بازگشت

ترجمه ي منظومه ي خطبه






حمد برازنده خداوند راست

آن كه طرازنده ي هر دو سراست



باد درودش به رسول امين

هر دم و بر آل رسول اجمعين



گفته خدا و آن چه خدا گفته است

صدق بود گر گهري سفته است



عاقبت آن قوم كه بد كرده اند

طعن به آيات احد كرده اند



آيت حق را شده مستهزؤن

گشته سر افكنده از آن مجرمون



آيه ي قرآن چو به آخر رسيد

روي بگرداند و بگفت اي يزيد



چون كه ز راه ستم و جورمان

تنگ نمودي زمين و آسمان



آل نبي را بنمودي اسير

هم تو گمان مي كني اندر ضمير



نزد خدا ذلت ما خواستي

قرب خود افزوده ز ما كاستي



يا بفزودي به چنين كار زشت

نزد خدا عظم خود اي بد كنشت



زان سبب اين گونه تكبرتر است

خويش ستائي و تنمرتر است



شاد دلي زان كه تو را روزگار

گشته به كام و همه كار استوار



سلطنت ما به تو ارزاني است

ملك ستانيت به آساني است



نيست چنين اين همه شاديت چيست!

گفته ي يزدان مگرت ياد نيست؟



آن كه بفرمود مپندار هان

دادن ما مهلت بر كافران



شامل خيريست بر احوالشان

ليك دهيم از سخط امهالشان



تا نفزايند گنه آن و اين

در خورشان باد عذاب مهين






اي طلقا زاده ي بي ننگ و عار

در خور عدل است مگر اين شعار؟



پرده نشين كرده كنيزان خويش

پرده كشي باز به ايوان خويش



وز ستمت عترت پيغمبري

مرحله تا مرحله بي ساتري



بي سببي شان به اسيري برند

پرده ي ناموس پيمبر درند



وارد هر خوان و منازل كنند

حاضر اين گونه محافل كنند



برده بدين حال بلد تا بلد

كرده تماشا گه هر نيك و بد



ني كسي از مردمشان يارشان

يار و مددكار و پرستارشان



آري اميد بهي چون توان

داشتن از مردم تيره روان



آن كه شد اندر بدن او پديد

گوشت ز خون و بدن يك شهيد



كي كند از مهر نظر سوي ما

كي شود او غمخور و دلجوي ما



آن كه ز عدوان همه دم كينه خواه

كرده بر اولاد پيمبر نگاه



آن كه نگردد ز گنه شرمگين

وانكه بگويد به تمثل چنين



لأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



آن كه نه شرمش بود از مصطفي

و آن كه نه آزرمش و ترس از خدا



مي زند از جور و جفا خيزران

بر لب اين سيد اهل جنان



مي سزد اين گونه تمثل از او

شعر چنين زشت از آن زشت خو



روي سخن چون سخن اينجا رسيد

كرد بر او گفت بدان اي يزيد



قرحه ي ناپخته تو بشكافتي

راه هلاك همه بشتافتي



خون جوانان نبي ريختي

رشته ي اسلام تو بگسيختي



آل مطلب كه نجوم زمين

بود پراكنديش از جور و كين



مي كني اشياخ خودت را ندا

ظن تو كايشان شنوند اين صدا



زود در آئي تو به ايشان يقين

مي شوي از كار خود اندوهگين






گوئي تو از راه مذلت كه كاش

ناشده اين قول و فعال از تو فاش



دست تو شل بود و زبان تو لال

تا نزدي سر ز تو زشت اين فعال



ليك چو گفتي همه ناگفتني

ظلم و ستم كردي و آشفتني



از ندم آن گاه تو را سود نيست

كفر چنين قابل اندود نيست



پس به خدا روي برآورد و گفت

كاي تو بري از همه مانند و جفت



زو به عدالت بستان حق ما

آن كه به ما ديد ستمها روا



با غضب خويش به فرسايشان

دستخوش نقمت فرمايشان



ز آنكه به عدوان سپه انگيختند

خون جواني نبي ريختند



ظلم و ستمهاي تو هان اي يزيد

جلد تو و لحم تو را بردريد



زود درآئي بشتاب اي جهول

خوار و گرانبار به نزد رسول



خون شهيدان همه در گردنت

عترت او در به در آوردنت



جمع به پيرامنش اولاد او

حاضر آن محكمه احفاد او



جمله ز جور ستمت دادخواه

مانده تو درمانده به زير گناه



اخذ كند منتقم مقتدر

از تو حقوقي كه نمودي هدر



مرده مپندار تو اين كشتگان

در ره حق از همه بگذشتگان



بلكه همه زنده و روزي خورند

داده همه جان به ره داورند



داور تو قهر خدا بس بود

خصم تو پيغمبر ما بس بود



روز جزا بس بود اين داوري

گاه كه جبريل كند ياوري



زود بداند چه ستمكار شد

آن كه به هم دستي تو يار شد



آن كه تو را بر سر اسلاميان

كرده سوار آخر بيند عيان



آن كه ستم كرد جزايش چه شد

عاقبت الامر سزايش چه شد



هان تو گر امروز به ما غالبي

خواري ما مغتنم و طالبي






زود غرامت ز تو خواهند خواست

روز چنين ذل و ندامت تو راست



ندروي آخر به جز از كشت خويش

و آن چه فرستاده اي از پيش پيش



نيست خداوند ستمكار كس

مرجع هر شكوه خدايست و بس



دست ز كيد و ستمت برمدار

جهد كن و سعي كن اي نابكار



هر چه فزائي تو به آلام ما

محو نخواهد شد اين نام ما



وين شرف وحي نخواهد بريد

آخر ما را نتواني رسيد



با تو سراسر بود اين ننگ و عار

سستي رأي تو بود آشكار



نيست بر ايام تو پايندگي

در تو جمع است پراكندگي



عاقبت امر به حكم خدا

مي كند اين گونه منادي ندا



لعنت يزدان به ستمكار باد

هر كس ستمكار گرفتار باد



حمد خدا را و ثنا و سپاس

آن كه نعم داده فزون از قياس



كاول ما را به سعادت نمود

رحمتش آخر به سعادت فزود



مسئلت ماست ز يزدان ما

بيش دهد اجر شهيدان ما



هر دمي از لطف كرامت كند

نيك به ما امر خلافت كند



صاحب رحم است و ودود و جليل

كافي ما اوست و نعم الوكيل



با مدد لطف خداي ودود

ترجمه ي خطبه «ضيائي» سرود



لعن خدا باد و عذاب مهين

بر همه اتباع يزيد لعين