرو دستش را جلوي شمشير گرفت و از مرفق قطع شد. فريادي كشيد و كوفيان آمدند تا او را از دست امام حسين عليه السلام نجات دهند كه در آن حيص و بيص زير پاي اسبان كشته شد. حسين بالين آن نوجوان آمد، در حالي كه پاهايش را تكان مي داد و روي زمين مي كشيد. امام حسين عليه السلام گفت: دور باشند از رحمت خدا مردماني كه تو را كشتند. در قيامت كسي جز جد تو خصم آنان نخواهد بود. بعد گفت: عزوالله علي عمك أن تدعوه فلا يجبيك او يجيبك ثم لا ينفعك. آن گاه وي را در بغل گرفت و سينه ي او را به سينه ي خودش گذاشت. سپس وي را آورد و نزد فرزنش علي اكبر و ديگر كشته هايي كه از اهل بيتش در آنجا بودند، گذاشت. پرسيدم: اين نوجوان كه بود؟ گفتند: قاسم بن حسن بن علي بن ابي طالب. [460] .

13. عون بن عبدالله بن جعفر: توسط عبدالله بن قطبة الطائي كشته شد. بلاذري هم


مي گويد كه عون توسط عبدالله بن قطبه كشت شد. [461] دينوري از عدي [عون!] بن عبدالله بن جعفر ياد كرده كه به دست عمرو بن نهشل كشته شده است. [462] مادر عون بنا به نقلي «جمانه» دختر مسيب بن نجبه ي فزاري [463] و بنا به نقل ديگر، زينب عليهاالسلام دختر علي بن ابي طالب عليه السلام بوده است. [464] .

14. محمد بن عبدالله بن جعفر: توسط عامر بن نهشل تميمي كشته شد. [465] .

ابن سعد مي گويد: دو فرزند عبدالله بن جعفر به همسر عبدالله بن قطبة الطائي پناه بردند، در حالي كه بالغ نبودند. عمر بن سعد ندا داده بود، هر كس كه سري بياورد هزار درهم خواهد گرفت. عبدالله بن قطبه به منزل رفت. همسرش به او گفت: دو كودك به ما پناه آورده اند، دوست داري منت بر آنان بگذراي و آنان را به مدينه به خانواده شان بسپاري؟ گفت: آري به من نشانشان بده. وقتي آنان را ديد، سرشان را از تنشان جدا كرد و سرها را نزد عبيدالله برد كه چيزي به او نداد (و به روايت بلاذري حتي دستور ويران كردن خانه اش را هم داد!) [466] اين همان حكايتي است كه شيخ صدوق براي فرزندان مسلم بن عقيل روايت كرده است. بلاذري هم به روايتي ديگر به اختصار در دو سطر خبر اين دو كودك را كه آنان را از عبدالله بن جعفر دانسته، مانند آنچه را كه ابن سعد آورده، گزارش كرده است. [467] .

15. مسلم بن عقيل بن ابي طالب: نماينده امام حسين عليه السلام در كوفه كه به دستور عبيدالله بن زياد در هشتم ذي حجه سال 60 كشته شد.

16. جعفر بن عقيل: توسط بشر بن حوط همداني يا عروة بن عبدالله خثعمي كشته شد. بلاذري نفر دوم را قاتل جعفر دانسته، [468] و دينوري هم مي گويد كه عبدالله بن عروه ي خثعمي با تيري او را كشت. [469] روايت امام باقر عليه السلام نيز چنين است. [470] .


17. عبدالرحمان بن عقيل توسط عثمان بن خالد بن اسير جهني و بشر [بشير] بن حوط قايضي كشته شد. در انساب نام قاتل، نشر بن شوط عثماني ضبط شده است! [471] .

18. عبدالله اكبر بن عقيل به دست عمرو بن صبح الصدائي كشته شد. مدائني قاتل او را عثمان بن خالد جهني و مردي از همدان دانسته است. [472] .

19. عبدالله بن مسلم بن عقيل: [473] توسط عمرو بن صبح (صبيح) الصدائي يا اسيد بن مالك حضرمي كشته شد. اين سخن ابن سعد است. در حالي كه بلاذري و دينوري از عبدالله بن مسلم بن عقيل ياد كرده اند كه عمرو بن صبيح الصيداوي (به تفاوت نام پدر و لقب او توجه كنيد) او را با تير زد و پس از آن مردم كوفه بر سر عبدالله ريخته وي را كشتند. [474] .

ابومخنف پس از خبر شهادت علي اكبر مي نويسد: عمرو بن صبيح صدائي عبدالله بن مسلم را با تير زد، به گونه اي كه دستش با تير به صورتش چسبيد. پس از آن تير ديگري بر قلب او زد. [475] بلاذري از رقاد الجنبي ياد كرده است كه بعدها مي گفت: يكي از جوانان آل حسين را چنان تيري زدم كه همان طور كه دستش روي صورتش بود، دستس به صورتش چسبيد؛ و پس از بيرون كشيد شدن تير، هنوز نوك تير يعني پيكان آن در صورتش باقي مانده بود. [476] .

20. محمد بن ابي سعيد بن عقيل توسط لقيط بن ياسر جهني كشته شد. دينوري نام او را محمد بن عقيل بن ابي طالب ياد مي كند كه لقيط بن ناشر جهني با تير او را كشته است. [477]

21. مردي از آل ابولهب كه نامش روشن نشد.

22. ابوالهياج از نوادگان ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب كه شاعر بوده است.


23. سليمان غلام آزاد شده امام حسين عليه السلام كه به دست سليمان بن عوف حضرمي كشته شد. پيش از اين گذشت كه وي حامل نامه ي امام به شيعيان بصره بود، در آنجا به دستور ابن زياد كشته شد.

24. منجح (يا منجح) [478] غلام آزاد شده امام حسين عليه السلام.

25. عبدالله بن بقطر برادر رضاعي امام حسين عليه السلام كه در كوفه از فراز قصر به پايين افكنده شد و به شهادت رسيد. [479] .

تا اينجا نام افرادي بود كه ابن سعد ياد كرده بود. اما برخي نام هاي ديگر: 26. عبيدلله عبدالله بن جعفر: ابوالفرج اصفهاني به نقل از نسابه ي معروف يحيي بن حسن علوي مي گويد: وي نيز در طف همراه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. [480] .

27. محمد بن مسلم بن عقيل: بنا به روايت ابوالفرج، به نقل از امام باقر عليه السلام قاتل وي ابوجرهم ازدي و لقيط بن اياس جهني بوده اند. [481] .

28. علي بن عقيل بن ابي طالب: ابوالفرج روايتي درباره ي شهادت وي در كربلا آورده است. [482] وي در جاي ديگري، به نقل از محمد بن علي بن حمزه، خبري درباره ي كشته شدن ابراهيم بن علي بن ابي طالب در كربلا آورده و افزوده است كه در هيج كتاب نسبي يادي از او نيافته است. [483] .

29. عبيدالله بن علي بن ابي طالب: خليفة بن خياط به نقل «ابوالحسن» آورده است كه وي با امام حسين عليه السلام در كربلا شهيد شد. مادر وي، رباب دختر امري ء القيس بوده است. [484] .

30. ابوبكر بن القاسم بن حسين بن علي: خليفة بن خياط وي را نيز در جمله ي كشتگان كربلا دانسته است. [485] .

ابن اعثم ضمن ياد از اسامي شهداي از اهل بيت، و بيان ترتيب شهادت آنان، براي هر كدام رجزي آورده و از اين حيث، از بقيه منابع ممتاز است. اين اشعار به نوعي در


معرفي نسب و خاندان آنان و نيز درباره ي امام حسين عليه السلام و شخصيت آن حضرت است. [486] احتمال دارد كه دست كم، برخي از اين رجزها،: مربوط به زماني بعد از حادثه ي كربلا باشد كه به متون تاريخي متصل شده است!

89. اما كساني از اهل بيت كه از ماجراي كربلا نجات يافتند، به نقل ابن سعد اينانند:

علي بن الحسين الاصغر: [487] امام سجاد عليه السلام كه خاندان امام حسين عليه السلام از طريق وي باقي مانده است. وي در كربلا مريض و در خيمه در كنار زنان بود. علي بن السحين كه همسرش «ام محمد دختر امام حسن عليه السلام» نيز همراه كاروان بود، [488] در اين وقت بيمار بوده و سخت از وي مراقبت مي شد. شمر ملعون با اشاره به وي گفت: اين را هم بكشيد. مردي كوفي فرياد زد: سبحان الله! آيا جوان نورسي را كه مريض است و نجنگيده مي كشيد؟ در اين وقت عمرسعد گفت: متعرض زنان و اين مريض نشويد. علي بن الحسين مي گفت: در آن وقت مردي از آنان مرا پنهان كرده، مرا در جايي منزل داده، از من نگهداري مي كرد و هر بار كه نزد من مي آمد و مي رفت گريه مي كرد؛ چنان كه ميگفتم اگر وفايي نزد مردم مانده باشد، نزد اين مرد است. يكباره منادي ابن زياد فرياد زد: علي بن الحسين نزد هر كسي هست او را بياورد و سيصد درهم بگيرد.اين مرد نزد من آمد و همان طور كه گريه مي كرد، دست مرا به گردن من متصل كرده! مي گفت: مي ترسم. آن گاه مرا بيرون برده و دست بسته تحويل داده، سيصد درهم را گرفت. مرا گرفتند و نزد ابن زياد بردند. [489] .

حسن بن حسن بن علي كه نسل او باقي است.

عمرو بن حسن بن علي كه نسلي از او بر جاي نمانده است.

قاسم بن عبدالله بن جعفر.


محمد بن عقيل.

90. زماني كه تمامي ياران و اهل بيت امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند. دشمن قصد كشتن آن حضرت را كرد. تا اين لحظه، كسي جرأت نزديك شدن به امام را نداشت؛ چرا كه به هر روي، بسياري از كوفيان مايل نبودند قاتل امام حسين عليه السلام شناخته شوند. بنابراين تا وقتي كسان ديگري مانند انس ديوانه و شمر كثيف و خولي بدذات بودند، نوبت به ديگران نمي رسيد. چند گزارش را در اين باره نقل مي كنيم: ابن سعد مي گويد: در اين لحظه امام عطشان بود و در خواست آب كرد. مردي نزد امام آمد و آب به او داد. در همان حال حصين بن نمير تيري رها كرد كه به دهان آن حضرت اصابت كرد و خون جاري شد. آن حضرت با دست خون ها را پاك مي كرد و در همان حال خدا را ستايش مي كرد. (و يحمدالله). آن گاه به سوي فرات به راه افتاد. مردي از طايفه ي ابان بن دارم گفت: نگذاريد به آب دسترسي پيدا كند. گروهي ميان او و آب ايستادند، در حالي كه امام در برابرشان ايستاده بود و درباره ي آن مرد فرمود: اللهم اظمئه. خدايا او را از تشنگي بيمران. آن مرد اباني، تيري به سوي امام رها كرد كه به دهان حضرت خورده خون آلود شد. آن مرد اندكي بعد، فرياد زد كه تشنه است و هر چه آب مي خورد باز احساس تشنگي مي كرد تا آن كه مرد. [490] بلاذري همين نقل را درباره ي تير زدن به دهان مبارك امام آورده و مي افزايد: امام حسين عليه السلام سر بر آسمان برداشت و فرمود: اللهم اني اشكو اليك ما يفعل بي. [491] ابن سعد مي افزايد: زماني كه ياران و اهل بيت حسين كشته شدند، هيچ كس به سراغ او نمي آمد مگر آن كه باز مي گشت تا آن كه پياده نظام اطرافش را گرفتند. در آن لحظه شجاع تر از وي نبود و حسين بن علي چون يك جنگجوي شجاع با آنان مي جنگيد. [492] بر هر طرف يورش مي برد، و افراد مانند بزي از برابر شير مي گريختند.

91. ابن سعد در ادامه ي آن گزارش مي نويسد: ساعاتي از روز گذشت و مردم در
حال نبرد با او بودند؛ اما كسي براي كشتن آن حضرت اقدام نمي كرد. (دينوري مي نويسد: در اين وقت امام حسين عليه السلام نشسته بود و اگر مي خواستند مي توانستد او را بكشند جز اين كه هر قبيله اي بر آن بود تا مسؤوليت آن را به عهده ديگري بيندازد و كراهت داشت تا بر اين كار اقدام كند.) [493] در اين وقت شمر فرياد زد: مادرتان در عزايتان بگريد، منتظر چه هستيد، او را بكشيد، اولين كسي كه به امام حسين عليه السلام نزديك شد زرعة بن شريك تميمي بود كه ضربتي بر كتف چپ امام زد و پس از آن ضربه ي ديگري بر گردن آن حضرت زده، او نقش بر زمينش كرد. آنگاه سنان بن انس نخعي پيش آمد و ضربه اي بر استخوان سينه آن حضرت زد؛ سپس نيزه اش را در سينه امام حسين عليه السلام فرو كرد. در اين وقت بود كه امام روي زمين افتاد. سنان از اسب پياده شد تا سر امام حسين عليه السلام را جدا كند، در حالي كه خولي بن يزيد اصبحي هم همراهش بود. وي سر را جدا كرد و آن را نزد عبيدالله بن زياد آورد. [494] وي در جاي ديگري مي نويسد كه سنان بن انس نخعي امام حسين عليه السلام را كشت و خولي بن يزيد سر آن حضرت را جدا كرد. [495] شيخ مفيد مي نويسد: زرعة بن شريك به كتف چپ امام ضربتي زد و پس آن ضربتي بر گردن آن حضرت نواخت، سنان بن انس نيزه اي بر آن حضرت زد كه آن حضرت به زمين افتاد. آن گاه خولي رفت تا سر آن حضرت را جدا كند كه دستش لرزيد. شمر خود از اسب فرود آمد، سر امام را جدا كرد و به دست خولي داد تا به عمر بن سعد برساند. [496] ابن سعد مي افزايد: زخم هاي بدن امام حسين عليه السلام را كه شمارش كردند، 33 مورد بود، در حالي كه بر لباس ايشان بيش از صد مورد پارگي در اثر تير و ضربت شمشير وجود داشت. ابن سعد مي نويسد: وقتي امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، شمشير او را قلانس نهشلي و شمشير ديگرش را جميع بن خلق اودي برد. لباس (سروال [شلوار] و قطيفه ي) آن حضرت را بحر بن كعب تميمي و قيس بن اشعث بن قيس كندي برداشتند كه بعدها به اين قيس، قيس قطيفه مي گفتند! نعلين امام را


اسود بن خالد اودي، عمامه ي ايشان را جابر بن يزيد، و برنس [497] آن حضرت را مالك بن بشير كندي، برداشتند.

92. بلاذري خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام را چنين مي نويسد: [498] وقتي اجازه استفاده از آب فرات را به امام نداده و تير به دهان مباركشان زدند، (و در خبر دينوري باز تيري به گردن ايشان زدند كه امام آن را بيرون كشيد) [499] شمر همراه ده نفر از رجال كوفه به سوي محل استقرار خيمه و خرگاه امام آمد. امام بدان سو رفت، اما آنان ميان وي و خيمه گاه فاصله انداختند. امام فرمود: ان لم يكن لكم دين فكونوا في أمر دنياكم احرارا. اگر دين نداريد، در دنياي خويش آزادمرد باشيد؛ و مانع از تعرض لئيمان و سفيهان خود از اهل خاندان من شويد. شمرگفت: اي پسر فاطمه! اين سخنت را مي پذيرم. آن گاه با پياده نظام بر امام حسين عليه السلام حمله كرد كه در ميان آنان ابوالجنوب عبدالرحمن بن زياد جعفي، خولي بن يزيد اصبحي، قشعم بن عمرو جعفي - كسي كه از علي عليه السلام كناره گرفته بود - صالح بن وهب يزني، و سنان بن انس نخعي بودند. شمر آنان را تحريض بر كشتن امام حسين عليه السلام مي كرد. ابتدا از ابوالجنوب خواست تا حمله برد. او گفت: چرا خودت نمي روي؟ شمر خشمگين گفت: به من چنين مي گويي؟ ابوالجنوب گفت: مي خواهم نوك نيزه ام را در چشم تو فروكنم. شمر از برابر او كنار رفت، چرا كه ابوالجنوب مردي شجاع بود. آن گاه شمر همراه پنجاه نفر از پياده نظام بر امام يورش برد. حسين از هر طرف به سوي آنان مي تاخت و جمعيت آنانرا مي شكافت تا آن كه او را محاصره كردند. باز با آنان مي جنگيد تا آنان را از خود دور كرد. در اين وقت، بحر [أبجر] [500] بن كعب بن عبيدالله بر امام حمله برد. وقتي با شمشير بالاي سر امام رسيد، بچه اي كه همراه امام حسين عليه السلام بود نزديك آمد كه امام حسين عليه السلام او را به بغل گرفت. اين بچه به بحر گفت: اي فرزند خبيثه! عموي مرا مي كشي؟ آن مرد ملعون شمشير خود را فرود آورد و بچه كه دستش را بالا گرفته بود،


دستش قطع شده به پوستي آويزان شد. امام حسين عليه السلام همچنان به اين سوي آن سوي مي تاخت در حالي كه لباسي پوستين به تن داشت و عمامه اي بر سر. مردم نيز كه او شجاع مي يافتند، مانند بزي از برابر [گرگ] شير مي گريختند. مدتي بدينسان گذشت و هر مردي كه براي كشتن حسين به او روي مي آورد، از كشتن آن حضرت صرف نظر مي كرد؛ چرا كه نمي خواست قتل او را برعهده گيرد. در اين وقت مردي كه او مالك بن بشير كندي مي گفتند - و فردي جسور بوده و اقدام بر اين امر برايش مهم نبود - نزد امام آمد و شمشيري بر سر آن حضرت زد، به طوري كه برنسي كه بر سر امام بود، نيمه شد، شمشير به سر رسيد و خون جاري گرديد؛ در آن حال برنس حضرت خون آلود شد. امام برنس را كناري انداخت و كلاهخودي بر سر گذاشت و در حق آن مرد نفرين كرد. (لا أكلت و لا شربت و حشرك الله مع الظالمين) مرد كندي، برنس را برداشت و گويند كه تا آخر عمر فقير ماند و دستش شل بود. در اين وقت زينب عليهاالسلام خطاب به عمرسعد گفت: اي عمر! ابوعبدالله كشته مي شود و تو نگاه مي كني؟ عمرسعد گريه افتاد و رويش را برگرداند. در اين وقت شمر در ميان مردم فرياد زد: شما را چه شده است كه بي تفاوت در برابر اين مرد ايستاده ايد؟ منتظر چه هستيد؟ مادرتان در عزايتان بگريد او را بكشيد. آن گاه همه حاضران از اطراف يورش بردند و زرعة بن شريك تميمي ضربتي بر بازوي چپ امام زد و ضربه اي ديگر بر گردن آن حضرت. آنگاه از اطراف امام دور شدند در حاليكه امام حسين عليه السلام به صورت روي زمين افتاده بود. در اين وقت، سنان بن انس بن عمرو نخعي آمد و نيزه اي بر آن حضرت زد. آنگاه سنان بن خولي بن يزيد گفت: سرش را جدا كن. خولي خواست چنين كند، احساس ضعف كرده، دستش لرزيد. سنان به او گفت: خدا بازوانت را بكشند. خودش از اسب پايين آمد و سر امام حسين عليه السلام را جدا كرد. (دينوري مي نويسد: خولي رفت تا سر را جدا كند، دستش لرزيد، برخاست. آنگاه برادرش شبل بن يزيد آمد و سر امام حسين عليه السلام را جدا كرده به برادرش خولي [حولي] داد.) [501] حسين پيش از آن چندان شمشير و نيزه خورده بود كه جاي 33 طعنه ي نيزه و 34 ضرت شمشير بر بدنش بود. برخي گويند كه


خولي با اجازه ي سنان سر امام حسين عليه السلام را جدا كرد. [502] .

93. روايت ابن اعثم از شهادت امام حسين عليه السلام قدري متفاوت با ديگران بوده و مطالبي در آن است كه در مآخذ كهن ديگر نيامده است. امام پس از شهادت ياران و اهل بيت، عزم ميدان مي شود. رجزي مي خواند كه در آن علاوه بر معرفي خاندان خود، به اسلام و وحي و تشيع هم مي پردازد:



أنا بن علي الخير من آل هاشم

كفاني بهذا مفخر حين أفخر



و جدي رسول الله اكرم من مشي

و نحن سراج الله في الخلق أزهر



و فاطمة امي سلالة احمد

و عمي يدعي ذالجناحين جعفر



و فينا كتاب الله أنزل صادقا

و فيناالهدي و الوحي و الخير يذكر



و نحن أمان الارض للناس كلهم

نصول بهذا في الانام و نفخر



و نحن ولاة الحوض نسقي ولاتنا

بكاس رسول الله ما ليس ينكر



و شيعتنا في الناس اكرم شيعة

و مبغضنا يوم القيامة يخسر



تعابيري كه در اين رجز آمده، گرچه في حد نفسه مي تواند مربوط به آن زمان باشد، اما اين احتمال هم وجود دارد كه بعدها سروده شده باشد و در واقع زبان حال باشد. ابن اعثم مي افزايد: امام حسين عليه السلام مبارز طلبيد. هر كسي كه از چهره هاي سرشناس آمد، كشته شد. تا آن كه شمر با قبيله ي بزرگي - قبيلة عظيمه - آمد. (اين همان آمدن شمر همراه عده اي از پياده نظام است كه در منابع ديگر آمده است (امام با آنان جنگيد تا اين كه ميان او و خيمه گاهش فاصله انداختند. امام حسين عليه السلام به دشمن گفت: يا شيعة آل ابي سفيان! ان لم يكن [لكم] دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحرارا في دنياكم. درخواست امام اين بود كه سپاه دشمن متعرض زنان و كودشان نشوند. شمر پذيرفت، بار ديگر بر امام حسين عليه السلام حمله مي كردند او مي جنگيد. چند بار درخواست آب كرد؛ يك بار هم كه به سمت فرات رفت، مانع شدند. آنگاه ابوالجنوب جعفي تيري به صورت امام زد كه خون بر صورت و محاسن آن حضرت جاري گشت. آن حضرت سر بر آسمان بلند كرده نفرين كرد. آنگاه مانند شيري خشمگين بر دشمن يورش برد و به هر


كس مي رسيد او را با شمشير به روي زمين مي انداخت. تيرها بود كه از هر طرف به سمت او روان بود و به سينه ي او مي خورد. امام در همان حال سخن از روزي به ميان مي آورد كه خداوند انتقام او را از آنان بگيرد؛ آن گونه كه ميان خود آنان اختلاف افتاده، خون ها ريخته شود و عذاب الهي بر آنان فرود آيد. شمر به يارانش مي گفت: منتظر چه هستيد؛ تيرها او را از نفس انداخته است. بر او يورش بريد، مادرهايتان به عزايتان بنشينند. در اين وقت از هر سوي حمله كردند به طوري كه ضربات شمشير او را از پا درآورد. در اين وقت زرعة بن شريك تميمي ضربتي بر دست چپ آن حضرت زد. عمرو بن طلحه ي جعفي هم ضربت سختي - ضربة منكرة - بر گردن آن حضرت نواخت. سنان بن انس نيز تيري به گردن آن حضرت زد و صالح بن وهب يزني هم ضربتي بر پايين كمر آن حضرت فرود آورد. حضرت از اسب به زمين افتاد و روي زمين نشست. تير را از گردنش درآورد و هرچه دستش پر از خون مي شد آن را به صورت و محاسن مي ماليد و مي فرمود: هكذا حتي ألقي ربي بدمي مغصوبا علي حقي. عمر بن سعد نزديك آمد و به يارانش گفت: برويد و سرش را جدا كنيد. نصر بن خرشبة الضبابي با پاي خود به امام زد، به طوري كه آن حضرت از پشت روي زمين افتاد. نصر آمد و محاسن حضرت را گرفت. حضرت فرمود: تو همان سگي هستي كه من به خواب ديدم. آن مردم كه خشمگين شده بود با شمشير بر گلوي حسين مي زد و رجز مي خواند. عمر بن سعد خشمگين شد و به مردي گفت: از اسب فرود آي و سرش را جدا كن. در اين وقت خولي بن يزيد اصبحي آمد و سر حضرت را جدا كرد.

اسود بن حنظله شمشير حضرت را برداشت؛ جعفر بن وبر حضرمي لباس حضرت را گرفت يحيي بن عمرو حرمي شلوار حضرت را برد. جابر بن زيد ازدي عمامه آن حضرت برداشت و مالك بن بشر كندي زره را گرفت. در اين وقت ابري تاريك همه جا را گرفت و باد سرخي وزيدن آغاز كرد كه در آن چشم چشم را نمي ديد؛ به طوري كه كه كوفيان تصور كردند عذاب نازل شده است. اندكي گذشت تا هوا آرام گرفت. اسب امام حسين عليه السلام ك از دست كوفيان گريخته بود، اين بار آمد، سرش را در خون امام حسين عليه السلام گذاشت و برگشته به سمت خيمه گاه، رفته، شيهه مي كشيد. وقتي خواهران


حسين و دختران و اهل بيت نگاهشان به اسب افتاد كه بدون صاحب آمده، شيون و فريادشان به آسمان رفت. دشمن آمد تا آن كه خيمه را محاصره كرد. شمر گفت تا زيور و زينت زنان را از آنان بگيرند. آنان داخل خيمه شده هر چه بود بردند. حتي با پاره كردن گوش هاي ام كلثوم، گوشواره هاي او را برداشتند. آنگاه دشمن از خيمه گاه خارج شد و آن را آتش زد. [503] از حميد بن مسلم ازدي نقل شده است كه من شاهد بودم كه وسائل زنان را چگونه غارت مي كردند... بعد عمرسعد فرياد زد: كسي به زنان و كودكان آسيب نرساند و هر كس چيزي از آنان گرفت پس دهد؛ اما هيچ كس چيزي پس نداد. عمرسعد عده اي از سپاهش را به عنوان مراقب اطراف خيمه ها گذاشت تا كسي آسيب به آنان نرساند. [504] .

94. بلاذري مي نويسد: پس از شهادت امام حسين عليه السلام هر آنچه بر تن حسين بود، غارت كردند. قيس بن اشعث بن قيس كندي قطيفه ي امام را برداشت كه او قيس قطيفه ناميدند. نعلين او را اسود نامي از بني اود برداشت؛ شمشيرش را مردي از بني نهشل بن دارم برد. آنگاه آنچه از لباس و حله و شتر در خيمه گاه بود غارت كردند. بيشتر لباس ها و حل را رحيل [!] به زهير جعفي و جرير بن مسعود و حضرمي و اسيد بن مالك حضرمي بردند. ابوالجنوب جعفي هم شتري را برده، بعدهااز آن آب كشي مي كرد و نامش را حسين گذاشته بود! در اين وقت، ملحفه هاي زنان را از سر آنان كشيدند كه عمر بن سعد مانع آنان شد. (ابن سعد مي نويسد: مردي عراقي در حالي كه گريه مي كرد لباس فاطمه دختر امام حسين عليه السلام را از او مي گرفت.فاطمه به او گفت: چرا گريه مي كني؟ گفت: لباس دختر پيامبر صلي الله عليه و آله را از او بگيرم، اما گريه نكنم! فاطمه گفت: خوب رها كن! گفت: مي ترسم شخصي ديگري آن را بگيرد!) [505] (به نقل شيخ مفيد، أبجر بن كعب نيز كه از جمله كساني بود كه ضربات شمشير بر امام حسين عليه السلام زد، پس از شهادت امام حسين عليه السلام بخشي از لباس حضرت را برد.) [506] آنگاه عمرسعد از يارانش خواست تا براي پايمال كردن جسد امام حسين عليه السلام با اسب آماده شوند. دوازده نفر


براي اين كار آماده شده، چندان اسب تاختند كه بدن امام حسين عليه السلام را خورد كردند. [507] سنان بن انس مردي شجاع اما اندكي حماقت در او بود. از محمد بن سائب كلبي نقل شده است كه گفت: بعدها او را ديدم كه شلوارش را نجس كرده، از دست مختار از كوفه گريخته، به جزيره رفت بود و سپس به كوفه بازگشت. وي پس از كشتن امام حسين عليه السلام بر در خيمه ي عمر بن سعد ظاهر شد و با رجزخواني گفت: ركاب اسب مرا را بايد از طلا و نقره پر كنيد، چرا كه من بهترين مردم را از ناحيه ي پدر و مادر كشته ام.



أوقر ركابي فضة و ذهبا

أنا قتلت الملك المحجبا



قتلت خير الناس و أما و أبا

و خيرهم اذ ينسبون نسبا [508] .



و خيرهم في قومهم مركبا [509] .

عمر بن سعد گفت: شهادت مي دهم كه تو ديوانه اي؛ او را نزد من بياوريد. وقتي آوردند با چوبدستي خود بر سر او زده گفت: اي احمق! اينچنين سخن مي گويي؟ اگر ابن زياد اين رجز تو را بشنود، گردنت را خواهد زد... از ياران امام حسين عليه السلام 72 تن كشته شدند. [510] هفهاف بن مهند راسبي از مردمان شيعي بصره بود كه وقتي به كربلا رسيد كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيده بود. وي داخل سپاه عمرسعد شد، شمشيرش را بركشيد و به جان آنها افتاد از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه فرمود: مردمان بعد از علي بن ابي طالب عليه السلام نديده بودند كه كسي اينگونه بجنگد. دشمنان گردش حلقه زدند و او را كشتند. [511] مردمان غاضريه يك روز بعد از آن جسد امام حسين عليه السلام و ياران ايشان را دفن كردند. از جمع سپاه عمر بن سعد 88 كشته شدند كه


عمرسعد بر آنان نماز خواند و دفنشان كرد. [512] تعدادي هم مجروح گشتند. كوفيان پاداش كار خود را با افزايش بخششان از بيت المال كه به صورت يزيد صورت گرفته بود، گرفتند. نامه ي يزيد به ابن زياد اين بود: فزد أهل الكوفة أهل السمع و الطاعة في أعطياتهم مأة مأة [513] ما در جاي ديگري درباره ي شيعيان كوفه سخن گفته ايم. اينجا به مناسبت اين خبر بلاذري را هم مي آوريم كه مي گويد: برخي از پيامبران ما از اهل كوفه بر تلي نشسته بودند، گريه مي كردند و گفتند: خدايا نصرتت را بر حسين فرود آر. من به آنان گفتم: يا أعداء الله! ألا تنزلون فتنصرونه؟ اي دشمنان خدا! آيا از اين تپه پايين نمي رويد و ياريش كنيد؟ [514] اين خبر او هم جالب است كه مردي عراقي بعدها، از عبدالله بن عمر درباره ي ريختن خون پشه در وقت احرام پرسش كرد؛ عبدالله گفت: و اعجبا من قوم يسألون عن دم البعوض و قد سفكوا دم ابن بنت نبيهم؟ در شگفتم از قومي كه از خون پشه سؤال مي كنند، اما خون پسر دختر پيامبرشان را ريختند. [515]

95. بلاذري مي نويسد: عمر بن سعد، سر امام حسين عليه السلام را همراه خولي بن يزيد اصبيحي و حميد بن مسلم ازدي - راوي بخشي از اخبار كربلا - براي ابن زياد فرستاد. آنان دير وقت به دروازه ي ورودي شهر رسيدند كه بسته بود. خولي سر را به منزلش برده آن را در تنوري جاي داد. همسرش نوار دختر مالك حضرمي پرسيد: چه چيز همراهت آوردي؟ گفت: (جئت بغني الدهر) بي نيازي دهر را آورده ام. سر حسين اكنون در خانه با توست! زن گفت: مردم طلا و نقره به خانه مي آورند و تو سر فرزند دختر پيامبر صلي الله عليه و آله را آورده اي؟ ديگر سر من و تو روي يك بالش نخواهد بود. [516] عمرسعد روز عاشورا و فرداي آن روز را در كربلا ماند؛ پس از آن به حميد بن بكير احمري گفت تا نداي كوچ به سوي كوفه را سر دهد. وي خواهران و دختران امام حسين عليه السلام


و ديگر بچه ها و همچنين علي بن الحسين اصغر بيمار را همراه خود برد. در اين وقت، زنان كه از كناره ي بدن امام سحين عليه السلام مي گذاشتند، بر سر و صورت خود مي زدند. زينب عليهاالسلام دختر علي عليه السلام ميگفت: يا محمداه! صلي عليك مليك السماء، هذا حسين بالعراء، مرمل بالدماء، مقطع الاعظاء، يا محمداه و بناتك سبايا و ذريتك مقتلة تسفي عليها الصبا. [517] .

واي محمد! درود خداي آسمان بر تو باد. اين حسين توست، عريان و خوني كه اعضاي بدنش قطع شده است. واي محمد! دختران تو اسيرند و ذريه ي تو كشته شده اند و گرد و غبار بر آنان مي وزد. در اين وقت، دوست و دشمن مي گريستند. بلاذري مي افزايد: سر 72 تن را از تنشان جدا كرده، همراه شمر بن ذي الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزرة بن قيس احمسي نزد ابن زياد بردند... هوازن بيست سر به رهبري شمر؛ بنوتميم هفده سر؛ بنواسد شانزده سر؛ مذحج هفت سر و ديگر قيسي ها نه سر به همراه داشتند. [518] ابن سعد مي نويسد: ابوخالد ذكوان از ابن زياد اجازه گرفت تا سرها را به خاك سپارد؛ وي اجازه داد و او سرها را غسل داده، كفن كرده و در قبرستان دفن كرد. بعد نزد اجساد آنان را رفت و آنان را هم به خاك سپرد. [519] حتي اگر اين خبر درست باشد، (كه جدا بعيد مي نمايد) بايد سر امام حسين عليه السلام را كه نزد يزيد به شام فرستاده شد، از آن مستثنا كرد.

96. اسراي كربلا را از منطقه ي نبرد سوار بر شتر كرده به كوفه آوردند و به دستور ابن زياد در كوچه هاي مختلف كوفه گرداندند (فدير به في سكك الكوفة و قبائلها). وقتي خوب گرداندند آن را به قصر ابن زياد آوردند. [520] در اين وقت مردم كوفه اجتماع كرده گريه مي كردند و امام سجاد عليه السلام فرمود: هؤلاء يبكين علينا فمن قتلنا؟ [521] . وقتي اسرا بر ابن زياد وارد شدند، ابن زياد گفتگويي با علي بن الحسين عليه السلام داشت. وي از حضرت


پرسيد: نامت چيست؟ گفت: علي. ابن زياد گفت: مگر خدا علي بن الحسين را نكشت؟ گفت: برادري داشتم نامش علي بود و از من بزرگتر، مردم او را كشتند! ابن زياد گفت: خدا او را كشت. امام سجاد عليه السلام پاسخ داد: الله يتوفي الانفس حين موتها، [522] خداوند وقت مرگ، روح آنان را مي ستاند. (و ما كان لنفس أن تموت الا باذن الله) [523] ابن زياد دستور قتل علي بن الحسين را داد كه زينب عليهاالسلام فرياد زد: حسبك م دمائنا، أسألك بالله ان قتلته الا قتلني معه، بس است آنجه از خون ما ريختي؛ تو را به خدا سوگند مي دهم اگر بناي كشتن او داري اول مرا بكش. در اين وقت ابن زياد از كشتن امام سجاد عليه السلام منصرف گشت. [524] ابن زياد گفتگويي هم با زينب عليهاالسلام داشت. به گزارش ابومخنف، زينب عليهاالسلام با كم ارزش ترين لباس آمده بود در حالي كه كنيزاني در اطرافش بودند. ابن زياد پرسيد: اين زن كيست؟ سه بار پرسيد و كسي پاسخش را نداد. عاقبت يكي از كنيزان گفت: اين زينب دختر علي عليه السلام است. ابن زياد گفت: سپاس خداي را كه شما را رسوا كرده، كشت و اقدامتان را باطل كرد (أكذب احدوثتكم)؛ زينب عليهاالسلام پاسخ داد: الحمدلله الذي أكرمنا بمحمد صلي الله عليه و اله و طهرنا تطهيرا. [525] ابن سعد در گزارش اين واقع مي نويسد: ابن زياد پرسيد: اين زن كيست؟ گفتند: زينب دختر علي بن ابي طالب عليه السلام. رو به آن حضرت كرده گفت: كار خدا را با خاندانت چگونه ديدي؟ زينب عليهاالسلام گفت: خداوند كشته شدن آنانرا مقرر كرده بود و آنان به قتلگاه خود رفتند و خداودند روزي، ما و تو و آنان را يكجا جمع خواهد كرد. ابن زياد گفت: ستياش خدايي را كه شما را كشت و كذب سخنتان راثابت كرد. زينب عليهاالسلام پاسخ داد: الحمدلله الذي أكرمنا بمحمد و طهرنا تطهيرا. (و انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا والحمدالله) [526] (ابومخنف مي گويد: در اين وقت ابن زياد خشمگين شد؛ اما عمرو بن حريث به او گفت: اين يك زن است، چگونه مي خواهي يك زن را مؤاخذه كني؟ ابن زياد گفت،


خدا قلب مرا با كشته شدن طاغي شما و شورشيان از شما، آرام كرد. زينب عليهاالسلام به گريه افتاد. آن گاه گفت: تو پير ما را كشتي، خاندان مرا قطع كردي و به اساس ما لطمه زدي؛ اگر اين آرامت مي كند، آرام باش. عبيدالله گفت: اين سجاعت [527] است، پدرت هم شاعري سجع گو بود! زينب عليهاالسلام گفت: زن را چه به سجع گويي، من كاري به سجاعت ندارم: اين ناله ي درون من است.) [528] در اين وقت، سر امام حسين عليه السلام در برابر ابن زياد بود و او با چوبدستي خود بر آن مي نواخت. [529] .

97. حكايت خطبه خواني حضرت زينب عليهاالسلام در كوفه را منابعي چون ابومخنف، بلاذري، ابن سعد و دينوري نياورده اند؛ اما ابن اعثم به تفصيل آورده و به نظر مي رسد منبع اصلي اين خطبه همو باشد. راوي روايتت خطبه ي حضرت زينب عليهاالسلام خزيمة الاسدي است كه در لهوف از وي با عنوان بشير بن خزيم الاسدي ياد شده است. [530] وي با ستايش از سخن گفتن حضرت زينب عليهاالسلام و اين كه گويي علي سخن مي گويد، سخنان وي را خطاب به مردم كوفه آورد است. ابتدا مردم را ساكت كرد؛ آن گاه پس از ستايش خدا و فرستادن درود بر رسول و خاندان طاهر او مردم كوفه را به خيانت و غدر و نقض عهد و پيمان شكني متهم كرده، به خاطر اين كه حرمت پسر پيامبر صلي الله عليه و آله را شكسته اند آنان را به غضب و سخط الهي وعده داد. اين كه كبد پيامبر صلي الله عليه و آله را پاره كردند، و خون (پسر) رسول الله صلي الله عليه و آله را ريختند، وحرمت او را شكستند؛ در اين شرايط، اگر از آسمان خون ببارد، نبايد در شگفت شوند. در پايان هم فرمود كه ان ربك لبالمرصاد. [531] همچنين خطبه ي امام سجاد عليه السلام در مسجد دمشق در حضور يزيد به اختصار در فتوح آمده است؛ همچنان كه برخي از ماخذ ديگر هم آن را آورده اند. خطيب مسجد دمشق بر بالاي منبر از علي بن ابي طالب و حسين بن علي عليه السلام بدگويي مي كند و به تفصيل در فضائل معاويه و يزيد سخن مي سرايد. علي بن الحسين همانجا فرياد اعتراض بلند مي كند و خطاب به خطيب مي فرمايد: اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق. سپس


از يزيد اجازه مي خواهد بر منبر رود. يزيد ابتدا طفره مي رود، اما اطرافيان ميگويند اجازه دهد تا صحبت كند. آن حضرت بر فراز منبر، در برابر مردمي كه اهل بيت را نمي شناسند. به معرفي خود مي پردزاد: أيها الناس! من عرفني فقد عرفني، و من لم يعرفني أنباته بحسبي و نسبي؛ ايها الناس! أنا بن مكة و مني و زمزم، أنا بن خير من حج و طاف و سعي و لبي، أنا بن خير من حمل البراق، أنا بن من أسري به من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي، أنا بن من بلغ به جبرئيل الي سدرة المنتهي، أنا بن من دني فتدلي فكان قاب قوسين أو أدني، أنا بن من صلي بلملائكة السماء، أنا بن فاطمة الزهراء، أنا بن سيدة النساء. همچنان ادامه داد تا ضجه و ناله ي مردم برخاست. يزيد كه از بروز فتنه هراسيد، به مؤذن گفت اذان بگويد. [532] .

98. ابن سعد نوشته است كه سر امام حسين عليه السلام را محفز بن ثعلبة العائذي نزد يزيد آورد. [533] . اسراء نيز همراه آنان نزد يزيد آورده شدند. در حالي كه تنها مرد آنان علي بن الحسين بود كه زنجيري به گردن او بسته وي را وارد شام كردند (فغل بغل الي عنقه). آن حضرت در طول راه با هيچ كس صحبتي نكرد تا به شام رسيدند. [534] بلاذري ضمن اشاره به اين كه سر امام حسين عليه السلام مدتي در كوفه در جايي نصب شد و حتي در شهر گردانده مي شد، مي نويسد: زحر بن قيس جعفي سر امام حسين عليه السلام و ياران و اصحاب او را به شام براي يزيد بن معاويه برد. [535] گويا سرها را همين زحر بن قيس برده، اما اسرا را محفز بن ثعلبة برده است. به نقل ابومخنف: محفز عائذي و شمر اسرا را به شام منقل كردند و همان دم در، محفز با صداي بلند گفت: هذا محفز بن ثعلبة أتي


أميرالمؤمنين باللئام الفجرة! [536] وقتي سرهاي امام حسين عليه السلام و اهل بيت و اصحابش را نزد يزيد گذاشتند، يزيد شعري خواند و گفت: اي حسين! اگر من با تو روبرو مي شدم تو را نمي كشتم! در اين وقت، يحيي بن حكم در شعري طعنه به ابن زياد زده گفت: او كاري كرد كه نسل خودش بي حد و اندازه شده و از نسل فاطمه كسي نمانده است.



سمية أمسي نسلها عدد الحصي

و بنت رسول الله ليس لها نسل [537] .



يزيد به رغم آن كه مي خواست مسؤوليت اين كار را برعهده ي ابن زياد بگذارد،:به يحيي بن حكم گفت: ساكت باش! [538] يزيد اجتماعي از اشراف شام فراهم كرده، اسيران را در حضور آنان به مجلسش آورد. آنگاه به علي بن الحسين گفت: پدرت رابطه ي خويش ما را قطع كرد، حق من را نشناخت و با سلطنت من درگير شد؛ خداوند هم بلايي را كه ديدي بر سر او آورد. علي بن الحسين گفت: «ما أصاب من مصيبة في الأرض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل أن نبرأها» [539] يزيد در مقابل اين آيه را خواند: «و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفو عن كثير» [540] سپس همه ي كودكان و زنان را هم حاضر كرد و وقتي وضعيت را چنين ديد، فحشي به ابن زياد داد و گفت اگر او خوشي و قرابتي با شما داشت - آن گونه كه معاويه، زياد را به ابوسفيان ملحق كرده بود - با شما چنين نمي كرد. در همين مجلس بود كه يكي از شاميان از يزيد خواست تا فاطمه بنت الحسين را به عنوان كنيز به او بدهد. دختر متوسل به زينب عليهاالسلام شد و حضرت فرمود: دروغ مي گويي، نه تو نه يزيد چنين حقي ندايد. يزيد گفت: من اين حق را دارم! [541] زينب عليها السلام فرمود: نه و الله، مگر اين كه از ملت ما خارج شوي و دين ديگري اخيتار كني. يزيد خشمگين شد و گفت: اين چنين با من سخن مي گويي! پدر و


برادرت از دين خارج شدند. زينب عليه السلام گفت: تو و پدر و جدت به دين خدا و دين پدر و دين برادر و دين جد من هدايت شدند. يزيد گفت: دروغ مي گوييد اي دشمن خدا. زينب عليهاالسلام پاسخ داد: تو امير مسلط هستي، از روي ستم دشنام مي دهي، و زور مي گويي، در اين وقت گويي يزيد از ادامه سخن گفتن حيا كرد و ساكت شد. [542] .

99- يزيد مي كشويد تا به نوعي به دلجويي از بازماندگان امام حسين عليه السلام بپردازد و گناه كربلا را برعهده ي ابن زياد بيندازد. اما همين كه ابن زياد سالها پيس از آن حاكم عراق بود و حتي يك توبيخ ساده نشد، بر دروغ بودن اظهارات يزيد گواهي مي دهد. ابومخنف مي گويد: يزيد دستور داد تا اسيران را در خانه اي جاي دادند. چند روز بعد آنان را به خانه ي خود آورد كه همه اهل حرم يزيد گريه كردند و سه روز مجلس نوحه و عزا برپا بود!(فأقاموا عليه مناحا ثلاثا) در اين مدت، يزيد، هر بار سر سفره ي خود، علي بن الحسين را حاضر مي كرد. يكبار هم عمر بن الحسن بن علي را آورد (يازده سال بيشتر نداشت ). به او گفت: آيا حاضر است با خالد بن يزيد بجنگد؟ عمرو گفت: كاردي به من و كاردي به او بده تا با هم نبرد كنيم! يزيد خالد را به خود چسباند و در باره ي عمر گفت: هل تلد الحية الا الحية! يزيد به علي بن الحسين مي گفت: خدا ابن مرجانه را لعنت كند. اگر من بودم، هر چه حسين از من مي خواست به او مي دادم و اجازه نمي دادم اين چنين شود، حتي اگر برخي از فرزندانم كشته مي شدند! اما اكنون خدا آنچه را كه مي بيني مقدر كرده بوده است! هر چه مي خواهي از من طلب كن. حضرت درخواست بازگشت به مدينه را كرد. يزيد دستور داد تا آنان را آماده كرده، همراه با نگاهباني به مدينه فرستاد. [543] در خبر ديگري ابومخنف به نقل از ابوحمزه ي ثمالي مي نويسد: وقتي يزيد با چوبدستي بر لبان حسين عليه السلام ميزد، ابوبرزه ي اسلمي به او گفت: من ديدم كه رسول الله لبان آن حضرت را مي بوسيد و تو اي يزيد! تجي ء يوم القيامة و ابن زياد شفيعك، و يجيي هذا يوم القيامة و محمد صلي الله عليه و آله شفيعه. روز قيامت ابن زياد شفيع تو خواهد بود و اين سر، شفيعش رسول الله صلي الله عليه و آله خواهد


بود. [544] همين جا بود كه يزيد تمثيل به شعر ابن زبعري كرد؛ شعري كه ابن زبعري به مناسبت انتقامي كه در احد از مسلمانان گرفته شد، سروده بود؛ همين تمثل سبب شد تا كساني بر كفر يزيد حكم برانند كه اگر آن هم نبود، كشتن سبط رسول الله در اثبات كفر يزيد كفايت مي كرد؛ اما شعر:



ليت أشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



فجزيناهم ببدر مثلها

و أقمنا مثل بدر فاعتدل [545] .



مهم نكاتي بود كه يزيد بر شعر ابن زبعري افزوده بود و كفرش از آن آشكار كرد:



لست من خندف، ان لم أنتقم

نم بني أحمد، ما كان فعل



فأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا: يا يزيد لاتشل [546] .



100. يزيد پيش از فرستادن اسرا به مدينه، كسي را براي رساندن خبر كربلا به مدينه فرستاد؛ سپس اسرا را همراه عده اي از نگاهبانانش عازم مدينه كرد. كتاب فتوح كه سرشار از اشعار شگفت است، در اينجا هم شعري را نقل مي كند كه در وقت خروج اسيران از دمشق، در آسمان طنين افكنده شد به اين شرح:



أيها القاتلون ظلما حسينا

أبشروا بالعذاب و التنكيل



كل من في السماء يدعو عليكم

من نبي و مرسل و قتيل



قد لعنتم علي لسان ابن داو

دو موسي و حامل الانجيل [547] .



زماني كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام و خويشان و يارانش در مدينه انتشار يافت، فرياد


زمان بني هاشم به آسمان رفت. عمرو بن سعيد حاكم اموي شهر، خنديد و با خواندن بيتي كه حكايت از تلافي و انتقام داشت، گفت: «واعية بمثل واعية عثمان» اين نوحه در مقابله نوحه اي باشد كه براي عثمان برپا شد. [548] اين اشاره به آن بود كه گويي امام علي عليه السلام يا حسنين عليهماالسلام عثمان را در مدينه كشته اند؛ چنان كه در كربلا هم بستن آب را بر روي امام حسين عليه السلام، مانند بسته شدن آب بر عثمان در محاصره اش در مدينه عنوان كردند. در حالي كه چنين نسبتي از اساس دروغ بود.

درباره ي سر امام حسين عليه السلام مطالب فراواني نوشته شده است كه جمع آنها تقريبا ناممكن است. يك خبر حكايت از آن دارد كه يزيد وقتي اسرا را به مدينه فرستاد، سر امام حسين عليه السلام را هم به مدينه نزد عمرو بن سعيد حاكم اين شهر فرستاد. عمرو بن سعيد گفت: اي كاش اين سر را براي من نفرستاده بود. مروان [خبيث] گفت: ساكت باش. آن گاه سر را پيش رويش گذاشت، بيني حضرت را گرفت و شعري در طعن بر امام خواند. پس از آن سر را در بقيع در كنار قبر مادرش فاطمه دفن كردند. [549] خبر ديگر آن است كه يزيد سر امام حسين عليه السلام را به دست همسرش داده، آن را شسته و معطر كردند؛ آن گاه آن را در كنار ديوار دمشق، يا ديوار قصر يا جاي ديگر دفن كردند. كساني هم گفته اند كه در درون قصر در عمق زياد دفن كردند. [550] زماني كه خبر حادثه ي كربلا به مدينه رسيد، عبدالله بن جعفر سخت از شنيدن خبر شهادت امام حسين عليه السلام ناراحت شد؛ اما گفت: باز شاكرم كه اگر من نتوانستم جانم را فداي حسين كنم، فرزندانم جانشان را براي او دادند. [551] بني هاشم در بقيع اجتماع كرده براي شهداي كربلا گريه مي كردند. از آن جمله يكي زينب دختر عقيل بود كه در بقيع اين اشعار را مي خواند:




ما ذا تقولون ان قال النبي لكم

ما ذا فعلتم و أنتم آخر الامم



بأهل بيت و أنصاري [552] أما لكم

عهد كريم أما توفون بالذمم



ذريتي و بنو عمي بمضيعة

منهم أساري و قتل صرجوا بدم



ما كان جزائي اذ نصحتكم

أن تخلفوني بسوء في ذوي رحم [553] .



ابن اعثم با نقل حكايت برخورد امام سجاد عليه السلام با يزيد و اين كه آن حضرت فرمود: پدر من علي بن ابي طالب عليه السلام در بدر و احد و احزاب پرچم رسول الله صلي الله عليه و آله را در دست داشت، در حالي كه پدر و جد تو پرچم كفار را بر دوش مي كشيدند، اشعار ياد شده را با تغييري مختصر از زبان امام سجاد عليه السلام نقل كرده است. [554] كسان ديگري هم از آل عبدالمطلب اشعاري در رثاي شهداي كربلا سرودند. [555] .



پاورقي

[1] مسار الشيعة، ص 37؛ مصباح المتهجد، ص 758، ابوالفرج اصفهاني (مقاتل الطالبيين، ص 51) و مفيد در ارشاد (ص 218) پنجم شعبان را روز تولد دانسته‏اند.

[2] گذشت که برخي تولد امام حسن عليه‏السلام را در سال دوم دانسته‏اند که طبعا بايد تولد امام حسين عليه‏السلام را هم در سال سوم بدانند. کليني (کافي، ج 1، ص 463) و شيخ طوسي (التهذيب، ج 6، ص 41) بر اين باورند.

[3] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 25.

[4] همان، ص 136.

[5] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام، ص 131

[6] همان، ص 137؛ در باب فضايل اين دو امام بزرگوار به کتاب ذي‏قيمت«فرائد السمطين» مراجعه شود. در آثار اخير کتاب «فضايل الخمسه في صحاح السته» فضايل اهل بيت را از آثار مشهور سنيان فراهم آورده است.

[7] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 35.

[8] همان، ص 149؛ التذکرة الحمدونية، ج 9، ص 84؛ کتاب التواضع و الخمول، ص 142.

[9] همان، ص 145.

[10] بحارالانوار، ج 32، ص 405.

[11] همان، ج 44، ص 266.

[12] الفتوح، ج 3، ص 35.

[13] تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 203.

[14] الارشاد، ج 2، ص 32؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 87.

[15] مروان در تمام مراحل زندگي‏اش، پستي خود را نشان داد. بارها و بارها در پيش چشمان حسنين عليهم‏السلام به امام علي عليه‏السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام توهين مي‏کرد. همان ابتداي اعتراض امام حسين، وي خواستار کشتن امام حسين عليه‏السلام در مدينه بود. بعدها نيز که اسرا از شام برگشتند، همچنان خبائث خود را با گفته‏هاي تند بر ضد اهل‏بيت نشان مي‏داد اگر مجموعه‏ي اخبار وي در اين باره جمع شود، روشن خواهد شد که وي يکي از کثيف‏ترين عناصر سياسي است که از دوره‏ي خليفه‏ي سوم و به عنوان داماد وي تا زمان مرگش، نقش مهمي در تحولات سياسي بازي کرد.

[16] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 54.

[17] کامل ابن‏اثير، ج 3، ص 250.

[18] تاريخ مدينة دمشق، تراجم النساء، صص 469 - 470.

[19] نثر الدر، ج 1، ص 335؛ التذکرة الحمدونيه، ج 2، ص 186.

[20] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام صص 145 -146.

[21] همان، ص 149.

[22] همان، ص 150.

[23] انساب الاشراف، ج 3، ص 157 -165

[24] انساب الاشراف، ج 3، ص 152؛ رجال کشي، ج 1، ص 251 - 250.

[25] الامامة و السياسة، ج 1، ص 154.

[26] انساب الاشراف، ج 2، ص 153.

[27] متن نامه چنين است: و أيم الله لقد ترکت ذلک و انا أخاف الله في ترکه و ما أظن الله راضيا مني بترک محاکمتک اليه و لا عاذري دون الاعتذار اليه فيک و في اوليائک القاسطين الملحدين حزب الظالمين و أولياء الشياطين... او لست قاتل حجر بن عدي و أصحابه المصلين العابدن الذين ينکرون الظلم و يستعظمون الديع و لا يخافون لومة لائم، ظلما و عدوانا بعد اعطائهم الامان بالمواثيق و الايمان المغلظة، او لست قاتل عمرو بن الحمق الخزاعي، صاحب رسول‏الله الذي أبلته العبادة و صفرت لونه و انحلت جسمه،... أو لست المدعي زياد بن سمية المولود علي فراش عبيد عبد ثقيف و زعمت أنه ابن‏أبيک و قد قال رسول‏الله صلي الله عليه و آله سلم: الولد للفراش و للعاهر الحجر، فترکت سنة رسول الله صلي الله عليه و آله سلم وخالفت أمره متعمدا و اتبعت هواک مکذبا بيغر هدي الله، ثم سلطه علي العراقين فقطع أيدي المسلمن و سمل أعينهم و صلبهم عل جذوع النخل، أو لست صاحب الحضرميين الذي کتب اليک ابن‏سميه أنهم علي دين علي، فکتب اليه، اقتل من کان علي دين علي و رأيه، فقتلهم و مثل بهم بأمرک، و دين علي، دين محمد صلي الله عليه و آله سلم الذي کان يضرب عليه أباک و الذي انتحالک اياه اجلسک مجلسک هذا و لولا همواکان أفضل شرفک تجشم الرحتلين في طلب الخمور... فلا أعلم لنفسي و ديني أفضل من جهادک، فان أفعله فهو قربة الي ربي و ان أترکه فذنب أستغفرالله منه في کثير من تقصيري... فابشر يا معاوية بالقصاص و أيقن بالحساب و اعلم ان الله کتاب لا يقادر صغيرة و لا کبيرة الا أحصاها و ليس الله بناس لک اخذک بالظنة و قتلک أوليائه علي الشبهة و التهمة و أخذک الناس بالبيعة لابنک غلام سفه يشرب الشراب و يلعب بالکلاب و لا أعلمک الا قد خسرت نفسک و أو بقيت دينک و أکلت امانتک و غششت رعيتک و تبوأت مقعدک النار فبعدا لقوم الظالمين» .

بنگريد به: انساب الاشراف، ج 3، صص 155 -153 پاورقي و نک: اخبار الطوال، ص 224؛ الامامة و السياسية ج 1، ص 180 - 181؛ الاحتجاج، ج 2، ص 49، 48، الدرجات الرفيعه، ص 434، اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 121؛ قسمتي از نامه در: المحبر، ص 479، در آنجا نام دو حضرمي که امام اشاره به شهادت آنها کرده، آمده است، يکي مسلم بن زيمر و يدگري عبدالله بن نجي است.

[28] دعائم الاسلام، ج 2، ص 131.

[29] انساب الاشراف، ج 2، صص 155 -153.

[30] بنگريد: رجالي کشي، ج 1، صص 259 -252.

[31] الدرجات الرفيعه، ص 429، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 231.

[32] اخبار الطوال، ص 228؛ کامل ابن‏اثير، ج 3، ص 263.

[33] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 88؛ الرد علي المتعصب العنيد، ص 34.

[34] لهوف، ص 21؛ مثير الاحزان، ص 9.

[35] الفتوح، ج 5، ص 26 - 25؛ مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي ج 1، ص 186.

[36] تاريخ الاسلام ذهبي، ج 2، ص 268.

[37] تذکرة الخواص، ص 135.

[38] تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 2، ص 269 - 268.

[39] الفتوح، ج 5، ص 13.

[40] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ث 88.

[41] الفتوح، ج 4، ص 17 -16.

[42] الامامة و السياسة، ج 1، ص 176.

[43] تاريخ الطبري، ج 5، ص 340.

[44] تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 2، ص 268.

[45] الفتوح، ج 4، ص 19 -18.

[46] الفتوح، ج 5، ص 25 و بنگريد، لهوف، ص 24.

[47] الفتوح، ج 5، ص 23 -21.

[48] انساب الاشراف، ج 2، ص 156.

[49] ابن‏اعثم، ج 5، ص 26؛ امالي صدوق، ص 152.

[50] تاريخ الطبري، ج 5، ص 341.

[51] الفتوح، ج 5، ص 33؛ و بنگريد: بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89.

[52] اخبار الطوال، ص 230.

[53] چنين خبري نبايد درست باشد. آنچه درباره‏ي محمد بن حنفيه و سخن وي با امام حسين عليه‏السلام در منابع کهن آمده، اشاره‏اي به اين که اين گفتگو در مکه و در وقت رفتن به عراق بوده، ندارد (بنگريد: انساب الاشراف ج 3، ص 166) اما خبري که آمدن وي به مکه و گفتگوي او را با برادر نقل کرده، در منابع متأخر و داستاني (مانند لهوف و داستاني تر از آن منتخب طريحي آمده است که اين دومي، به هيچ روي شايسته اعتماد نيست و نبايست از آن چيزي نقل کرد.

[54] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 61.

[55] الارشاد، ج 2، ص 34 «ليلة السبت لثلاث بقين من رجب سنة ستين ».

[56] قصص، 21.

[57] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 56.

[58] اخبار الطوال، ص 230.

[59] الفتوح، ج 5، ص 38.

[60] انساب الاشراف، ج 3، ص 158.

[61] انساب الاشراف، ج 3، ص 77.

[62] تاريخ الطبري، ج 5، ص 352؛ الفتوح، ج 5، ص 38.

[63] الارشاد، ج 2، ص 36.

[64] المنتظم، ج 5، ص 327.

[65] الفصول المهمة، ص 184.

[66] انساب الاشراف، ج 3، ص 158؛ متن نامه‏ي آنان در تجارب الامم (ج 2، ص 41) آمده است.

[67] اخبار الطوال، ص 231.

[68] انساب الاشراف، ج 3، ص 171.

[69] تاريخ الطبري، ج 5، ص 351؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 157. متن اين نامه در الفتوح کامل‏تر آمده و اشاره به اين که فرزند معاويه هم بدون مشورت و اجماع خلافت را به دست گرفته، شده است.

[70] يعقوبي، ج 2، ص 251.

[71] تذکرة الخواص، ص 136.

[72] بنگريد: نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 164؛ نصيحت امام به عثمان بن عفان در تعريف امام خوب و امام بد.

[73] تاريخ الطبري، ج 5، ص 353.

[74] الثقات ابن حبان، (السيرة النبوية) ج 2، ص 307.

[75] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 64.

[76] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 65.

[77] انساب الاشراف، ج 2، ص 77؛ اخبار الطوال، ص 332؛ الفتوح، ج 5، ص 56؛ الارشاد، ج 2، ص 41.

[78] انساب الاشراف، ج 2، ص 77؛ اخبار الطوال، ص 332؛ الفتوح، ج 5، ص 56؛ الارشاد، ج 2، ص 41.

[79] اتنبيه و الاشراف مسعودي، ص 303؛ الارشاد، ج 2، ص 41؛ اعلام الوري، ص 223.

[80] ابومخنف از مارية دختر سعد از طايفه‏ي عبدالقيس ياد مي‏کند که از شيعيان فعال بصره بود و شيعيان در آستانه‏ي قيام امام حسين عليه‏السلام در خانه‏ي وي اجتماع مي‏کرده‏اند تاريخ الطبري، ج 5، ص 353.

[81] بنگريد: البداية و النهاية، ج 8، ص 158 -157.

[82] تاريخ الطبري، ج 5، ص 357.

[83] جمل من انساب الاشراف، ج 2، ص 335.

[84] الفتوح، ج 5، ص 64 - 63.

[85] تاريخ الطبري، ج 5، ص 356؛ لافتوح، ج 5، ص 59.

[86] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 91.

[87] بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 78 -77؛ اخبار الطوال، ص 233؛ ترايخ الطبري، ج 5، ص 356.

[88] الارشاد، ج 2، ص 39.

[89] انساب الاشراف، ج 3، ص 85؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 379.

[90] الارشاد، ج 2، ص 67.

[91] الفتوح، ج 5، ص 38.

[92] مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 1، ص 193 -192.

[93] همان، ج 1، ص 193 -192.

[94] الفتوح، ج 5، صص 119 -117.

[95] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 59.

[96] تذکرة الخواص، ص 137 -136.

[97] اخبار الطوال، ص 244؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 384.

[98] تذکرة الخواص، ص 137.

[99] تاريخ الخلفاء (مسکو) برگ 77 ب؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 160.

[100] مروج الذهب، ج 3، صص 65 -64.

[101] معجم الکبير، طبراني، ج 3، ص 128.

[102] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 56.

[103] بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 163؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 384؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 12، ص 190

[104] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 58.

[105] الفتوح، ج 5، ص 116 -115؛ ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 59.

[106] الفتوح، ج 5، ص 116 -115؛ ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 59.

[107] بنگريد: تاريخ الطبري، ج 5، ص 387؛ عقد الفريد، ج 4، ص 377.

[108] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 59؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 389 -388.

[109] انساب الاشراف، ج 3، ص 161؛ بنگريد: مروج الذهب، ج 3، ص 66.

[110] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 58.

[111] همان، ص 57.

[112] همان ص 61.

[113] انساب الاشراف، ج 3، ص 160

[114] انساب الاشراف، ج 3، ص 164؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 385.

[115] تاريخ الطبري، ج 5، ص 354.

[116] انساب الاشراف، ج 3، ص 164.

[117] انساب الاشراف، ج 3، ص 220، 160.

[118] تاريخ يعقوبي، ج2، ص 216؛ نسب قريش مصعب زبيري، صص 128 - 127 (و منها تعتق أو تعود عبدا کما تعتبد العبيد!.

[119] تاريخ الطبري، ج 5، ص 381 -380.

[120] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام صص 63 - 62.

[121] اخبار الطوال، ص 245.

[122] تاريخ الطبري، ج 5، ص 386.

[123] بغية الطلب، ج 6، ص 2614 و بنگريد: مختصر تاريخ دمشق، ج 27، ص 120.

[124] اسراء، 71.

[125] الفتوح، ج 5، ص 120.

[126] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 88.

[127] الفتوح، ج 5، ص 123.

[128] تارخ الطبري، ج 5، ص 399؛ الارشاد، ج 2، ص 76.

[129] اخبار الطوال، ص 246.

[130] يعقوبي، ج 2، ص 216. منزل قطقطانيه بعد از قصر بني‏مقاتل است که امام حسين عليه‏السلام روز 29 ذي‏حجه به آنجا رسيده و بعيد مي‏نمايد که شنيدن خبر شهادت مسلم در آنجا بوده باشد.

[131] عقد الفريد، ج 4 ص 379.

[132] لهوف، ص 73.

[133] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 67.

[134] عقد الفريد، ج 4، ص 379.

[135] اخبار الطوال، ص 246؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 168.

[136] تاريخ الطبري، ج 5، ص 397؛ مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ص 229؛ نهاية الارب نويري، ج 20، ص 414.

[137] اخبار الطوال، ص 248 - 247.

[138] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 68 -67.

[139] اخبار الطوال، ص 245؛ بنگريد: انساب الاشراف، ص 167 -166.

[140] تاريخ الطبري، ج 5، ص 394.

[141] الفتوح، ج 5، ص 145 -143 مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 1، ص 235 -234 (نوع مطالب خوارزمي از روي الفتوح ابن‏اعثم نوشته شده است. همچنان که مطالب ارشاد مفيد از روي متن ابومخنف که در طبري آمده تأليف شده است).

[142] تاريخ الطبري، ج 5، ص 403.

[143] انساب الاشراف، ج 3، ص 377.

[144] اخبار الطوال، ص 243.

[145] تجارب الامم، ج 2، ص 59.

[146] تاريخ الطبري، ج 5، ص 392.

[147] الفتوح، ج 5، ص 145.

[148] الفتوح، ج 5، ص 77 76.

[149] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 343؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 169.

[150] الفتوح، ج 5، ص 147 -145؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 167؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 395.

[151] انساب الاشراف، ج 3، ص 168.

[152] تاريخ الطبري، ج 5، ص 399.

[153] الفصول المهمة، ص 189.

[154] اخبار الطوال، ص 246.

[155] تاريخ الطبري، ج 5، ص 397 - 396.

[156] الارشاد، ج 2، ص 73.

[157] تاريخ الطبري، ج 5، ص 403.

[158] الفتوح، ج 5، ص 138 -136.

[159] انساب الاشراف، ج 3، ص 225، 171 -169.

[160] تاريخ الطبري، ج 5، ص 403.

[161] الفتوح، ج 5، ص 140.

[162] تاريخ الطبري، ج 5، ص 402 -401.

[163] تاريخ الطبري، ج 5، ص 403.

[164] تاريخ الطبري، ج 5، ص 404 -403.

[165] انساب الاشراف، ج 3، ص 171.

[166] احزاب، 23.

[167] تاريخ الطبري، ج 5، ص 405 -404.

[168] الفتوح، ج 5، ص 147.

[169] تاريخ الطبري، ج 5، ص 406.

[170] کامل ابن‏اثير، ج 3، ص 282.

[171] تاريخ الطبري، ج 5، ص 400.

[172] الامامة و السياسة، ج 2، ص 5.

[173] انساب الاشراف، ج 3، ص 176؛ اخبار الطوال، ص 249.

[174] الفتوح، ج 5، ص 153؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 180.

[175] تاريخ الطبري، ج 5، ص 407.

[176] اخبار الطوال، ص 262؛ تاريخ الطبري، ج 5، صص 470 -469.

[177] الفتوح، ج 5، ص 133 -131.

[178] الفتوح، ج 5، ص 133

[179] انساب الاشراف، ج 3، ص 175.

[180] ثواب الاعمال، ص 259.

[181] انساب الاشراف، ج 3، ص 180.

[182] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 68.

[183] تاريخ الطبري، ج 5، ص 407

[184] تاريخ الطبري، ج 5، ص 407.

[185] انساب الاشراف، ج 3، ص 176.

[186] تاريخ الطبري، ج 5، ص 408؛ الفتوح، ج 5، ص 141.

[187] اخبار الطوال، ص 250.

[188] الفتوح، ج 5، ص 148 -147.

[189] الفتوح، ج 5، ص 148.

[190] مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ص 237.

[191] الفتوح، ج 5، ص 150 -149.

[192] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 69.

[193] تاريخ الطبري، ج 5، ص 389.

[194] تاريخ الطبري، ج 5، ص 389.

[195] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 216.

[196] الفتوح، ج 5، ص 151 -150.

[197] مقصود از همدان در اين متن، بايد شهر دستبي باشد که به عنوان شهري ميان ري و همدان معرفي شده است. در موارد ديگر از ثغر يا مرز دستبي ياد شد است. بنگريد: اخبار الطوال دينوري، ص 251؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 409.

[198] ترجمة الامام الاحسين عليه‏السلام ص 68.

[199] انساب الاشراف، ج 3، ص 386 -385.

[200] تاريخ الطبري، ج 5، ص 410.

[201] تجارب الامم، ج 2، ص 64.

[202] الفتوح، ج 5، ص 172 -171.

[203] تارخ الخلفاء، برگ 82 ب.

[204] الفتوح، ج 5، ص 153.

[205] اخبار الطوال، ص 251.

[206] انساب الاشراف، ج 3، ص 177.

[207] الفتوح، ج 5، ص 156 -155.

[208] تاريخ الطبري، ج 5، ص 411.

[209] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 70 -69.

[210] اخبار الطوال، ص 252 -251.

[211] تاريخ الطبري، ج 5، ص 412.

[212] الفتوح، ج 5، ص 157.

[213] انساب الاشراف، ج 3، ص 178.

[214] انساب الاشراف: ج 3، ص 178.

[215] انساب، الاشراف، ج 3، ص 179؛ اخبار الطوال، ص 252.

[216] انساب الاشراف، ج 3، ص 225.

[217] الفتوح، ج 5، ص 159.

[218] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 98.

[219] الفتوح، ج 5، ص 158 - 157.

[220] الفتوح، ج 5، ص 159.

[221] انساب الاشراف، ج 3، ص 179 -178.

[222] وقعة صفين، صص 140-140.

[223] تاريخ الطبري، ج 5، ص 429.

[224] انساب الاشراف، ج 3، ص 180.

[225] انساب الاشراف، ج 3، ص 180؛ بنگريد؛ مقتل الحسين مقرم، ص 240.

[226] انساب الاشراف، ج 3، ص 180؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 412؛ الارشاد، ج 2، ص 86.

[227] امالي صدوق، ص 155.

[228] الفتوح، ج 5، ص 163 -162.

[229] مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 1، ص 244.

[230] الفتوح، ج 5، ص 162.

[231] انساب الاشراف، ج 3، ص 181.

[232] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 69؛ الامامة و السياسة، ج 2، ص 6؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 225؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 389.

[233] انساب الاشراف ج 3، ص 182.

[234] تاريخ الطبري، ج 5، ص 413 -412.

[235] تاريخ الطبري، ج 5، ص 414.

[236] تاريخ الطبري، ج 5، ص 414.

[237] مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 1، ص 246.

[238] تاريخ الطبري، ج 5، ص 413.

[239] الفتوح، ج 5، ص 164.

[240] تاريخ الطبري، ج 5، ص 414.

[241] ترجمة الامام الحسين عليهاالسلام ص 69.

[242] الامامة و السياسة، ج 2، ص 6.

[243] انساب الاشراف، ج 3، ص 183 -182؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 415 - 414؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، صص 98 -97.

[244] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 70.

[245] تاريخ الطبري، ج 5، ص 416؛ الارشاد، ج 2، ص 89.

[246] تذکرة الخواص، صص 142 -141.

[247] تاريخ الطبري، ج 5، ص 415.

[248] انساب الاشراف، ج 3، ص 184.

[249] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 70.

[250] انساب الاشراف، ج 3، ص 185 -184.

[251] تاريخ الطبري، ج 5، ص 417 -416.

[252] الفتوح، ج 5، ص 176 -175؛ الارشاد، ج 2، ص 90.

[253] الفروع من الکافي، ج 4، ص 147.

[254] اعلام الوري، ص 237؛ المنتظم ابن‏جوزي، ج 5، ص 337؛ الکامل ابن‏اثير، ج 3، ص 284.

[255] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 70.

[256] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 71 - 70.

[257] تاريخ الطبري، ج 5، ص 185.

[258] انساب الاشراف، ج 3، ص 185؛ تاريخ الخلفاء، برگ 83 آ.

[259] تاريخ الطبري، ج 5، ص 420 - 419.

[260] مقاتل الطالبيين، ص 75 -74.

[261] تاريخ الطبري، ج 5، ص 419؛ اعلام الوري، ص 237.

[262] تاريخ الطبري، ج 5، ص 418.

[263] امالي صدوق، ص 156.

[264] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 105.

[265] تاريخ الطبري، ج 5، ص 419.

[266] بنگريد: ترجمة الامام الحسين، ص 71؛ مقاتل الطالبيين، ص 78.

[267] امالي صدوق، ص 156.

[268] انساب الاشراف، ج 3، ص 186 -185؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 244.

[269] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 217 -216؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 421 -420؛ الارشاد، ج 2، ص 94 - 93.

[270] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 99؛ تجارب الامم، ج 2، ص 69.

[271] انساب الاشراف، ج 3، ص 186؛ بنگريد: تاريخ الطبري، ج 5، ص 421.

[272] لهوف، ص 94.

[273] تاريخ الطبري، ج 5، ص 422.

[274] الفتوح، ج 5، ص 175 -174.

[275] الفتوح، ج 5، ص 180 -179؛ تارخ الطبري، ج 5، ص 422 - 421.

[276] الامامة و السياسة، ج 2، ص 12.

[277] عقد الفريد، ج 4، ص 379؛ تاريخ ابن‏عساکر، ترجمة الامام علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام، ص 220.

[278] تاريخ الطبري، ج 5، ص 422؛ رجال الکشي، ج 1، ص 2932.

[279] تاريخ الطبري، ج 5، ص 422؛ بنگريد، انساب الاشراف، ج 3، ص 187؛ اخبار الطوال، ص 253.

[280] الفتوح، ج 5، ص 183.

[281] اثبات الوصية، ص 126.

[282] انساب الاشراف، ج 3، ص 187.

[283] انساب الاشراف، ج 3، ص 226.

[284] اخبار الطاول، ص 254؛ و بنگريد: تاريخ الطبري، ج 5، ص 422.

[285] انساب الاشراف، ج 3، ص 187؛ اخبار الطوال، ص 253؛ الفتوح، ج 5، ص 174.

[286] تاريخ الطبري، ج 5، ص 424 - 423؛ الارشاد مفيد، ج 2، ص 96.

[287] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 71.

[288] تاريخ الطبري، ج 5، ص 423.

[289] کامل ابن‏اثير، ج 3، ص 287 - 286.

[290] اثبات الوصيه، ص 126؛ کامل الزيارات، ص 73.

[291] الفتوح، ج 5، ص 182 - 181

[292] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 100.

[293] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 72.

[294] انساب الاشراف، ج 3، ص 226، 188.

[295] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 244.

[296] تاريخ الطبري، ج 5، صص 426 - 424؛ امالي صدوق، ص 159 -158؛ الارشاد، ج 2، ص 100 - 98

[297] کشف الغمة، ج 2، صص 56 -55.

[298] تحف العقول، ص 275 - 274؛ امالي ابوطالب زيدي، ص 97 - 95؛ مقتل ا لحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 2، صص 8 -6؛ تاريخ دمشق، ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام صص 218 - 216.

[299] تاريخ دمشق، ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 215.

[300] تاريخ الطبري، ج 5، ص 392.

[301] انساب الاشراف، ج 3، ص 189-188؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 245 -244.

[302] تاريخ الطبري، ج 5، ص 427 - 426.

[303] مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 2، ص 8؛ ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 72.

[304] تاريخ الطبري، ج 5، ص 427.

[305] ترجمة الامام الحسين ص 72.

[306] انساب الاشراف، ج 3، ص 225.

[307] اخبار الطوال، ص 254.

[308] تاريخ الطبري، ج 5، ص 392.

[309] تاريخ الطبري، ج 5، ص 428 - 427.

[310] الفتوح ج 5، ص 185 -184.

[311] انساب الاشراف: ج 3، ص 189؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 429 - 428.

[312] عبرات المصطفين، ج 2، ص 85 به نقل از رساله‏ي تسيمية من قتل من اصحاب الحسين عليه‏السلام مجله‏ي تراثنا، شماره‏ي 2، ص 155 -154. در مقتل الحسين مقرم، اين دو نفر را انصاري معرفي کرده در حالي که متن رساله‏ي نامبرده آنان از محکمة (نامي‏براي خوارج) دانسته شده‏اند. البته چنين نيست که قابل جمع نباشد؛ گرچه بعيد مي‏نمايد که کسي از انصار به خوارج گرويده باشد.

[313] انساب الاشراف، ج 3، ص 189.

[314] انساب الاشراف، ج 3، ص 190؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 429؛ الفتوح، ج 5، ص 183.

[315] امالي ابوطالب زيدي، ص 97؛ مقتل الحسين عليه‏السلام ج 2، ص 8 و.

[316] انساب الاشراف، ج 3، ص 190.

[317] الفتوح، ج 5، ص 184.

[318] انساب الاشراف، ج 3، ص 194؛ تاريخ الطبري، ج 5،ص 437 -436.

[319] امالي ابوطالب زيدي، ص 97؛ مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 2، ص 8.

[320] ابن شهرآشوب، ج 4، ص 113.

[321] الفتوح، ج 5، ص 184.

[322] انساب الاشراف، ج 3، ص 190.

[323] تاريخ الطبري، ج 5، ص 430 - 429؛ ابن‏سعد قاتل سالم غلام آزاده شده‏ي عبيدالله را، عبدالله بن تميم بن... ياد کرده است. بنگريد: ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 72.

[324] الفتوح، ج 5، ص 186 -185.

[325] امالي صدوق، صص 162 - 161.

[326] مقتل الحسين عليه‏السلام ج 2، ص 13 -12.

[327] انساب الاشراف، ج 3، ص 198 -197.

[328] تاريخ الطبري، ج 5، ص 445.

[329] الفتوح، ج 5، ص 199.

[330] انساب الاشراف، ج 3، ص 190؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 430.

[331] انساب الاشراف، ج 3، ص 191 -190؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 431.

[332] تاريخ الطبري، ج 5، ص 431.

[333] همان، ج 5، ص 432.

[334] همان، ج 5، ص 431.

[335] انساب الاشراف، ج 3، ص 192 -191.

[336] تاريخ الطبري، ج 5، ص 433؛ اين به عکس روايتي که ابن‏اعثم نقل کرده است. وي قاتل برير را شخصي با نام بجير [!] بن‏اوس مي‏داند که پس از کشتن برير، با افتخار اشعاري سرود؛ اما بعدها به خاطر توضيحاتي که عموزاده‏اش براي او در معرفي برير داد، پشيمان شد و شعري در پشيماني سرود و گفت که اي کاش چنين کاري را نکرد بود؛ اکنون در محشر چه جوابي دارد که به خدا بدهد! الفتوح، ج 5، ص 189 - 187.

[337] الفتوح، ج 5، ص 188 186.

[338] مقتل ابي‏مخنف، صص 78 - 77 و در آن‏جا رجزهايي هم از وي آورده است

[339] الفتوح، ج 5، ص 185.

[340] تاريخ الطبري، ج 5، ص 434.

[341] همان، ج 5، ص 434.

[342] شرح نهج‏البلاغة ابن ابي‏الحديد، ج 3، ص 263.

[343] انساب الاشراف، ج 3، ص 192؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 434.

[344] تاريخ الطبري، ج 5، ص 435.

[345] همان، ج 5، ص 435.

[346] گاه از عبارات برخي مورخان برمي‏آيد که گويي از همان آغاز تيرانداز دشمن، سپاه امام تنها 32 بوده‏اند (انساب الاشراف ج 3، ص 194؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 436) در حالي که به نظر ميرسد اين افراد، باقي مانده‏ي سپاه پس از تيراندازي وسيع دشمن و شهادت جمع 38 نفري آنان بوده است. آمار کلي شهداي کربلا نيز قريب به همين رقم را نشان مي‏دهد.

[347] مقتل الحسين عليه‏السلام ج 2، ص 16.

[348] انساب الاشراف، ج 3، ص 193 -192.

[349] تاريخ الطبري، ج 5، ص 436 - 435.

[350] اقبال الاعمال، ص 575.

[351] انساب الاشراف، ج 3، ص 194.

[352] تاريخ الطبري، ج 5، ص 436.

[353] تاريخ الطبري، ج 5، ص 437.

[354] همان، ج 5، ص 438 -437.

[355] انساب الاشراف، ج 3، ص 194.

[356] الارشاد، ج 2، ص 107 - 105

[357] تاريخ الطبري، ج 5، ص 439.

[358] رسالة تسمية من قتل مع الحسين عليه‏السلام ص 156.

[359] تاريخ الطبري، ج 5، ص 440 -439.

[360] انساب الاشراف، ج 3، ص 195 -194؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 440.

[361] تاريخ الطبري، ج 5، ص 440

[362] تاريخ الطبري، ج 5، ص 440؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 195.

[363] تاريخ الطبري، ج 5، صص 441 -440؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 195.

[364] الفتوح، ج 5، ص 186 -185؛ مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 2، ص 11 -10.

[365] روضة الشهدا، صص 282 -281 اين حکايت را براي اين نقل کردم که روشن باشد در روضة الشهداء تا چه اندازه وقايع غير تاريخي درباره‏ي عاشورا آمده است.

[366] تاريخ الطبري، ج 5، ص 441؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 195.

[367] مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 2، ص 17.

[368] انساب الاشراف، ج 3، ص 196 -195.

[369] تاريخ الطبري، ج 5، ص 441.

[370] الامالي، ص 160.

[371] المناقب، ج 4، صص 104 -103.

[372] الفتوح، ج 5، ص 192.

[373] الفتوح، ج 5، ص 193 -192.

[374] مقتل الحسين ج 2، ص 24 آيا اين همان عمرو بن خالد ازدي است؟ در متن خوارزمي از عمر بن خالد صيداوي ياد شده اما در مثير الاحزان ابن‏نما (ص 33)، عمرو بن خالد آمده است.

[375] الفتوح، ج 5، ص 193.

[376] الفتوح،ج 5، ص 193؛ مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 2، ص 14.

[377] انساب الاشراف، ج 3، ص 198.

[378] الفتوح، ج 5، ص 194.

[379] انساب الاشراف، ج 3، ص 198.

[380] بنگريد: المناقب، ج 4، ص 105 -104.

[381] انساب الاشراف، ج 3، ص 198؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 446 -445.

[382] انساب الاشراف، ج 3، ص 197.

[383] تاريخ الطبري، ج 5، ص 442 -441.

[384] به اين مطلب در مقتل منسوب به ابومخنف اشارت رفته با اين عبارت: «و کان رباه أميرالمؤمنين عليه‏السلام» .

[385] در امالي صدوق «عبدالله بن ابي‏عروة الغفاري» ضبط شده است.

[386] تاريخ الطبري، ج 5، ص 442؛ و بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 199.

[387] مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 2، صص 24 -23.

[388] تاريخ الطبري، ج 5، صص 443 -442؛ بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 198.

[389] الفتوح، ج 5، ص 197-196؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 18.

[390] الفتوح، ج 5؛ ص 194؛ مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 2، ص 18 -17؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 102.

[391] کتاب الفتوح، ج 5، ص 195 -194؛ مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 2، ص 18؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 102.

[392] کتاب الفتوح ج 5، ص 196؛ مقتل الحسين عليه‏السلام خوارزمي، ج 2، ص 18؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 102.

[393] دلائل النبوة، ابونعيم اصفهاني، ج 2، ص 170، ش 493؛ ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام، ابن‏عساکر، صص 239 - 238. ابونعيم در معرفة الصحابه (ج 1، ص 243 تحقيق عادل العزاوي) مي‏گويد: برخي از متاخران از او ياد کرده‏اند و او را در زمره‏ي صحابيان مقيم کوفه شمرده‏اند. و بنگريد: الاستيعات ج 1، ص 201؛ اسد الغابه، ج 1، ص 146؛ الاصابه، ج 1، ص 68؛ ابن‏نما در مثير الاحزان ص 32 او را انس بن حارث کاهلي ياد کرده است. درباره‏ي پيوستن آن به امام حسين عليه‏السلام بنگريد به: انساب الاشراف ج 3، ص 175.

[394] تاريخ الطبري، ج 5، ص 443.

[395] انساب الاشراف، ج 3، ص 197.

[396] تاريخ الطبري، ج 5، ص 444 -443.

[397] همان، ج 5، ص 444.

[398] انساب الاشراف، ج 3، ص 198.

[399] الفتوح، ج 5، ص 199 -198.

[400] انساب الاشراف، ج 3، ص 196.

[401] انساب الاشراف، ج 3، ص 196؛ الفتوح، ج 5، ص 198.

[402] الفتوح، ج 5، ص 201.

[403] همان، ج 5، ص 202 -201.

[404] تاريخ الطبري، ج 5، ص 446، بلاذري (انساب، ج 3، ص 198) خبر شهادت ازجياد (جابر!) بن حارث سلماني (از طايفه‏ي بني‏مراد) ياد کرده است.

[405] انساب الاشراف، ج 3، ص 204؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 453.

[406] اخبار الطوال، ص 256.

[407] تاريخ خليفة بن خياط، ج 1، ص 225؛ وي در آنجا از حسن بصري روايت کرده است که مي‏گفت: همراه حسين 16 نفر از اهل بيت کشته شدند که روي زمين مانند نداشتند. همانجا از محمد بن حنفيه نقل شده است که گفت: هفده نفر از کساني که از رحم فاطمه نشأت گرفته بودند، کشته شدند. بنابراين شانزده نفر نيز مي‏تواند اشاره به همين مطلب باشد؛ نه شمارش تمامي وابستگان امام حسين عليه‏السلام.

[408] ترتيبي که طبقات آورده (و ما بر اساس همان اسامي را در اينجا آورده‏ايم) ترتيب شهادت آنها نيست؛ در ميان مورخان، دينوري شهداي اهل بيت را به تريتب شهادت آورده است.

[409] مقاتل الطالبيين، ص 89؛ المجدي في انساب الطالبيين، ص 15.

[410] مقاتل الطالبيين، ص 90.

[411] المجدي في انساب الطالبيين، ص 15.

[412] الارشاد، ج 2، صص 110 -109.

[413] انساب الاشراف، ج 3، ص 200.

[414] مقاتل الطالبيين، ص 90.

[415] همان، ص 88.

[416] همان، ص 88.

[417] همان، ص 88.

[418] انساب الاشراف، ج 3، ص 201.

[419] علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام مي‏فرمود: من نام عثمان را از روي نام برادرم عثمان بن مظعون براي وي انتخاب کردم. مقاتل الطالبيين، ص 89.

[420] انساب الاشراف، ج 3، ص 201.

[421] اخبار الطوال، ص 257.

[422] همان، ص 257.

[423] تاريخ الطبري، ج 5، ص 468؛ مقصود آن است که قاتل او شناخته نشد. بنگريد: مقاتل الطالبيين، ص 91.

[424] مقاتل الطالبيين، ص 91.

[425] تاريخ الطبري، ج 5، ص 468.

[426] مقاتل الطالبيين، ص 91.

[427] همان، ص 87.

[428] تاريخ الطبري، ج 5، ص 446؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 200؛ اخبار الطوال، ص 256؛ «فکان اول من تقدم منهم» . مقاتل الطالبين، ص 86 «هو اول من قتل في الواقعة» .

[429] الفتوح، ج 5: ص 203.

[430] «و بيت الله».

[431] تاريخ الطبري، ج 5، ص 446؛ الارشاد، ج 2، ص 106

[432] الارشاد، ج 2، ص 106.

[433] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 73.

[434] تاريخ الطبري، ج 5، ص 447؛ الارشاد، ج 2، صص 107 - 106.

[435] شيخ مفيد سن علي‏اکبر را در همين حدود دانسته است: و له بضع عشرة سنة. الارشاد، ج 2، ص 106.

[436] گفتني است که اساسا در اين نبرد شاميان هيچ‏گونه حضوري نداشتند مگر آن که کوفيان را چون طرفدار امويان هستند، شامي‏ناميده باشند!

[437] الفتوح، ج 5، ص 209.

[438] در ترجمة الامام الحسين «عبدالله بن الحسين بن علي» آمده که، چنان که در چاپ ديگر طبقات آمده، بايد عبدالله بن «حسن» باشد. در آنجا آمده است که وي به دست هاني بن ثبيت کشته شد. (ص 76) در مقاتل الطالبيين (ص 93) نيز روايتي آمده که اشاره مي‏کند که هاني بن ثبيت گفته است که مردي از آنان او را کشت!

[439] در ترجمة الامام الحسين«عبدالله بن الحسين بن علي» آمده که چنان که در چاپ ديگر طبقات آمده، بايد عبدالله بن «حسن» باشد. در آنجا آمده است که وي به دست هاني بن ثبيت کشته شد. (ص 76) در مقاتل الطالبيين (ص 93) نيز روايتي آمده که اشاره مي‏کند که هاني بن ثبيت گفته است که مردي از آنان او را کشت!

[440] الفتوح، ج 5، ص 205 -204 به توضيحي که بعد از اين درباره‏ي عبدالله بن حسين داده خواهد شد، در مقايسه با آنچه در اينجا آمد، توجه کنيد.

[441] در ابن‏سعد، الحسين چاپ شده که نادرست است. در تاريخ الطبري، ج 5، ص 468 «الحسن» آمده؛ اما به نظر محشي«؛طبقات الکبري» الطبقة الخامسة (ص 476 «الحسين» درست است چنان که در معجم طبراني (ج 3، ص 103) آمده است.

[442] مقاتل الطالبيين، ص 92.

[443] المجدي، في انساب الطالبيين، ص 19 به احتمال بسيار زياد قصه‏هاي دامادي که درباره‏ي قاسم بن حسن شهرت يافته، در واقع مربوط به ابوبکر بن حسن است.

[444] در طبري از وي با نام «حرملة بن الکاهن» ياد شده است.

[445] اخبارالطوال، ص 258.

[446] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 73.

[447] انساب الاشراف، ج 3، ص 201.

[448] تاريخ الطبري، ج 5، ص 448.

[449] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 73.

[450] الفتوح، ج 5، صص 212 -210.

[451] تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 245.

[452] مع‏الاسف در متن چاپي الارشاد (تحقيق مؤسسة آل البيت) در اين باره خطايي صورت گرفته است. در ج 2، ص 135 ضمن بر شمردن فرزندان امام حسين عليه‏السلام آمده است: امام حسين عليه‏السلام شش فرزند داشت: علي بن الحسين الاکبر با کنيه‏ي ابومحمد که مادرش شاه زنان دختر کسري بنت يزدجرد بود. علي بن الحسين الاصغر که «قتل مع أبيه بالطف و قد تقدم ذکره فيما سلف و امه ليلي بنت ابي‏مرة» پس از آن از جعفر بن الحسين، عبدالله بن الحسن که «قتل مع أبيه صغيرا جاءه سهم و هو في حجر ابيه فذبحه و قد تقدم ذکره فيما مضي» و سکينه و فاطمه نام برده شده است. اين متن خطاست؛ چرا که در کربلا علي بن الحسين الاکبر که مادرش ليلي بوده به شهادت رسيده است؛ در حالي که در اينجا اشاره‏ي به او نشده است. به علاوه شيخ مفيد پيش از اين، خبري از شهادت علي بن الحسين الاصغر که مادرش ليلي باشد نداده بلکه خبر شهادت علي‏اکبر را نقل کرده است. آنچه پيش از آن آورده، همان خبر شهادت عبدالله بن الحسين است که در اينجا نيز روي آن تأکيد کرده است.

وقتي به آنچه که اربلي از شيخ مفيد و طبعا از ارشاد او نقل کرده بنگريم، خطاي عبارت فوق روشن مي‏شود. اربلي در آنجا مي‏نويسد: حسين شش فرزند داشت: علي بن الحسين الاصغر با کنيه‏ي ابومحمد که مادرش شاه زنان بنت کسري بود. دوم علي بن الحسين الاکبر که با پدرش در کربلا به شهادت رسيد و مادرش ليلي بود. سوم جعفر بن حسين که زمان پدرش درگذشت و چهارم عبدالله بن حسين که در کودکي در دامان پدرش در کربلا تيرخورده به شهادت رسيد. بنگريد: کشف الغمه، ج 2، ص 216 -215.

[453] المجدي في انساب الطالبيين، ص 91.

[454] الارشاد، ج 2، ص 110.

[455] لهوف، ص 72 (چاپ سيد محمد صحفي).

[456] بنگريد: رساله‏ي تسميه من قتل مع الحسين عليه‏السلام مجله‏ي تراثنا، ش 2، ص 150.

[457] يا آنچنان که در جاي ديگر در همين طبقات ابن‏سعد و نيز مقاتل الطالبيين (ص 88) و اخبار الطوال (ص 257) آمده «عمرو بن سعيد [سعد] ازدي [اسدي].

[458] اين قسمت در طبقات، و حتي در منابع بسيار مغشوش و غير قابل فهم است. آن متن را اگر با آنچه بلاذري (انساب، ج 3، ص 201) و طبري (ج 5، ص 447) آورده ضميمه کنيم، تقريبا چيزي به دست مي‏آيد که در متن آورديم.

[459] ترجمة الامام الحسين، ص 74؛ الارشاد، ج 2، ص 108.

[460] تاريخ الطبري،ج 5، ص 448 -447؛ مقاتل الطالبيين، صص 93 - 92 (همان روات ابومخنف از طريق عمرو بن سعد).

[461] انساب الاشراف، ج 3، ص 200.

[462] همان، ج 3، ص 200.

[463] مقاتل الطالبيين، ص 95.

[464] همان، ص 95.

[465] بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 200؛ مادرش «خوصاء» دخرت خصفة بن ثقيف (از طايفه‏ي بکر بن وائل) بوده است. تاريخ الطبري، ج 5، ص 469؛ مقاتل الطالبيين، ص 95.

[466] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 77.

[467] انساب الاشراف، ج 3، ص 226.

[468] انساب الاشراف، ج 3، ص 200.

[469] اخبار الطوال، ص 257.

[470] مقاتل الطالبيين، ص 97.

[471] انساب الاشراف، ج 3، ص 200.

[472] مقاتل الطالبيين، ص 97.

[473] در طبقات نام «مسلم» در اينجا نيامده و آمده است: عبدالله بن عقيل الاخر. يعني عبدالله عقيل ديگر، مادرش رقية دختر امام علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام بوده است. تاريخ الطبري، ج 5، ص 469.

[474] انساب الاشرف، ج 3، ص 200؛ اخبار الطوال، ص 257.

[475] تارخ الطبري، ج 5، ص 447.

[476] انساب الاشراف، ج 3، ص 200.

[477] اخبار الطوال، ص 257.

[478] تاريخ الطبري، ج 5، ص 469.

[479] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام صص 77 - 75.

[480] مقاتل الطالبيين، ص 96.

[481] همان، ص 97.

[482] همان، ص 98.

[483] همان، ص 92 -91.

[484] تاريخ خليفة بن خياط، ج 1، ص 225.

[485] همان، ج 1، ص 225.

[486] الفتوح، ج 5، صص 208 -202.

[487] بنا بر آنچه در مآخذ کهن آمده است، امام حسين عليه‏السلام تنها دو فرزند با نام علي داشته که يکي علي‏اکبر بود که به شهادت رسيد و ديگري علي‏اصغر که امام سجاد عليه‏السلام است؛ اما نام کودکي که در کربلا به شهادت رسيد، چنان که در جاي خود نقل شد، در مآخذ معتبر و کهن، عبدالله آمده است.

[488] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 78.

[489] همان، صص 79 - 78.

[490] تارخ الطبري، ج 5، ص 450.

[491] انساب الاشراف، ج 3، ص 201.

[492] ابن‏سعد در جاي ديگري هم مي‏نويسد: امام حسين عليه‏السلام در حالي که عمامه‏ي مشکي بر سر داشت و موهاي خود را نيز رنگ سياه زده بود، چون يک جنگجوي شجاع مي‏جنگيد. ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 73.

[493] اخبار الطوال، ص 258.

[494] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 75.

[495] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 75؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 218.

[496] الارشاد، ج 2، ص 112.

[497] آنچه را که سر را با آن مي‏پوشانند.

[498] گزارش وي نزديک به گزارش ابومخنف است که در تاريخ الطبري، ج 5، صص 451 -450 آمده است. توان گفت که متن را از همانجا برگرفته گرچه تغييراتي در عبارت داده شده است.

[499] اخبار الطوال، ص 258.

[500] الارشاد، ج 2، ص 110.

[501] اخبال الطوال، ص 258.

[502] انساب الاشراف، ج 3، صص 204 -202.

[503] الفتوح، 220 -213.

[504] الارشاد، ج 2، ص 113 -112.

[505] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 78.

[506] الارشاد، ج 2، ص 111.

[507] تاريخ الطبري، ج 5، صص 455 - 4545.

[508] بنگريد: تاريخ الطبري، ج 5، ص 454.

[509] ابن‏اعثم حکايتي ديگر درباره‏ي اين شعر آورده: مردي با نام بشر بن مالک سر امام حسين عليه‏السلام را از کربلا نزد ابن‏زياد آورد و اي شعر را خواند ابن‏زياد گفت: اگر مي‏دانستي چرا او را کشتي. آنگاه دستور داد گردن او را زدند. الفتوح، ج 5، ص 221 (اين حکايت نبايد درست باشد).

[510] درباره‏ي رقم شهداي کربلا آمارها متفاوت است؛ اما در اين ميان، عدد 72 شهرت خاصي دارد. دينوري در اخبار الطوال - ص 256 (تصريح دارد که سپاه امام متشکل از 32 اسب و چهل نفره پياده بود. در فهرستي که فضيل بن الزبير الرسان آورده، نام 107 شهيد کربلا ثبت شده است. بنگريد: رسالة تسمية من قتل مع الحسين عليه‏السلام، مجله‏ي تراثنا، صص 157 -149.

[511] رسالة تسمية من قتل مع الحسين عليه‏السلام ص 157 -156.

[512] انساب الاشراف، ج 3، ص 206 -204.

[513] همان، ج 3، ص 220؛ برخي اين نامه را مربوط به رخدادهاي پيش از کربلا براي فريب مردم کوفه ياد کرده‏اند.

[514] همان، ج 3، ص 225.

[515] همان، ج 3، ص 227.

[516] حکايت ابومخنف از ماجراي خولي و آوردن سر امام حسين عليه‏السلام و ظهور نور از آن در خانه، جالب‏تر بيان شده است. تاريخ الطبري، ج 5، ص 455. البته قدري هم مسائلي در آن است که به هر روي، بايد با تأمل مورد بررسي قرار گيرد.

[517] تاريخ الطبري، ج 5، ص 456.

[518] انساب الاشراف، ج 3، ص 207 -206؛ آمار دينوري چنين است: هوازن با 22 سر؛ تميم با 17 سر به رهبري حصين بن نمير؛ کنده با 13 سر به رهبري قيس بن اشعث؛ بنواسد با 6 سر به رهبري هلال اعور؛ ازد با 5 سر به رهبري عيهمة بن زهير و ثقيف با 12 سر به رهبري وليد بن عمرو. و مقايسه کنيد با آنچه ابومخنف نوشته است: تاريخ الطبري، ج 5، ص 468.

[519] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 81.

[520] الارشاد، ج 2، صص 118 -117.

[521] تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 245؛ رسالة تسمية من قتل مع الحسين عليه‏السلام ص 157

[522] زمر، 42.

[523] آل‏عمران، 45.

[524] ترجمة االامام الحسين عليه‏السلام ص 79؛ الارشاد، ج 2، ص 116؛ گزارش ابومخنف به نقل از سليمان بن ابي‏راشد، همين حکايت است با افزوده‏هايي ديگر.

[525] تاريخ الطبري، ج 5، ص 457.

[526] قسمتي که در پرانتز آمده، از الارشاد (ج 2، ص 115) است که در عين اين که خبر همان خبر است، اين عبارت در نقل شيخ مفيد، افزون‏تر آمده است. اين ضميمه در الفتوح (ج 5، ص 226) هم آمده است.

[527] در طبري و فتوح (ج 5، ص 227) شجاعت است اما به حسب اتهام شاعري و عبارات حضرت، سجع‏گويي مناسب‏تر است. در الارشاد (ج 2، ص 116) همين حکايت آمده و به جاي «الشجاعة» «الساعة» آمده است.

[528] تاريخ الطبري، ج 5، ص 457.

[529] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 79.

[530] لهوف، (چاپ صحفي) ص 86.

[531] الفتوح، ج 5، صص 225 -223.

[532] الفتوح، ج 5، صص 248 - 247؛ مقاتل الطالبيين، ص 121.

[533] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 82 سنيان طرفدار يزيد و عثماني مذهب مانند ابن‏تيميه و ابن‏کثير؛ براي تبرئه يزيد و اين که اشعاري خوانده و توهين به سر کرده... بناي پذيرفتن اين خبر را ندارند. اين در حالي است که تقريبا تمامي‏منابع کهن که حادثه‏ي عاشورا را نقل کرده‏اند، انتقال سر را به شام روايت کرده‏اند (براي نمونه بنگريد اخبار الطول، ص 260: و أدخل معهم رأس الحسين فرمي بين يديه! درباره‏ي سخنان ابن‏تيمه و ابن‏کثير بنگريد: الطبقات الکبري، لاطبقة الخامسة، جزء 1، پاورقي ص 491 -490.

[534] تاريخ الطبري، ج 5، ص 460.

[535] انساب الاشراف، ج 3، ص 212؛ الفتوح، ج 5، صص 236 -235.

[536] بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 214.

[537] بلاذري هم اين شعر را آورد است. بنگريد: انساب الاشراف، ج 3، ص 222. غافل از آن که نسل امويان از ميان رفت و نسل علويان پايدار ماند.

[538] تاريخ الطبري، ج 5، ص 461 -460. در خير ديگري هم آمده است که مروان بن حکم هم آن زمان در دمشق بود و در همانجا نيز برادرش يحيي ازکاري که با امام حسين عليه‏السلام و اهل بيت او شده، ابراز تنفر کرد. تاريخ الطبري، ج 5، ص 465.

[539] حديد، 22.

[540] شوري، 30.

[541] بلاذري همين جمله را در اين حکايت نقل و آن را کوتاه آورده است. انساب الاشراف، ج 3، ص 217.

[542] تاريخ الطبري، ج 5، ص 461؛ الفتوح، ج 5، صص 244 -243.

[543] تارخ الطبري، ج 5، ص 462.

[544] تاريخ الطبري، ج 5، ص 465؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 216 -214؛ الفتوح، ج 5، ص 241 -240؛ در برخي نقلها نام زيد بن ارقم (انساب الاشراف ج 3، ص 207) و مالک بن انس (انساب الاشراف، ج 3، ص 222) ياد شده است که در کوفه به ابن‏زياد که با چوبدستي بر لبان حسين مي‏زد، اعتراض مي‏کردند و مانند همين سخن را گفتند.

[545] الفتوح، ج 5، ص 241؛ مقاتل الطالبيين، ص 119؛ شعر ابن‏زبعري را بنگريد در: السيرة النبوية، ابن‏هشام، (تصحيح مصطفي السقاء، ابراهيم الابياري و..) ج 4-3، صص 135 -136.

[546] الاثار الباقية، ابوريحان بيروني، ص 422؛ البدء و التاريخ، ج 6، ص 12. ترجمه‏ي اين دو شعر در متن فارسي اين کتاب با عنوان «آفرينش و تاريخ» (ج 6-4، ص 904) به قلم استاد شفيعي کدکني چنين است: کاش پيران و بزرگان من در بدر، مي‏ديدند؛ بي‏تابي خزرج را از فرود آمدن نيزه‏ها، تا شاد باش گويند و هللهه کنند از سر شادي؛ و بگويند: اي يزيد! دست مريزاد! تاريخ الخلفاء، برگ 86 ب. در آنجا مي‏افزايد: فلم يجتمع عليه الرواة و لوصح ذلک منه لم يشک في کفره.

[547] الفتوح، ج 5، ص 251 -250.

[548] تاريخ الطبري، ج 5، ص 466؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 217.

[549] ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ص 84؛ الطبقات الکبري، الطبقة الخامسة، جزء 1، ص 492 - 490 ابوالحسن بيهقي مشهور به ابن‏فندق (م 565) نوشته است که در اين وقت حاکم مدينه سعيد بن عاص بود. وقتي خبر کشته شدن حسين عليه‏السلام را شنيد، خانه‏ي علي بن ابي‏طالب و خانه‏ي عقيل و خانه‏ي رباب مادر سکينه را ويران کرد! لباب الانساب، ج 1، ص 351.

[550] انساب الاشراف، ج 3، ص 214.

[551] تاريخ الطبري، ج 5، ص 466.

[552] در آثار الباقيه: بعترتي و بأهل عند مفتقدي - نصف اساري و نصف ضرجوا بدم.

[553] انساب الاشراف، ج 3، ص 221؛ رسالة تسمية من قتل مع الحسين عليه‏السلام، ص 151؛ البدء و التاريخ، ج 6، ص 12؛ (دو بيت آورده (الاثار الباقيه، ص 420) بيروني سه بيت آورده و به جاي بيت دوم و سوم،همان بيتي که در پاورقي قبلي آورديم، نقل کرده است (. ابوريحان بيروني پيش از نقل اين شعر مي‏نويسد: در اين روز حسين بن علي عليه‏السلام در طف کشته شد؛ همراه با اهل بيت پيامبرصلي الله عليه و آله از آل ابي‏طالب، به او با آنان رفتاري شد که در تمامي‏امت‏ها، حتي با بدترين مردمان آن کارها صورت نگرفت، کارهايي مانند کشتن به عطش و شمشير و آتش و سر نيزه کردن سرها و راندن اسبها بر اجساد و هتک حرکت زنان و بچه‏ها با اسير کردن آنان و سوار کردن آنان بر شتران براي رسوا نشان دادن آنان و سرکوفت زدن به آنها (و حملهم مشتهرين علي الجمال فشتاءموا به (امام امويان در اين روز لباس نو مي‏پوشند، سرمه مي‏زنند و عيد مي‏گيرند و وليمه و مهماني مي‏دهند و حلوا و خوراکي‏ها خوب مي‏خورند اين رسم در «عامه» زمان حکومت امويان بود و پس از رفتن آنان نيز در ميان عامه باقي مانده است! اما «شيعه» در اين روز نوحه مي‏خوانند و براي سيدالشهداء گريه مي‏کنند؛ هم در بغداد و هم در ديگر شهرها، همين طور تربت مسعوده را در کربلا زيارت مي‏کنند و از کار «عامه» که زندگيشان را نو مي‏کنند، بدشان مي‏آيد.

[554] الفتوح، ج 5، ص 245.

[555] انساب الاشراف، ج 73 ص 222.