بازگشت

بيانات حضرت سجاد در شام


علامه ي مجلسي [1] در ذيل «باب الوقايع المتأخرة عن قتله» مي نويسد:


پس از آن كه يزيد در محراب نشست و اسراي ابي عبدالله «عليه السلام» در مسجد حاضر شدند، براي تبرئه از جنايت فجيعي كه مرتكب شده بود، امر كرد خطيب منبر برود و مذمت حسين بن علي «عليه السلام» را بنمايد، مذمت كسي كه دوست و دشمن اعتراف به فضيلت و پيشوائي او دارند، مذمت كسي كه چند دقيقه پيش يكي از شاميها به جرم اين جنايت يزيد را مورد طعن و لعن قرار داد و گفت:

لعنك الله يا يزيد تقتل عترة نبيك و تسبي ذريته، والله ما توهمت الا انهم سبي الروم.

خدا تو را از فيوضات و رحمت خود محروم كند، تو اولاد پيغمبرت را كشتي و خاندان او را اسير كردي، ما گمان مي كرديم اسراي روم را وارد شهر مي كنند!!

باري خطيب به منبر رفت، و براي خشنودي يزيد در مذمت حضرت اميرالمؤمنين و حضرت حسين شهيد كه بزرگترين مربي عالم بشريت بودند هرزه گوئي و هرزه درائي كرد، مذمت را از حد بيرون برد و از طرف ديگر به مدح يزيد پرداخت، به مدح كسي كه پدر و مادر و خاندانش او را از كردار زشت سرزنش مي كردند.

در اينجاست كه بايد پرده هاي جهالت و ضلالت از سيماي تابناك حقيقت برطرف شود، و شبهه الغاء گردد. به حكم خرد و دانش بايد در چنين مواقع شهامت ادبي به خرج داد و حقايق را به مردم آموخت.

سعدي در اينجا لطيفه اي دارد كه شايد از همين مورد اتخاذ سند كرده گويد:



دو چيز طيره عقل است دم فروبستن

به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي



اينجا علي بن الحسين «عليه السلام» كه حجت وقت و امام زمان بود، چنان از جاي جست و نهيبي بر خطيب زد، فرمود: واي بر تو اي گوينده نابخرد كه رضاي مخلوق را


بر رضاي الحق ترجيح مي دهي، خدا شكم تو را پر از آتش كند. همهمه در ميان مردم افتاد، جمعي از يزيد تقاضا كردند اجازه دهد علي بن الحسين «عليه السلام» بر منبر بالا رود و فصاحت هاشميين را نشان دهد. يزيد حاضر نمي شد مي دانست با منبر رفتن حضرت سجاد طومار حكومت يزيد به هم پيچيده مي شود، انكار كرد، درباريان اصرار كردند.

يزيد گفت: اگر منبر رود ما را مفتضح مي كند، و گفتند: اين جوان لاغر اندام قدرت سخن گفتن ندارد، صداي مردم بلند شد كه امير اجازه ده.

يزيد اجازه داد حضرت زين العابدين به منبر بالا رفت، در حالي كه بدن لاغر و نحيفي رنجور و ضعيف دارد، ساق پايش از فشار زنجير در شام مجروح است.

يزيد بدنش به لرزه افتاد گفت: انه من أهل بيت محمد قد زقوا العلم زقا؛ گفت: اين جوان از خانداني است كه علم را از پستان نبوت مكيده اند.

حضرت علي بن الحسين «عليه السلام» بالاي منبر نشست، حمد و ثناي پروردگار به جاي آورد و يك خطبه اي خواند كه مو بر ابدان راست شد و صداي گريه از عموم مردم بلند شد، قلوب مردم در طپش افتاد، سپس روي سخن را به مردم كرده فرمود: اي مردم! هر كه مرا مي شناسد كه مي شناسد، و هر كه نمي شناسد اكنون معرفي مي كنم تا بشناسد.

ما از نظر اهميتي كه براي اين خطبه قائل هستيم عين خطبه را درج و سپس ترجمه مي كنيم:

فحمد الله و أثني عليه ثم قال: أيها الناس! أعطينا ستا و فضلنا بسبع، أعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين، و فضلنا بأن منا النبي المختار محمد «صلي الله عليه و آله و سلم» و منا الصديق و منا الطيار و منا أسد الله و أسد رسوله و منا سبطا هذه الامة.

من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني أنبأته بحسبي و نسبي.


أيها الناس! أنا ابن مكة و مني، أنا ابن زمزم و الصفا أنا ابن من حمل الزكوة بأطراف الردا أنا ابن خير من ائتزر و ارتدي أنا ابن خير من انتعل و احتفي أنا ابن خير من طاف و سعي أنا ابن خير من حج و لبي أنا ابن من حمل علي البراق في الهوي أنا ابن من أسري به من المسجد الحرام الي المسجد الأقصي أنا ابن من بلغ به جبرئيل الي سدرة المنتهي أنا ابن من دني فتدلي فكان قاب قوسين أو أدني أنا ابن من صلي بملائكة السماء أنا ابن من أوحي اليه الجليل ما أوحي أنا ابن محمد المصطفي أنا ابن علي المرتضي أنا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتي قالوا لا اله الا الله.

أنا ابن من ضرب بين يدي رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفة عين، أنا ابن صالح المؤمنين و وارث النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكائين و أصبر الصابرين و أفضل القائمين من آل يس رسول رب العالمين أنا ابن المؤيد بجبرئيل المنصور بميكائيل أنا ابن المحامي عن حرم المسلمين و قاتل المارقين و الناكثين و القاسطين و المجاهد أعدائه الناصبين و أفخر من مشي من قريش أجمعين و أول من أجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنين و أول السابقين و قاصم المعتدين و سيد المشركين و سهم من مرامي الله و عيبة علمه.

سمح، سخي، بهي، بهلول، زكي، أبطحي، رضي، مقدام، همام، صابر، صوام، مهذب، قوام، قاطع الأصلاب و مفرق الأحزاب، أربطهم عنانا و أثبتهم جنانا و أمضاهم عزيمة و أشدهم شكيمة، أسد باسل يطحنهم في الحروب اذا ازدلفت الأسنة و قربت الأعنة طحن الرحاء و يذروهم فيها ذرو الريح الهشيم، ليث الحجاز و كبش العراق، مكي، مدني، خيفي، عقبي،


بدري، أحدي، شجري، مهاجري، من العرب سيدها، و من الوغا ليثها، وارث المشعرين و أبوالسبطين الحسن و الحسين، ذاك جدي علي بن أبي طالب. ثم قال: أنا ابن فاطمة الزهراء أنا ابن سيدة النساء.

فلم يزل يقول أنا أنا حتي ضج الناس بالبكاء و النحيب و خشي يزيد لعنه الله أن يكون فتنة فأمر المؤذن فقطع عليه الكلام.


پاورقي

[1] در جلد دهم بحارالانوار ص 226 چاپ تبريز.