بازگشت

ترجمه ي خطبه


پس از حمد و ثناي الهي خطاب به مردم فرمود: ايها الناس! خدا ما را شش چيز عنايت فرمود و به هفت چيز فضيلت داده: علم، حلم، سماحه، فصاحت، شجاعت، محبت ما در قلوب مؤمنين از خصايص ما مي باشد. و فضيلت داده ما را به پيوستگي محمد مصطفي «صلي الله عليه و آله و سلم»، و محمد مختار از ماست، جعفر طيار از ماست، اسد الله و اسد رسول و سبطين امت از ما هستند، هر كس مرا مي شناسد كه مي شناسد، هر كه نمي شناسد اكنون معرفي مي كنم حسب و نسب خود را، گوش فرادهد تا بشناسد.

در اين وقت مردم گردنها كشيدند، چشمها بر منبر دوختند، گوشها فراداشتند ببينند اين جوان لاغري كه خون، پاهايش را فراگرفته، و اثر غل و زنجير هنوز بر گردن و پايش ديده مي شود، با لباس مندرس بالاي منبر رفته كيست.

فرمود: ايها الناس! من پسر كسي هستم كه مكه را بنا كرد و مني را از شعائر حج قرار داده، من پسر كسي هستم كه زمزم و صفا را بنا گذارد، من پسر كسي هستم كه زكات را بر دوش خود مي كشيد و به اطراف مي برد و


به مستحقين مي داد، من پسر بهترين كسي هستم كه حج كرد و تلبيه گفت، من پسر كسي هستم كه بر براق سوار شد و به آسمان عروج كرد و از مسجد الحرام به مسجد اقصي و از آنجا با جبرئيل به سدرة المنتهي رفت، من پسر كسي هستم كه تا قاب قوسين أو ادني رسيد و با ملائكه نماز گزارد، من پسر كسي هستم كه جبرئيل به او وحي آورد، من پسر محمد مصطفي «صلي الله عليه و آله و سلم» هستم، من پسر علي مرتضي «عليه السلام» هستم، من پسر كسي هستم كه آن قدر شمشير زد تا بيني گردن كشان را به خاك ماليد تا آن كه كلمه ي توحيد در تمام عربستان نفوذ يافت و همه گفتند: لا اله الا الله، من پسر كسي هستم كه در حضور پيغمبر و به امر او 71 جنگ كرد، و آن قدر بر بدنش جراحت و زخم رسيد و با آن حال هجرت كرد و بيعت نمود، و در غزوات بدر و حنين جنگيد و پرچم فتح و ظفر را به دست آورد، و هيچ گاه حتي يك لمحه كافر نشد.

من پسر كسي هستم كه بهترين و صالحترين گرويدگان به اسلام است، او وارث پيغمبر خدا و ماحي ملحدين و پيشواي مسلمين و مشعل دار مجاهدين و زينت عابدين بود، او تاج بكائين و بزرگترين صابرين و نيرومندترين قائدين از آل يس و پرورش يافته ي مكتب رب العالمين بود.

من پسر كسي هستم كه به جبرئيل و ميكائيل حمايت و معاضدت شد، او بود كه با مارقين و ناكثين و قاسطين و در جمل و صفين و نهروان جهاد كرد، و با ناصبين پيكار و مبارزه نمود، او بهتر از مفاخر قريش بود، او بود كه هميشه چشم بر حكم و گوش بر فرمان خدا و رسول داشت، او بود كه تيري از دست قدرت الهي بر سينه ي منافقين بود، او زبان قدرت و فصاحت الهي در نصرت دين و اولي به تصرف در عالم كون و نشئه ي وجود بود، او


مخزن علم و سخاوت و ذكاوت، او بود محور چرخ اجراي احكام، او بود قاطع اصلاب دشمن، مفرق احزاب منافقين، ثابت قدم در اراده و شير خشمناك ميدان رزم، او شاخص مردم عراق و مكه و مدينه و خيفي و عقبي و بدري، احدي، شجري، مهاجري بود؛ او سيد و پيشوائي بزرگ و مشهور و وارث مشعرين و پدر سبطين يعني حسن و حسين بود. اي مردم! اين است جد من علي بن ابي طالب «عليه السلام».

چون بدين جا رسيد بغض گلوها را گرفته، اشكها بر صورت ريخته شد، زيرا اميرالمؤمنين مورد اتفاق و علاقه ي مردم مسلمان بود.

فرمود: ايها الناس! من پسر فاطمه ي زهرا هستم و پسر دختر پيغمبر خدا مي باشم، من پسر بزرگترين زنان عالم و پسر كسي هستم كه او را دعوت كردند به زمامداري و امامت و ميان دو نهر آب او را تشنه شهيد كردند، و هر چه با مردم صحبت مي كرد گوئي كه ميخ بر سنگ مي كوبند، اعتنا به سخنان او نكردند، و جوابش ندادند جز از لب شمشيرها و سر نيزه ها.

چون معرفي امام سجاد به نام مادر، فاطمه ي زهرا رسيد، آن نامي كه در عرب به احترام برده مي شد، آن نامي كه دوست و دشمن در قبال او تواضع مي كردند، يك مرتبه صداي ضجه و گريه ي مردم در مسجد بلند شد.

اين كلمات، اين صفات و سجايا و اين ملكات و خصال، جز در وجود علي و خاندان نبوت نبوده، هر جمله مي گفت بغض گلوي مردم را بيشتر مي گرفت، چشمها خيره مي شد، گوشها متوجه مي گشت، سكوت تمام فضاي مسجد را گرفته، جمعيت بلند و پست مسجد را اشغال كرده، گردنها كشيده مي شود اين جوان هاشمي را ببينند، گوشها تيز مي شود، فصاحت بني هاشم را بشنوند. چون به نام فاطمه ي زهرا يگانه دختر پيغمبر خدا رسيد، صداي ضجه و ناله بلند شد، صداي گريه بر ساير صداها پيشي


گرفت، علي بن الحسين قدري آرام نشست، يزيد بر خود مي لرزد، رو به مؤذن خود كرد و گفت: سخن او را به اذان قطع كن؛ مؤذن برخاست گفت: الله اكبر، حضرت سجاد فرمود: هيچ چيزي بزرگتر از خدا نيست، مؤذن گفت: أشهد أن لا اله الا الله، زين العابدين گفت: گوشت و پوست و استخوانم شهادت مي دهد به يكتائي پروردگار و خالق عالميان، مؤذن گفت: أشهد أن محمدا رسول الله، علي بن الحسين «عليه السلام» روي را به طرف محراب كرد، يزيد را مخاطب قرار داده فرمود: اي يزيد! آيا اين محمد كه تو شهادت به رسالت او مي دهي جد توست يا جد من است، اگر گمان كردي جد تو باشد، دروغ گفته اي و كافر شده اي، و اگر اعتراف كني كه جد من است، اي خليفه ي مسلمين! چرا عترت پيغمبر را كشتي.

مجلس متشنج شد، صداي مردم بلند شد، همهمه ي شديدي آغاز گرديد، حاضرين سكوت مجلس را درهم شكستند، ديگر امام خطبه ي خود را تمام نفرمود، يزيد برخاست عبا بر سر كشيد از مسجد خارج شد، چند نفر از احبار يهود و نصارا سخت بر يزيد اعتراض كردند.

اين منبر و خطابه چنان اثري به جا گذاشت كه هم اكنون هم هر شنونده را بر خود مي لرزاند و اساس كاخ بيدادگري را بر روي هم مي ريزد، چنان اثر عميقي بخشيد كه تشنج مسجد شام تا ده سال در تمام عربستان نفوذ و تأثير كرد.