بازگشت

دفن اجساد شهدا


روز دوم محرم كه حضرت سيدالشهداء «عليه السلام» وارد كربلا شدند، فرمود خيام


حرم را جاي پستي برپا كنند و مقدم همه ي آن خيمه ها يك خيمه ي بزرگ سلطنتي داشتند كه چند در داشت. آن خيمه را در محل بلندي جلو خيام، سرپا كرده كه مشرف به حاير و به ميدان جنگ و قتلگاه باشد. مقر امام «عليه السلام» در آن خيمه بود، و حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، بيشتر نگهبان درب خيمه بودند، و درب پشت خيمه هم دو نفر از جوانان بني هاشم پاسباني مي كردند، و صاحب منصب كشيك حضرت اباالفضل قمر بني هاشم «عليه السلام» بود.

هر كسي در اين چند روز كاري با امام «عليه السلام» داشت، به وسيله ي اباالفضل «عليه السلام» به عرض مي رسانيد، و چون اجازه ي ملاقات مي دادند، حبيب و مسلم آنها را بازجوئي مي كردند كه حربه نداشته باشند تا وارد خيمه ي سلطنتي شوند.

روز عاشورا به اتفاق اهل تاريخ، حضرت ابي عبدالله «عليه السلام» در همين خيمه، فرمان مي داد و با شهدا وداع مي كرد، و درب همين خيمه ايستاده بود، جنگ كردن اصحاب و انصار و اقوام و اولاد و عشيره ي خود را تماشا مي كرد. و چون هر يك از آنها هر نقطه اي كشته مي شدند و پا از ركاب خالي مي كردند يا پياده بودند، روي زمين مي افتادند، امام «عليه السلام» شخصا خود را بدان موضع مي رسانيدند و آن شهيد را در هر حال بود سوار كرده يا زير بغل گرفته، در پشت همين خيمه پهلوي هم مي خوابانيدند، و نسبت به هر يك مي فرمود: قتلة مثل قتلة النبيين و آل النبيين. [1] .

سيدالشهداء نسبت به تمام شهدا همين عمل را كرد كه اجساد آنها را كنار خيمه ي سلطنتي آورد، مگر برادرش اباالفضل «عليه السلام» را به عللي كه در كتاب «قمر بني هاشم» نوشته ايم او را در همان جا كه پا از ركاب خالي كرده بود، در كنار نهر علقمه به


جا گذاشت، و پس از مذاكرات و رحلت او برخاست، تنها با دلي پر از تأثير به خيام برگشت. [2] .

يكي از بني اسد روايت مي كند كه: پس از خاتمه ي جنگ در دل شب به ميدان آمدم، ديدم بدن اين شهدا قطعه قطعه شده، داراي يك تلألوئي است، و انواري از آنها ساطع، و بوي خوشي فضاي آرامگاه آنها را گرفته است، اين نور مانند نردبان به آسمان بالا مي رود. و در حال حيرت و بهت زدگي بودم كه صداي ضجه و گريه شنيدم، ديدم هودجي از نور فرود مي آمد و گروهي فرشتگان در حال صعود و نزول هستند. [3] .

اجساد شهدا همچنان باقي بود تا شب سوم عاشورا (13 محرم) كه ماه تمام آن محوطه را روشن كرده بود. بني اسد كه تحت تأثير و تأثر زمان خود واقع شده بودند، و از طرفي مي ترسيدند، مطمئن شدند كه از دشمن كسي در آن حوالي نيست، آمدند اجساد را دفن كنند، ولي چون بالاي سر شهدا رسيدند، به حيرت و شگفتي عجيبي فرورفتند، زيرا وسيله ي شناسائي در درجه ي اول در قيافه و صورت است، ولي اين ابدان سر نداشتند، و دوم لباس و خصوصيات آن است كه آن هم به غارت رفته بود، مجتمع و متحير بودند كه چه بكنند زيرا نمي شناسند، بني هاشم را از اصحاب تشخيص نمي دهند، آقا را از غلام امتياز نمي گذارند، از يكديگر مي پرسيدند و اشك مي ريختند و متحير اطراف شهدا مي گشتند كه حضرت سيدالساجدين امام زين العابدين «عليه السلام» پديدار شد. در آغاز كه سواركاري را ديدند، خود را پنهان ساختند مبادا از لشكر ابن زياد يا نماينده ي يزيد، كسي باشد. پس از آن كه شناختند، حضرت علي بن الحسين «عليه السلام» است، همه اطراف آن حضرت جمع شدند تسليت و تعزيت عرض كردند و


تقاضاي ارجاع امر نمودند.

حضرت سجاد «عليه السلام» به حكم: لأن الامام لا يلي أمره الا امام مثله، اول بني هاشم را كه در يك قسمت خوابانيده بودند به آنها معرفي كرد، سپس انصار و اصحاب را نشان دادند. و خود امام مستقيما رفتند در گودال قتلگاه، از لابلاي سنگ و نيزه ي شكسته و شمشير و سپر و غيره، بدني بيرون آورد كه نور از آن متشعشع بود، صورت به رگهاي بريده بدن پدر نهاد و گريه ي بسياري كرد، آن گاه چند قدم عقبتر تشريف برد، با دست خود قدري خاك را عقب كرد، قبري پديدار شد ساخته و لحدي آماده، فرمود: برويد قدري حصير پيدا كنيد. آوردند زير بدن مبارك پدر نهاد و جسد بي سر او را با يك دنيا تأثر و الم سرازير در قبر كرد و خواند:

بسم الله و في سبيل الله و علي ملة رسول الله صدق الله و رسوله ماشاء الله و لا حول و لا قوة الا بالله العظيم.

حضرت علي بن الحسين «عليه السلام» تنها شخصا بدن پدر را در قبر نهاد و باز صورت خود را به رگهاي بريده ي پدر نهاد و گفت:

طوبي لأرض تضمنت جسدك الطاهر فان الدنيا بعدك مظلمة و الاخرة بنورك مشرقة أما الليل فمسهد و الحزن سرمد أو يختار الله لأهل بيتك دارك التي أنت بها مقيم و عليك مني السلام يابن رسول الله و رحمة الله و بركاته.

آن گاه لحد را پوشانيد و خاك ريخت. روي قبر را به اندازه ي يك آجر بلندتر از كف گودال قتلگاه گرفت.

و كتب بأنامله الشريفة: هذا قبر الحسين بن علي بن أبي طالب الذي قتلوه عطشانا غريبا.

سپس به طرف مصرع عمويش عباس رفت، و ديد آن حالت جگر خراش را كه ملائكه را به دهشت آورد، صورت به رگهاي گلوي عمويش نهاد و گريست و گفت:


علي الدنيا بعدك العفا يا قمر بني هاشم و عليك مني السلام من شهيد محتسب و رحمة الله و بركاته.

همان جا قبري كند و به دست خود به تنهائي بدن پاره پاره ي عباس را دفن كرد، سپس به بني اسد فرمود: دو قبر بزرگ بكنيد. چون حاضر شد، شهداي بني هاشم را در يك قبر، شهداي اصحاب را در يك قبر گذاشتند. [4] .

بدن حر را عشيره ي او به طرف قبيله ي خود بردند و آنجا كه اكنون گنبد و بارگاه دارد دفن كردند.

بدن حبيب را اقوام و عشيره اش در حين دفن شهدا كنار كشيدند، و آنجا كه هم اكنون در رواق ضريح دارد دفن كردند.

و بدن مقدس حضرت علي اكبر را امام چهارم بر حسب وصيت پدر پائين پاي امام «عليه السلام» دفن كردند، و علي اصغر را روي سينه ي پدر گذاشتند.

بدين ترتيب بدن شهدا دفن شد، و منشأ يك سلسله ي وقايع تاريخي و آبادي و عمران عراق گرديد!!


پاورقي

[1] بحارالانوار، ص 211 ج 10 و ص 135 ج 13 به نقل الحسين ص 21؛ تاريخ طبري ص 256 ج 6؛ کامل ابن‏اثير ص 30 ج 4؛ ارشاد مفيد ص 222.

[2] کامل الزياره ص 219؛ العباس ص 166؛ قمر بني‏هاشم چاپ دوم.

[3] مدينة المعاجز ص 263 باب 127.

[4] کبريت احمر؛ اسرار الشهاده؛ مقتل الحسين ص 214.