سر پر نور در تنور
يا رب اين گوهر رخشان در يكدانه ي كيست
گل گلزار كه مي باشد و فرزانه كيست؟
شمع افروخته ي بزم كه باشد اين سر؟
محفل آراي كه بوده است وز كاشانه ي كيست؟
خانمان سوز من و غارت دلهاست فنش!
راحت روح و صفاي دل جانانه ي كيست؟
اين طراوت كه از اين صورت زيبا پيداست!
ديده اش سوي كه؟ دل مايل افسانه ي كيست؟ذ
گر چه در كنج تنور است بود لمعه ي نور!!
يا رب اين ريش پر از خون سر شاهانه ي كيست؟
كيستند اين همه ارواح چه خواهند اينجا؟
جسته اند اين همه مرغان مگر اين خانه ي كيست؟
اين همه زمزمه و شيون و فرياد كه من
بلبل آسا شنوم ناله ي مستانه ي كيست؟
خط و خال تو مگر كشف نمايد ورنه
درك كس مي نكند دام كه او دانه ي كيست؟
سخن اظهار كند سر سويداي «عماد»
همه دانند كه شيداي كه ديوانه ي كيست؟
(از: آقاي شيخ يوسف عماد تهراني، از گلچين نوائي)