بازگشت

صبح يازدهم از كنار قتلگاه


شب يازدهم قشون پسر سعد آرميد، و صبح روز شنبه يازدهم محرم كشتگان خود را صبح در طرف شمال صحن كنوني بين راه طويريج و كربلا به طرف وادي ايمن كه قبرستان قديم شهر كربلا بود، همه را در يك جا دفن كردند (بين نواويس و كربلا) و كشتگان حسين را برهنه و بدون سر، روي خاك گذاشته و قافله را حركت دادند.

حضرت زينب «سلام الله عليها» فرمود: حالا كه با ما چنين كرديد ما را از طرف گودال قتلگاه «حاير» ببريد كه يك بار ديگر چشم ما به اين ابدان طيب و طاهر بيفتد، و با آنها وداع كنيم. عمر و شمر و سنان و خولي براي آن كه اذيت كرده باشند و شماتت نموده


باشند، موافقت كردند كه اين شتر سواران برهنه را كه روي شتران بي جهاز و بي روپوش سوار كرده اند، و آن عليل بيمار را كه پاهايش را به زير شكم شتر بسته اند تا نيفتد، از كنار قتلگاه عبور دهند. اين حركت در نظر نويسنده ي اين سطور از نفس قتل مشكل تر به نظر مي آيد، زيرا دل طاقت ديدن، و زبان قدرت گفتن، و قلم نيروي نوشتن ندارد كه چه شد، در حين مرور از كنار قتلگاه اين اسرا از بالاي شتر كشته هاي بي سر را ديده، خود را به زمين انداختند و چنان از عمق دل، ضجه مي كشيدند كه رستاخيزي بر پا كردند، و كار به جائي رسيد كه خود آن سنگدلان سيه درون، به گريه افتادند و به زور كعب نيزه و غلاف شمشير و تازيانه، زنان جوان كشته را و مادران داغ ديده را از كنار نعش كشتگان بلند كردند. همه ي اين مصائب براي دختر بزرگ علي «عليه السلام» بود كه او مي ديد و مأمور به صبر هم بود، از طرفي بايد ساير زنان و مادران و كودكان و بيماران را امر به صبر و تسليت نمايند.

زينب پس از همه ي اين گريه و زاريها، دست زير بدن پاره پاره كرد، و سربلند نمود عرض كرد: پروردگارا! اين قرباني عشق را از آل محمد قبول فرما. و اين مأموريت گويا از مادرش يا به نيابت برادرزاده اش حضرت سجاد بود. و با او وداع كرد و برخاست سوار شتران بي روپوش شده، آنها را كوچ دادند به طرف كوفه، طرف عصر بود كه پشت دروازه ي كوفه رسيدند، خبر دادند ابن زياد دستور داد بمانند صبح فردا كوفه را زينت دهند، و به فتح و فيروزي پسر مرجانه مفاخره نمايند، و اسراي آل محمد را وارد كنند. سرها را كه قبلا با خبر فتح به ابن زياد رسانيده بودند، پسر مرجانه دستور داد سرها را بر فراز نيزه ها كرده به استقبال اسرا بردند تا بيشتر دل آنها را بسوزانند و جلب توجه ناظرين را نمايند. [1] .




لعمات وجهك أشرقت

و شعاع طلعتك اعتلا



ز چه رو الست بربكم

نزني بزن كه بلي بلا



به جواب طبل الست او

زولاچه كوس بلا زدم



همه خيمه زد به در دلم

سپه غم و حشم بلا



پي خان دعوت عشق او

همه شب ز خيل كروبيان



رسد اين سفير مهيمني

كه گروه غم زده الصلا



من و مهر آن بت خوبرو

كه چو زد صلاي بلا بر او



به نشاط و قهقهه شد فرو

كه انا الشهيد بكربلا



چه خوش آن كه آتش غيرتي

زني ام به قله ي كوه دل



فدككته و سلكته

متدككا متزلزلا



چو شنيد ناله ي مرگ من

پي ساز من شد و برگ من



فعطا الي مهرولا

فبكا علي مجلجلا



تو كه فلس ماهي حيرتي

چو زني ز بحر وجود دم



بنشين چو صحبت و دم به دم

بشنو خروش نهنگ لا



(صحبت لاري)



چو رسيد زينب مبتلا

سوي قتلگاه ز ابتلا



رأت الحسين مقتلا

و علي التراب مرملا



بدنش ز خون شده لاله گون

ز نجوم زخم تنش فزون



زده گرد وجود آن

سپه مصيبت و ابتلا



ز تجليات جلال حق

شده مصحفانه ورق ورق



ز وفا نوشته به هر ورق

كه أنا الشهيد بكربلا



فتكبرت و تهللت

و تصارخت و تعولت






و مشت اليه و هرولت

بلغت و قد بلغ العلي



كه مگر نه اي تو برادرم

ز نتاج حضرت مادرم



به فداي پيكر تو سرم

بم في التراب مفصلا



(لاري)


پاورقي

[1] حبيب السير، ص 202 ج 2؛ کامل الزياره ص 80؛ رياض الشهداء ص 283؛ تهذيب شيخ طوسي؛ مقتل الحسين ص 190.