بازگشت

مجلس يزيد


در «روضة الشهداء» مي نويسد: در دمشق سرهاي بريده را با علي بن الحسين و اسرا نزد يزيد بردند.

يزيد دستور داد قافله را پشت دروازه ي دمشق نگاه دارند، و دارالاماره را بيارايند و از رجال دولت و امراء و سفراء و كبار و اعيان مردم شام دعوت كنند. [1] .


چهارصد كرسي زرنگار كه معاويه به مثابه ي قصور سلطنتي روميان فراهم كرده بود گذاشته و پرده هاي زنبوري كشيدند تا زنان خودش پشت آن پرده ها جا گيرند، سفره هاي قمار و شراب گستردند، كرسي طلاي خودش را هم مجلل ساخته و در محلي كه مشرف به همه باشد روي تخت سلطنت نصب كردند، مجلس مزين و مجلل به زيب و زيور، مي و مي گساري پذيرائي شد.

همه ي مدعوين در جاي خود قرار گرفتند، آن گاه اجازه داد سرهاي بريده را پيشاپيش اسرا وارد كردند، و آنها را به يك بند طناب بسته در مقابل تخت يزيد مست مغرور نگاه داشتند.

اي دنيا! اف بر تو و بر بي اعتباري تو، زشت باد روي تبه كاري و غرور و مستي، سياه باد روي ظلم و ستم. يزيد فرمان داد سر حسين را در طشت طلائي نهاده پيش او بردند، و در حال مفاخره و مسرت كيفيت حال را از نمايندگان ابن زياد - يعني عمال جنايت - پرسيد، شمر وقايع را بيان كرد و گزارش جريان كار عاشورا را تا آن ساعت داد.

يزيد چوب خيزراني كه به زر بسته و زينت شده بود، در دست داشت بر لب و دندان امام زد و گفت: حسين! چه لب و دندان نيكوئي داشتي؟! حضار مجلس او را منع كردند.

ابوالمؤيد خوارزمي مي نويسد: سمرة بن جندب گفت: اي يزيد قطع الله يديك، خدا دستت را قطع كند، چوب بر جائي مي زني كه من مكرر ديدم رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» آنجا را مي بوسيد. يزيد مست مغرور گفت: اگر تو از اصحاب پيغمبر نبودي گردنت را مي زدم! سمره گفت: يا للعجب طرفه حالي است كه تو صحابه ي پيغمبر را احترام مي كني ولي فرزند او را بدين وضع مي كشي! مردم حاضر مجلس يزيد از اين سخن به گريه افتادند، يزيد بيمناك شد مبادا فتنه رخ دهد ساكت ماند.


علي بن عيسي اربلي روايت مي كند كه يزيد اشعار ابن زبعري را خواند:



ليت أشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل



لأهلو و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



اعثم كوفي اين دو بيت را نيز اضافه كرده كه مي خواند:



لست من عتبة ان لم أنتقم

من بني أحمد ما كان فعل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



حضرت علي بن الحسين با او به درشتي پاسخ داد، زينب به مناظره پرداخت، تا كار به جائي رسيد كه يزيد ديد حاضرين مجلس او را به قتل حسين دشنام مي دهند و لعن مي كنند.

يزيد رو به شمر كرد، به همراهانش با كمال خشونت گفت: والله من از طاعت شما بدون قتل حسين راضي بودم، لعنت بر پسر مرجانه كه بر چنين امر شنيعي اقدام كرد. [2] .

شيخ طريحي مي نويسد: چون اسرا وارد دمشق شدند، قاصد خبر ورود آنها را داد، يزيد دستور داد آنها را پشت دروازه نگاه داشتند تا پس از تزيين شهر وارد نمودند، آنگاه زجر بن قيس آمد گفت: امير! البشاره البشاره، پرسيد: چه بشارتي؟ گفت: حسين را كشتيم و اسراي آنها را وارد كرديم، آن گاه گزارش كار جنگ را داد.


پاورقي

[1] دمعة الساکبه ص 374.

[2] کشف الغمه ص 196؛ تاريخ اعثم کوفي ص 272؛ ارشاد مفيد؛ تاريخ طبري؛ حبيب السير ص 203 ج 2؛ دمعة الساکبه ص 375.