بازگشت

مدح زينب كبري






نمي دانم چه بر سر خامه ي عنبر فشان دارد

كه خواهد سري از اسرار پنهاني عيان دارد






به مدح دختر زهرا مگر خواهد سخن گويد

كه با نغمات منصوري «أنا الحق» بر زبان دارد



به آهنگ حسيني مدح خاتون حجازي را

به صد شور و نوا خواهد به عالم رايگان دارد



چه خاتون آن كه او را نور حق در آستين باشد

چه خاتوني كه جبريلش سر اندر آستان دارد



حيا بندد نقاب او بود عفت حجاب او

ز عصمت آفتاب او مكان در لا مكان دارد



بيا عصمت تماشا كن كه از بهر خريداري

در اين بازار يوسف را كلاف ريسمان دارد



نبوت شأن پيغمبر ولايت در خور حيدر

نه اين دارد نه آن دارد نشان از اين و آن دارد



تكلم كردنش را هر كه ديدي فاش مي گفتي

لسان حيدري گويا كه در طي لسان دارد



بود ناموس حق آن عصمت مطلق كه از رفعت

كمينه چاكر او پا به فرق فرقدان دارد



بود نه كرسي افلاك كمتر پايه ي قدرش

اگر گويم كه قصر قدر جاهش نردبان دارد



ز شرم روي او باشد كه اين مهر درخشان را

به دامان زمينش آسمان هر شب نهان دارد



نگويم من بود مريم كنيز مادرش زهرا

اگر راضي شود او مريمش منت به جان دارد






زني با اين همه شوكت نديده ديده ي گردون

زني با اين همه سطوت كه در عالم نشان دارد



چرا با اين همه جاه و جلال و عصمتش دوران

ميان كوچه و بازار در هر سو عيان دارد



خرد گفتا خموش اي بي خبر از سر اين معني

كه هر كس قربش افزونتر فزونتر امتحان دارد



(وفائي)