بازگشت

عرض گزارش در روضه ي منوره ي جدش در مدينه ي طيبه






اگر چه تا به فلك مي رسد فغان و خروشم

و گر چه از غم دوران نه صبر ماند و نه هوشم



ولي سؤال گر از من كني كه همسفرت كو

ز خجلتي كه مرا هست در جواب خموشم



در اين سفر به من آن ظلمها كه آمده از كين

هزار يك نتوان گفت اگر هزار بكوشم



فراق همسفرانم نشانده بر سر آتش

كجاست بر سر آتش ميسرم كه بجوشم



به كربلا چو حسينم نمود روي به ميدان

صداي ناله ي او ناگهان رسيد به گوشم



كه اي گروه دلم شد كباب قطره ي آبي

به من دهيد نه آخر كم از طيور و وحوشم



از آن زمان كه شنيدستم استغاثه ي او را

حرام باشد اگر آب خوشگوار بنوشم



به هر كجا كه نمودم فغان ز مرگ عزيزان

نمود شمر ستمگر به تازيانه خموشم



هنوز كتف من از ضرب تازيانه كبود است

به راه شام ز بس خورد تازيانه به دوشم



خموش «جودي» از اين نظم جان گداز غم افزا

كه از فغان تو از سر پريد طاير هوشم