بازگشت

سه نوع نظام سياسي از زمان رسول خدا تا حكومت معاويه


از ابتداي حكوم اسلامي مدينه تا كربلا، سه نوع نظام سياسي تجربه مي شود:

الف: نظام نبوي و ولايي به رياست پيامبر صلي الله عليه و آله و در چهارچوب مفاهيمي كه در قرآن و سيره به آن پرداخته شده و رابطه ي مردم با پيامبر را بر اساس اطاعت از احكام الهي و بيعت بر سر اسلام تبيين و تعيين كرده است. نظام نبوي الگويي است كه شيعه آن را در نظام ولايي پي مي گيرد.

ب: دو نظام خلافت كه نوعي جمهوري اسلامي بدون ولي فقيه است. نظام خلافت، طبعا نظام موروثي نيست: قرار است شايسته سالاري باشد، ساده زيستي دست كم در ظاهر هنوز يك ارزش است. اين نظام تا نيمه ي دوره ي عثمان ادامه دارد؛ اما


بعد از آن، به آرامي وضعيت تغيير مي كند و به سمت نظام نوع سوم حركت مي كند.

ج: سوم نظام سلطنتتي - خلافتي كه شبيه نظام شاهي رومي ها و ايراني هاي پيش از اسلام با همه ي لوازم آن است. از رفتار عثمان براي تعيين امويان به حكومت شهرها، مي توان بوي موروثي گري را دريافت. معاويه سر كار آمد، نظام پادشاهي را كاملا استوار كرد. وي هم خودش از اين كه او را سلطان بنامند خشنود بود و هم برخي از صحابه كه نظام خلافتي را ديده بودند و تفاوت آن را بنظام سلطنتي اموي جديد درك مي كردند، به طعنه او را سلطان مي خواندند. سعد بن ابي وقاص از روي طعنه او را پادشاه [ملك] خواند، نه خليفه. [1] چنان كه خود معاويه هم مي گفت: أنا اول الملوك [2] .

چنين رويه اي از سوي امويان براي ائمه ي شناخته شده بود. لذا امام حسن عليه السلام در وقت صلح، در سخناني كه در مسجد ايراد كرد، خطاب به معاويه فرمود:

انما الخليفة من سار بسيرة رسول الله و عمل بطاعته و ليس الخليفة من دان الجور و عطل السنن و اتخذ الدنيا ابا و اما. خليفه كسي است كه به سيره پيامبر صلي الله عليه و آله عمل كرده و از او اطاعت كند. خليفگي به اين نيست كه خليفه ستمگري بورزد، سنت پيامبر صلي الله عليه و آله را رها نمايد و دنيا را به عنوان پدر و مادر خود بگيرد. [3]


پاورقي

[1] مختصر تاريخ دشمق، ج 8، ص 210؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 217؛ المصنف، عبدالرزاق، ج 1، ص 291

[2] تاريخ اليعقوبي، ج 2؛ ص 232؛ مصنف ابن‏ابي‏شيبه، ج 11، ص 147 (طبع هند) و نک الفتنة و وقعة الجمل، ص 71؛ در آنجا معاويه از خلافت به ملک تعبير مي‏کند. حصني نيز درباره‏ي معاويه آورده است که «کان ميالا بفطرته الي التحال الملک» نک: منتخبات التواريخ لدمشق ص 80، نقل از: من دولة عمرالي دولة عبدالملک، ص 147؛ در جاي ديگري از معاويه نقل شده که گفت: أنا اول الملوک و آخر خليفه؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 25، ص 55.

[3] ترجمة الامام الحسن عليه‏السلام صص 172، 171.