بازگشت

روز اربعين






شنيدستم كه مجنون دل افكار

چه شد از مردن ليلي خبردار



گريبان چاك زد او تا به دامان

به سوي تربيت ليلي شتابان



در آن جا طفلكي ديد ايستاده

به هر سو ديده ي عبرت گشاده



سراغ تربت ليلي از او جست

پس آن كودك بخنديد و بدو گفت



كه اي مجنون تو را گر عشق بودي

ز من كي اين تفحص مي نمودي



در اين صحرا روان شو جستجو كن

ز هر خاكي كفي بردار و بو كن



ز هر خاكي كه بوي عشق برخاست

يقين كن تربت ليلي در آنجاست