بازگشت

حضرت سجاد مطالبه ي اول و اثاثيه نمود


«و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا»

يزيد در شام كه محل قدرت ونفوذ حكومت او بود، با آوردن سرهاي بريده، و اسارت زنان شرمنده شد، در جائي كه پنجاه سال خطيب در بالاي منبر مرتب سب و لعن به خاندان ولايت مي كرد و تعريف و تمجيد از بني اميه و معاويه و يزيد مي كرد، به


فاصله ي دو هفته، ورق برگشت و خطيب بالاي منبر لعن و طعن به معاويه و يزيد كرد، و ذكر منقبت و فضيلت علي و خاندان او و مخصوصا عظمت مقام حسين نمود.

به اضافه كه اطرافيان يزيد و مقربان دربار، و از آل مروان و سفيان و زياد هم به او برگشتند و آسايش را بر او سخت نمودند، يزيد چاره اي نديد جز اين كه حضرت زينب را احضار كند و نوازش نمايد، و با تفقد و به عقيده ي خودش پول فراوان، پول خون حسين و شهدا را بدهد، و در هر حال شده آنها را راضي نمايد و به مدينه برگرداند.

صبحگاهي فرستاد اهل بيت را خواست و روي به حضرت سجاد كرده گفت: هر حاجت داري بخواه تا روا كنم، و شما مخير هستيد كه شام بمانيد يا به مدينه برگرديد، و اكنون سه حاجت شما را برآورم، هر چه خواهي بگو.

حضرت سجاد «عليه السلام» فرمود:

اول آن كه سر پدرم را به ما بده تا آن را زيارت و آخرين وداع را بنمائيم.

دوم آن كه آن چه لشكريان از ما به غارت برده اند مسترد سازي.

سوم آن كه اگر مرا خواهي كشت، اميني را بگمار كه اهل بيت رسول خدا را به احترام به مدينه برگرداند.

يزيد گفت: اما ديدار سر پدرت هرگز ميسر نخواهد شد، و قتل تو به دست من آن هم هرگز نخواهد بود، و تو خودت اهل بيت را به مدينه برگردان.

اما استرداد اموال به غارت رفته، بسيار مشكل است، من پول آن را چند برابر به شما مي دهم تا آن چه از دست رفته تهيه كنيد.

حضرت سجاد فرمود: از مال تو بهره اي نمي خواهيم، ملك تو مال تو براي خودت افزون باد، اما منظور من از اموال نه آن چيزهاي قيمتي است بلكه يك عتيقه جاتي بود كه ارزش تاريخي و معنوي دارد، و بافته هائي بود كه به دست فاطمه ي زهرا دختر پيغمبر مصطفي بافته شده، مانند 1- مقنعه 2- قلاده 3- پيراهن 4- عمامه


5- مغزل پشمريس زهرا 6- انگشتر مخصوص پدرم حسين و پيراهن كهنه مندرس كه زير لباسهايش پوشيده بود، اينها از اثاثيه اي است كه نبايد در غير از خاندان ما باشد و براي ديگران خسران دارد.

يزيد دستور داد اعلان كردند هر كس از اثاثيه ي حسين در كربلا مخصوصا اين چيزها كه نام برده شده به غارت برده است برگرداند، آن چه بود آوردند و به هر يك از اسرا 200 دينار عطا كرد و به خيال خودش اعطاي فراواني كرده، در حالي كه عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زينب «عليهاالسلام» يك دفعه به معاويه كه معطل مانده بود، يك ميليون (1000000) درهم به او قرض داد و بخشيد، حضرت سجاد پول را قبول نكرد و اگر هم قبول كرد به اطرافيان يزيد انعام داد.

حضرت سجاد «عليه السلام» فرمود: اي يزيد! دشمن نگذاشت كه ما بر شهداي خود نوحه و زاري كنيم، به ما آزادي بده كه چند روز مجلس عزاداري داشته باشيم و بر حسين سوگواري كنيم.

يزيد موافقت كرد و دستور داد منزل مخصوصي در اختيار آنها بگذارند و مزاحم آنها نباشند تا عزاداري كنند، اهل بيت يك هفته در اين منزل بودند، لباسهاي سياه تهيه كرده پوشيدند و تمام بني هاشمي و قريشي كه در دمشق بودند به ديدن آنها رفته و عزاداري شاياني كردند، و همين مجلس سبب انهدام و تزلزل اركان سلطنت يزيد شد. هفت روز صداي ضجه و عويل و ناله و زاري لرزاننده اي از اين خانه بلند بود، و مردم شام براي استماع كلمات مصيبت زدگان حاضر مي شدند، روز هشتم يزيد آنها را احضار كرد گفت: تصميم بر ماندن شام داريد يا رفتن به مدينه؟ حضرت سجاد فرمود: به مدينه ي جدم مي روم كه هجرتگاه پيغمبر است، تا در كنار آرامگاه او و خانه و مسكن پدر و مادرمان باشيم.

يزيد، نعمان بن بشير را خواست و اين پيرمرد از اصحاب رسول خدا «صلي الله عليه


و آله و سلم» بود كه به شام رفته، و او غير از نعمان بن بشير والي سابق كوفه است، به او دستور داد: بسيج سفر كن و مركب و علوفه و آذوقه و وسايل كامل تهيه كن و با كمال احترام اين قافله را به مدينه برسان، و براي كمك خويش از اهل شام هر كه را امين و درستكار مي داني انتخاب كن كه همراه تو باشند.

نعمان محملها آراست و به حلل و حلي زيور نمود، و فرشهاي ابريشمين و ديباج شامي به روي محملها گسترد، و اموال و اثقال و عطايا و هداياي بسيار بر روي هم نهاد و مهياي سفر شدند.

يزيد روي به ام كلثوم كرد مقداري از دينار و درهم به آن حضرت داد:

فقال: خذوا هذا المال عوض ما أصابكم.

بگيريد اين اموال را به جاي مصائبي كه بر شما وارد آمده.

فقالت أم كلثوم: ما أقل حياؤك و أصلب وجهك تقتل أخي و أهل بيتي و تعطيني عوضهم؟!

چقدر كم است حياء تو و چه سخت است روي تو، برادر مرا كشتي و اهل بيت ما را اسير كردي، اكنون عوض آن را عطا مي كني؟!

يزيد روي به حضرت سجاد كرده گفت:

لعن الله ابن مرجانة أما و الله لو كنت صاحبه ما سألني خلة الا أعطيتها اياه و لدفعت عنه الحتف بكل ما قدرت عليه و لو بهلاك بعض ولدي ولكن قضي الله ما رأيت فكاتبني و أنه كل حاجة تكون لك.

يزيد گفت: خداوند لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا سوگند كه اگر من حاضر بودم چنين كند و اگر حسين پيش من بوده، و آن چه از من مي خواست مي دادم، به هر چه قدرت داشتم و لو به هلاكت بعضي از فرزندان من تمام مي شد لكن چه كنم قضاي الهي چنين بود، و اكنون براي


برآوردن حاجات شما حاضرم و از مدينه هر كار داشتي به من بنويس و مطمئن باش كه برآورده خواهد شد.

و بسيار سفارش اهل بيت را به نعمان كرده و آنها را حركت داد.