بازگشت

اشعار حضرت زينب خطاب به سر برادر در بازار كوفه






يا هلالا لما استتم كمالا

غاله خسفه فأبدا غروبا



ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدرا مكتوبا



يا أخي فاطم الصغيرة كلمها

فقد كاد قلبها أن يذوبا



يا أخي قلبك الشفيق علينا

ما له قد قسي و صار صليبا



يا أخي لو تري عليا لدي الأسر

مع اليتم لا يطيق وجوبا



كلما أوجعوه بالضرب نادا

ك بذل يغيض دمعا سكوبا



يا أخي ضمه اليك و قربه

و سكن فؤاده المرعوبا



ما أذل اليتيم حين ينادي

بأبيه و لا يراه مجيبا




اي هلال شب اول ماه زينب چه زود غروب كردي، هيچ فكر نمي كردم من در كجاوه بنشينم و تو بر فراز ني پيش چشم من آئي، و نطحت جبينها الي مقدم المحمل، بي اختيار سر به چوبه ي محمل زد و خون جاري شد؛ اگر به صيغه ي مجهول بخوانيم يعني بي اختيار سر را به چوبه ي محمل زد.

علت اين كه زينب «سلام الله عليها» سر برادر را به ماه شب اول تشبيه كرده بود چيست؟ در شب اول ماه مردم مي روند بالاي بامها، و چون ماه نمايان مي شود با انگشتها اشاره مي كنند به هم نشان مي دهند، و ماه شب اول هلال است باريك و ضعيف و كم نور.

گويا سر حسين «عليه السلام» از خون پوشيده شده، چهره ي زيبايش همچون هلال، كمي باريك نمايان بوده، و مردم كوفه بالاي بامها و كنار معابر ايستاده، سر پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» را به انگشت مانند ماه شب اول به هم نشان مي دادند.

حضرت زينب «عليهاالسلام» به زبان حال چنين مي فرمود:



چرا از همرهان دوش اي سر پر خون جدا بودي

چرا پر خاك و پر خاكستري ديشب كجا بودي



به مهماني چرا در خانه ي بيگانگان رفتي

بريدي از چه با ما روزي اي سر آشنا بودي



كه بر روي جراحات سرت پاشيده خاكستر؟

مگر زخم تو را اين گونه داروئي دوا بودي



يكي گويد تو را جا بود در كنج تنور اي سر

يكي گويد به زير طشت پنهان از جفا بودي



گرفتار جفاي شمر ما بوديم ديشب را

تو در دست كه اي سر تا سحر گه مبتلا بودي






تو را چون بود سر در كوفه تن در كربلا جانا

دل ما سوي كوفه چشم ما در كربلا بودي



نبد جاي تو اي گنج شهان در كنج مطبخها

تو آخر روزي اي سر زينت عرش خدا بودي



پس از كشتن سري در ماسوا كي شد بدين خواري

همانا از ازل اي سر سوا از ما سوا بودي



همان دم دست «جودي» كاين مصيبت را رقم كردي

خدايا كاش تن از جان و جان از تن جدا بودي



ستم نديده كسي در جهان مقابل زينب

نسوخت هيچ دلي در جهان چنان دل زينب



نگشت شاد دلش از غم زمانه زماني

ز آب غم بسرشتند گوئيا گل زينب



فغان و آه از آن دم كه شمر دون به لب شط

بريد سر ز قفاي حسين مقابل زينب



فتاده ديد چو در خاك سرو قامت اكبر

قرار و صبر و تحمل برون شد از دل زينب



ميان لشكر اعداء به راه شام نبودي

به غير معجر نيلي به چهره ي حايل زينب



به دور ناقه ي او كوفيان به عشرت و اما

سر حسين به سنان به پيش محمل زينب






نه آب بود و نه ناني نه شمعي و نه چراغي

چو گشت كنج خرابه مقام و منزل زينب



چگونه شرح غمش را رقم كند «جودي»

كه جز خدا نه كس آگه ز درد و مشكل زينب



(جودي)