بازگشت

فصاحت و بلاغت حضرت زينب


فصاحت عبارت از نيروي اظهار مكنونات و ابراز ضماير است. گوينده و


نويسنده ي فصيح كسي است كه فصاحت و بلاغت را به حد كمال برساند، و كلام خود را به لباس كمال در آورد. علماء گفته اند: انسان بليغ و كلام فصيح هر دو ايجاد حسن بيان مي كند. در اين كه فصاحت و بلاغت چيست، و داراي چه شرايط است؟ به كتاب مطول در شرايط فصاحت و بلاغت مراجعه شود، براي بيان مطلب ما، از كلمات حضرت امير «عليه السلام» كه به ارث به حضرت زينب رسيده سخن مي گوئيم.

شيخ محمد عبده، در مقدمه ي نهج البلاغه در وصف فصاحت و بلاغت حضرت اميرالمؤمنين علي «عليه السلام» گفته است:

فرمان تقدير به من روي نشان داد، و مرا به سركشي و بررسي كتاب «نهج البلاغه» وادار كرد، بي آن كه زحمتي به خود راه دهم، و بي سابقه با حالي آشفته و خاطري مشوش و گرفتاري متنوع و خستگي از كار به اين كتاب برخوردم، آن را چون صدفي ديدم كه لالي اش كمياب و بي نظير است، بهترين وسيله براي تسليت خلوت دانستم. بعضي از صفحات آن را ورق زدم، در پاره اي از مواد آن تأمل كردم و دقت نمودم. در هر مورد درنگ مي كردم، در مخيله ي خود مي داني از كارزار مي ديدم كه آتش جنگ برافروخته و زد و خوردي درگرفته، گرد و غباري برپا ساخته، و از تك و تاز جدال جنجالي ايجاد نموده است.

آري براي بلاغت دولتي است، و براي فصاحت صولتي، و براي اوهام بازيگري، و براي شكوك كج رفتاري است، سپاه و خطابه لشكر سخنوري، صفوف خود را از حروف آراسته و دسته هاي منظمي از كلمات پيش مي راند، با زبان شمشير درخشان در پيكار و با نيزه هاي دل شكاف گرم مصاف و با براهين نافذ چون دندان شير خون خواره قلب اوهام را چنان مي درد كه اثري از ماده ي حيات براي ارقام نمي ماند. سر لشكر فصاحت با يك سركشي تمام، وسوسه ها و بازيگران اوهام را از ميان برمي دارد، بلاغت شمشير و سر نيزه ي خود را به مقتل خاطره هاي بد و سيرت زشت فرومي برد و آنها را به


كشتارگاه پيش مي راند، در اين ميان چيزي نمي گذشت كه مي ديدم در آن ميدان ناگهان حق پيروز گشته و باطل در هم شكسته شده، و غبار شرك فرونشسته. فرمانفرما و مدير اين سپاه حروف و كلمات، قهرمان اين ميدان فصاحت و بلاغت و پرچم دار كشور ادب در ملك سخن حضرت علي بن ابي طالب «عليه السلام» است.

در هر موردي كه بنگري، موارد و مناظر مختلفي را مي بيني، گاهي در عالم ملك و زماني در عالم ملكوت، گاهي با ارواح جليس شده و زماني با مردم انيس گشته، راز درون آنها را به دقت بر تو مي گويد. اين كتاب نفيس است كه آدمي را به طواف كعبه دل هدايت مي كند، و در اطراف نفوس پاك طواف مي دهد. نهج البلاغه آدمي را به دلهاي صاف نزديك مي سازد و به رشد علمي و عقلي و حي آسا سوق مي دهد. سرزندگي و راز حيات را مي نمايد، آدمي را از لغزش نجات مي بخشد و به كمال مي رساند.

چون پرده ي عبارات را بالا مي زني، جنگجويان و قهرمانان رزم آوري مي بيني كه چون شيران غضبناك، و سلحشوران خشمناك با قيافه هاي تند و جدي روي در هم كشيده، و دندانهاي تيز بر هم نهاده، ارواحي مقدس در لباس پلنگ و چنگال آشكاري براي مبارزه از جا جسته، باران شكاري را از چنگال هوا خلاصي داده، و خاطره ها را از آرزوها گرفته، از آراء فاسد و خيالات متشتت و پست، به چابكي نابود مي نمايند.

بار ديگر كه به همان صفوف كلمات مشاهده مي كردم، عقلي نوراني را كه شباهتي به مخلوق جسماني نداشت ديدم كه از موكب الهي جا شده، خود را پيوسته به روح انساني نموده، و آن را از كدورات و پوشش هاي عالم طبيعت عريان و برهنه ساخته و به ملكوت اعلا بالا برده تا مشهد نوراني مقام قاب قوسين ترقي داده، و پس از خلاصي از شائبه هاي اشتباه، آدمي را در رديف قدسيان نشئه ي عمران قرار داده.

بارها مثل اين كه شنيدم خطيب حكمت با جملات عالي در كمال فصاحت و بلاغت با كلمات رساي خود، اولياء امت را صلا مي دهد تا به مواقع صوابشان آشنا


سازد و از لغزشها نجات بخشد، و به دقت ارشاد و هدايت كند تا آنها را به كرسي رياست بالا برده به كنگره ي تدبير صعود دهد، و خود با حسن سلوك به آنها سر كشيده مراقبت نمايد.

اين تعريف فصاحت و بلاغت كلمات اميرالمؤمنين علي «عليه السلام» بوده، و اينك مي بينيم تمام اين نكات و دقايق با هزاران خصوصيات لطيف ديگر فصاحت و بلاغت در گفتار مهيج زينب كبري دختر بزرگ اميرالمؤمنين «عليه السلام» نهفته است، و او را در صف سلاطين سخن قرار داده است.

روايت از جذلم بن كثير است كه گفت: وارد كوفه شدم در محرم سال 61 موقعي بود كه علي بن حسين «عليه السلام» از كربلا به كوفه مي آمد، و آنها را با لشكريان بسيار ديدم كه مردم براي تماشا پست و بلند را گرفته بودند. و چون پيش رفتم ديدم علي بن الحسين را بر شتر بي روپوش سوار كرده، زنان كوفه بر آنها گريانند و شعر مي خوانند، شنيدم علي ابن الحسين با يك ضعف و ناتواني در حالتي كه غل جامعه به گردن او بود و دستهاي او را به گردنش بسته بودند مي فرمود: اين زنان بر ما گريه مي كنند؟! مگر نه مردان آنها مردان ما را كشتند؟! ناگاه ديدم زينب دختر اميرالمؤمنين با كمال قدرت شروع به نطق كرد، گوئي كه زبان اميرالمؤمنين در دهان اوست، اشاره كرد مردم ساكت شدند و نفسها در دلها حبس شد، زنگهاي شتران صدا نكردند، آنگاه چنين گفت:

قال الراوي: و نظرت الي زينب بنت علي يومئذ و لم أر والله خفرة قط أنطق منها كأنما تنطق عن لسان أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب «عليه السلام» و قد أو مأت الي الناس أن انصتوا. فارتدت الأنفاس و سكنت الأجراس ثم قالت [1] :



پاورقي

[1] احتجاج، ص 116.