بازگشت

بني اسد






بود در نزديك شاه تشنه لب

خيمه گاهي چند از اهل عرب



دوست دار اهلبيت مصطفي

جان فشان حضرت شير خدا



بهر دفن نور پاك ذوالمنن

آمدند از خيمه بيرون مرد و زن



با دل بريان و چشم خون فشان

روي آوردند سوي كشتگان



تا كه برشويند جسم پاكشان

بر نهند از مهر اندر خاكشان






ناگهان پيدا شد از ره بي حجاب

قرص خورشيدي ولي اندر نقاب



عكس نورش آفتاب مشرقين

قبله ي ايمان علي بن الحسين



بانك زد بر آن گروه باوفا

گفت راضي از شما بادا خدا



دور بنشينيد ز اولاد علي

مي نمي شويد ولي را جز ولي



ناگهان از سوي عرش دادگر

گشت پيدا حضرت خير البشر



در ركابش جمعي از پيغمبران

در عزاي شاه دين اندر فغان



حضرت شير خدا شاه نجف

گشت پيدا زين عزا از يك طرف



آمدند از باغ فردوس برين

حوريان با مادر سلطان دين



فوج فوج از هر طرف كروبيان

حضرت جبريل از غم نوحه خوان



حضرت جبريل از غم نوجوان

فوج فوج از هر طرف كروبيان



بهر غسلش عيسي گردون نشين

آب برد از چشمه ي خلد برين



از فراز نخل توحيد خدا

موسي آمد سدر آورد از وفا



در طبق روح الامين ز انوار حق

داشت خوش كافور نوري بر طبق



هاتفي آورد با عز و جلال

خلعتي از بارگاه ذوالجلال



دختر خير البشر بيخود دويد

خلعت او را كفن بر تن دريد



مريم از داغش به جاي شمع سوخت

آن كفن با رشته ي توحيد دوخت



رفت ابراهيم از دشت صفا

مقتلي كندش پي حكم خدا



دست حق با ناله در آن انجمن

گفت با سجاد كاي فرزند من



روي كن بر نعش شاه كربلا

شستشو كن باب خود را از وفا






اين حسين است و تنش چون جان به پوست

كشته ي عشق است بر درگاه دوست



حضرت سجاد بر حكم خدا

داد غسلش با دو چشم پر بكا



از پي تكبيرش از بهر نماز

بست قامت سوي كوي بي نياز



از پي آن شاه دين از هر طرف

جمله ي كروبيان بستند صف



ماه رويش شد نهان چون در نقاب

جف پور بوتراب آمد تراب



خويش پنهان شد در آن فرخ مقام

باز شد با بيكسان در راه شام



بس بود سر باز دل پر آه كن

نيست طاقت قصه را كوتاه كن [1] .




پاورقي

[1] ديوان سرباز.