بازگشت

حركت اهل بيت به مدينه


خبر شهادت حسين «عليه السلام» را ابن زياد به مدينه فرستاد، مردم كم و بيش اطلاع داشتند تا حضرت سجاد «عليه السلام» به مدينه رسيدند.

حضرت علي بن الحسين السجاد زين العابدين «عليه السلام» با 18 نفر زنان اهل بيت و چند كودك كه همه از بني هاشم بودند به كربلا رسيدند، آنجا سرها را به بدنها ملحق كردند، و سه روز از گريه و ناله و اشك و آه، آرام نداشتند. كنار هر قبري مي نشستند، آنها را بلند مي كردند؛ طرف ديگر قبر افتاده، به ضجه و ناله آغاز مطلع نموده، اشك مي ريختند، و آه مي كشيدند تا جائي كه به قول شاعر:



از بس كه غم به روي غم و درد روي درد

راه برون شدن ز دلم نيست آه را



سه روز بدين منوال گذشت، حضرت سجاد «عليه السلام» ديد ديگر طاقت زنان طاق شده، آنها را تكليف به حركت نمود.



تشكو عداها و تنعي قومها فلها

حال من الشجو لف الصبر مدرجه



فنعيها بشجي الشكوي تؤلفه

و دمعها بدم الاحشاء تمزجه



و يدخل الشجو في الصخر الأصم لها

تزفر من شظايا القلب تخرجه [1] .




از كربلا حركت به طرف مدينه، كمتر كسي متعرض شده كه چند روز در شام و كوفه بودند، و چه روزي به مدينه حركت كرده، كي به آرامگاه رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» و موطن و مولد خود رسيدند، ولي آن چه كه براي ما ظن قوي حاصل شده است، در اين كتاب از تتبع و تحقيق كتب تاريخ نوشته ايم.

مسلم است كه از كربلا از راه بغداد و اردن هاشمي و راه جبل كه راه آهن اخير فرانسه به مدينه بوده است، حركت كرده اند، ولي هيچ يك از مورخين از اين طريق نام نبرده، و از منازل بين راه هم سخن نرانده اند. اين سفر ديگر صورت اسارت و رسميت نداشت بلكه سفر بي سر و صدا و گمنامي بود، خود حضرت سجاد «عليه السلام» با اهل بيت ميل نداشتند كسي آنها را بشناسد، زيرا ماتم زده بودند. در هر حال از كربلا به مدينه رهسپار شدند، چون به يك منزلي مدينه رسيدند، حضرت سجاد «عليه السلام» به بشير بن حذلم برخورد، سلام كرد و عرض ادب به جاي آورد، حضرت فرمود: اي بشير! پدرت شاعر خوبي بود، تو از اين نعمت برخوردار هستي يا نه؟ عرض كرد: آري، من هم مي توانم شعر بسرايم، آنگاه زين العابدين «عليه السلام» فرمود: قبل از ما وارد شهر مدينه شو، و با مراثي خود اهل مدينه را از ورود ما آگاه كن.

بشير روايت مي كند كه: سوار اسبم شدم و شتابان به طرف مدينه رفتم، و چون وارد شدم اين اشعار سروده خواندم:



يا أهل يثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسين فأدمعي مدرار



الجسم منه بكربلاء مضرج

و الرأس منه علي القناة يدار



يعني: اي مردم شهر يثرب! ديگر براي شما مدينه جاي ماندن نيست، زيرا حسين «عليه السلام» كشته شد و اشكهاي من بر او جاري است؛ تن او در كربلا به خون آغشته و سرش بر نيزه ها قرار دارد، و آن را از شهري به شهري گردش مي دهند.


آن گاه گفت: من فرستاده ي علي بن الحسين هستم، آمده ام خبر دهم كه آن حضرت با عمه ها و خواهران خود در بيرون شهر فرود آمده، و قريبا وارد شهر مي شوند.

اهل مدينه كه اين سخن بشنيدند صداي ضجه و ناله ي آنها ناگهان بلند شد، از جاي تكان خوردند، هر زن و مرد حركت كرده مويه كنان مو كنان از شهر بيرون شتافتند، چنان صداي نوحه و عزا بلند شد كه بسيار ناگوارتر از روز رحلت پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» در ضمن دختري بدين اشعار مرثيه و نوحه سرائي كرد:



نعي سيدي ناع نعاه فأوجعا

و أمرضني ناع نعاه فأفجعا



فعيني جودا بالدموع و اسكبا

وجودا بدمع بعد دمعكما معا



علي من دهي عرش الجليل فزعزعا

فأصبح هذا المجد والدين أجدعا



علي ابن نبي الله و ابن وصيه

و ان كان عنا شاحظ الدار أشسعا



بشير گويد: به قدري ازدحام شد، از انبوه زن و مرد، بزرگ و كوچك كه ديگر من نمي توانستم سواره خود را به حضرت سجاد برسانم، پياده رفتم تا اجراء امر او را به عرض برسانم ديدم حضرت سجاد از خيمه گاه خود به استقبال مردم بيرون مي آيد، در حالي كه مانند بيماران اشك مي ريزد و دستمال در دست دارد و اشك خود را پاك مي كند. وقتي مردم به اين خانواده ماتم زده نزديك شدند، صداها به ضجه بلند شد، غوغائي برپا كردند، و هر يك به زباني تسليت مي گفته و اشك مي ريختند.


پاورقي

[1] اثر نظم علامه شيخ محمد حسين کاشف العطاء.