بازگشت

تاثير خطبه ي آتشين حضرت زينب كبري


«بسم الله الرحمن الرحيم»

«الرحمن - علم القرآن - خلق الانسان - علمه البيان»

يكي از مواهب الهي بر بشر، نيروي بيان و قدرت كلام است. در خلقت اين عالم پس از آفرينش آدم، بيان بهترين موهبت الهي است، و برخي كشور بيان را پس از وجود و علم مي دانند. در قرآن مجيد پس از گشايش باب رحمت و عطوفت، از تعليم قرآن سخن به ميان آورده، و خلقت انسان را با علم و دانش مقرون ساخته، و براي نيل به هدف اصلي و ساحل كنار درياي سعادت و كاميابي، آموزش بيان و نطق و خطابه را آورده. از اين آيات شريفه ي قرآن چنين استنباط مي شود كه غريزه ي علم و بيان آن سرآمد كليه ي موفقيتهاي زندگاني روحاني بشري است، و با نيروي بيان مي توان بر مشكلات فائق آمد.

كشور سخن و سخن پردازي، در عالم خلقت بشريت به اتفاق تمام ارباب نطق و بيان سرتاسر مسخر خاندان عترت و طهارت و مخصوص بني هاشم بود. آنها در اين رشته، كار خطابه و بيان را به جائي رسانيدند كه دست كسي بر آن نرسيد، آنها فرماندهان حروف و معاني بودند، كلمات و الفاظ همچون سربازان صف بسته و در فرمان اين فصحاي بي نظير بودند.

بلاغت و فصاحت در خاندان بني هاشم و تربيت شدگان مهد نبوت و ولايت از غرايز طبيعي آنها به شمار مي رفت. چنان قوي پنجه در سخن بودند كه هر معناي رقيق دروني، و هر احساسات لطيف روحاني را در قالب الفاظ رساي متناسب ريخته، و هر


شنونده اي را بر خود مي لرزانيدند. با اين خطاب به يزيد كه: أمن العدل يابن الطلقاء تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله سبايا؟ آيا اين است آن عدالت و مساوات كه خداي اسلام فروفرستاده، و پيشواي اسلام در زندگي مردم نهاده كه تو زنان خودت را پشت پرده ي زنبوري جا دهي، و دختران پيغمبر را مانند اسراي روم و زنگبار بند اسارت در پيش چشم مردم درآوري، و محرم و نامحرم به ما چشم دوزند و از دور و نزديك تماشا كنند؟

بزرگترين فرمانده ي سخن و پادشاه كشور نطق و بيان امير مؤمنان علي بن ابي طالب «عليه السلام» است كه در طول نيم قرن علاوه بر بزرگترين منصب شجاعت كه جزو امثال سايره ي عرب شد، و همه جا به هر زبان مي گفتند: و الشجاعة الحيدرية، با عاليترين مدال و فرمان كشور بلاغت و فصاحت وحدت پيدا كرده و شمشير و قلم را با نطق و زبان جمع كرده و به سر حد كمال رسانيده بود.

حضرت زينب كبري آن تربيت شده ي مكتب علوي، استعداد و درس خود را از پرورش خاندان ولايت در بازار كوفه و شام و مجلس يزيد، بروز داد و علت تامه ي اين قيام گرديد، و كلمات پر حرارت و آتشين خود در موقع شناسي يك حركت فكري و تحول روحي مردمي به وجود آورد، كه چشم روزگار نديده و گوش بشر نشنيده است. او با خطبه هاي خويش تخم انقلاب را براي نابودي دولت اموي و توجه مردم به دين اسلام و فداكاري رهبران آن جلب كرد، و نشان داد كه ائمه ي دين همه با يك نقشه ي منظم و يك برنامه ي كامل و ثابت و غير قابل تزلزل، نشر دين و تعظيم شعائر مذهب را تأييد مي كنند، خواه به كشته شدن يا به كشتن، خواه به گوشه نشيني و انزوا يا در كنج سياه چال زندان و مسموميت، در هر حال مشغول انجام وظيفه ي خويش هستند و خط سير مسلمين را نمي گذارند عوض شود، و اگر هم پرده هاي ظلم و جور چهره ي زيباي حقيقت را بپوشاند، پس از پاسي باز برطرف خواهد شد.


پس از شهادت علي «عليه السلام» مردمي كه در بازار كوفه، در مسجد كوفه، در ميدان جنگ، در ميدان هاي عموي، در اجتماعات ملي همه جا صداي علي اميرالمؤمنين «عليه السلام» را مي شنيدند، و با صداي سحرآميز و لحن لرزاننده ي او آشنائي داشتند، آرزو مي كردند يك بار ديگر صداي مولاي خود را بشنوند.

بيست سال از شهادت امير «عليه السلام» گذشته بود، بيست سال از مركزيت كوفه گذشته بود كه مردم براي ديدن اسراي جنگي تجمع كرده، در بحبوحه ي انقلاب در ميان جمعيت انبوه، ناگهان صداي اميرالمؤمنين «عليه السلام» به گوش پيرمردهاي سالخورده و مردم كوفه رسيد، همه مانند آدمي كه در خواب بوده اند برخود لرزيدند، متوجه شدند ببينند صدا از كجا است! حس كردند از ميان اسرا صداي علوي بلند است. با كمال شگفتي نزديك قافله شدند، شنيدند همان كلمات و الفاظ و معاني و سبك خطابه و بيان كه بيست سال قبل از علي «عليه السلام» در گوش آنها بود، بلند است، بيشتر از اين تعجب كردند كه قافله ي اسرا را خارجي مي گفتند!!

حضرت زينب كبري «سلام الله عليها» آن خطبه ي مهيج را بيان كرد، و با اين خطب و شهامت، اسرار قيام برادر را روشن ساخت، و بر دنيا ثابت كرد كه خصال آدميت بالاترين مقامي است كه اسلام براي آن مكتب خود را گشود، و مردم مسلمان را بدين ترتيب پرورش نمود.



باشد به جهان در نظر دانشور

آغوش زن اولين دبستان بشر



اين مكتب ابتدائي ار عالي نيست

از تربيت بشر مجوئيد اثر



اين قدرت و نيروي نطق و فصاحت نه تنها از دختر علي «عليه السلام» بود بلكه تربيت شدگان مكتب ولايت يكي بعد از ديگري شروع به نطق و خطابه كردند، اما در آن اثنا تعجب و شگفتي بيشتري براي دختر بزرگ علي «عليه السلام» پيدا شد، زيرا او هم چند روز بود صداي حسين را نشنيده بود، و الحان فرح بخش و جان پرور برادر به جان


دلش نرسيده بود كه ناگهان پس از نطقهاي آتشين دختران علي «عليه السلام» صداي حسين «عليه السلام» به گوش خواهر رسيد كه مي خواند:

«أم حسبت أن أصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا»