بازگشت

صحنه ي شب يازدهم


روز عاشورا طي شد، آفتاب غروب كرد، يك طرف قشون خسته و كشته و


زخمي داده ي عمر بن سعد، اسبهاي زخمي، مرد و مركب، نيزه و شمشير، دست و پا و سر و تن روي هم افتاده، لشگريان خسته و فرسوده شده، هر يك روي زمين افتاده نقش بسته استراحت مي كنند.

طرف ديگر خيمه هاي سوخته و نيم سوخته، يك دسته زن بزرگ و دختر كوچك و پسران دو ساله و سه ساله و چهار ساله ي جوان كشته ي داغ ديده، گرسنگي را فراموش كرده، لطمه به صورت زده، به سر و سينه كوبيده، ضجه و ناله كشيده، در حالت اسارت محاصره ي دشمن بودند.

يا لها من ليلة بائسة مرت علي بنات رسول الله «صلي الله عليه و آله و سلم».

عزت شب گذشته، تفقد و دلجوئي حسين از بزرگ و كوچك، صله ي رحم و نوازش به همه ي افراد اهل خيام ديشب در كمال عزت و نبالت، امشب را ذلت اسير دست دشمن گشته، شمع محفلشان خاموش است، بلكه خورشيد درخشان خاندانشان افول كرده.

تيرگي شب دارد زياد مي شود، خستگي كودكان را به خواب فروبرد، اطفال شيرخوار در زحمت ناراحتي تشنگي و غوغا و رستاخيز، همه به خواب رفتند؛ اما زنان داغديده در چنگال افكار اسارت و شهادت اشك ريزان، زمزمه كنان و مويه كنان به خود مي پيچيدند، و به سرنوشت آينده مي انديشند كه چه خواهد شد.

پاسي از شب گذشت، خورشيد از افق كربلا دور شد، تاريكي قوت گرفت، ماه شب يازدهم نيمه تاب، پرتو افكن گرديد؛ ستارگان درخشيدن يافتند، افق روشن كربلا همچون افق باز اصفهان در يك خط نجومي قرار گرفته، اشعه ي سيمين ماه بر نيزه شكسته ها، شمشيرها، خنجرها و سپرهاي روي زمين افتاده مي تابد و برق مي زند، سكوت محض تمام صحراي هولناك كربلا را فراگرفته، قبايل بني اسد كه نزديكترين قبايل ساكن آنجا بودند از دهشت جنگ عقب نشيني كردند كه مصون بمانند، آنها اين


درس را خوانده بودند كه:



هر كجا خط مشكلي بكشند

سعي كن تا برون خط باشي



آنها دورتر رفتند كه با مشكل جنگ پسر مرجانه مواجه نشوند، هيچ سر و صدائي در آن فضا جز حركت بادهاي خفيف، شنيده نمي شد. صداي همهمه ي فرشتگان نامرئي بر اطراف ابدان طيب و طاهر شهدا شنيده مي شد. انوار ساطعه از ابدان مطهره چون نردبان نور از حاير به ساق عرش الهي تتق مي كشيد، و اين انوار ساطعه يك روشنائي مخصوص به حوزه ي قتلگاه داده بود.

در همين شب عاشورا بود كه ام سلمه در مدينه خواب ديد پيغمبر خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» را كه خاك بر سر و محاسن مبارك او نشسته:

فقالت: مالي أراك يا رسول الله أهملت نفسك هذا الاهمال؟ فقال «صلي الله عليه و آله و سلم»: يا أم سلمة قتل ولدي الحسين و مازلت أحفر القبور له و لأصحابه.

رسول خدا فرمود: حسين مرا كشتند و براي او و اصحابش قبر مي كندم و اين گرد و غبار از آن خاك است.

ام سلمه از خواب پريده به گريه و شيون افتاد، رفت آن شيشه كه حسين به او داده بود برداشت ديد خون تازه است، يقين كرد حسين را كشته اند، به عزاداري و گريه و زاري مشغول بود تا قافله به مدينه بازگشت.

شب يازدهم به نصف شب رسيد، ماه نيمه تاب بيشتر نورافكن شد، يكي از مجروحين به نام حسن مثني، زخم و جراحات بسيار برداشته بود، و در اثر خون ريزي زياد بي تاب شده، در صف شهدا قرار گرفته بود. نفس كشيده، سر برداشت، اين منظره ي هولناك را ديده، نفس سردي كشيده، باز قدري آرميد، سپس برخاست نشست ديد هودجي از آسمان از نور به زمين مي آيد، درهاي آسمان، دريچه هاي بهشت را گشوده اند، فرشتگان سر از غرفه ها بيرون آورده تا معركه ي عشق را تماشا كنند.


صحنه ي شب يازدهم صحنه ي عشق و فداكاري در راه خدا بود، و لذا پروردگار حق اين جانبازي را به فرشتگان خود و ارواح انبياء گذشته نشان مي دهد، و ارواح انبياء و اولياء و نفوس مقدسه ي مجرده ي آسماني را براي ديدن اين منظره، احضار مي فرمايد تا كعبه ي مقدس عشق با عاشقان راه حقيقت را نشان دهد، و با اين دلباختگان مفاخره نمايد.

فداكاري عاشقان حق را چون فيلم از نظر ارواح گذشتگان اولياء خود مي گذراند، و انبياء سلف همه ناظر اين صحنه ي عشق شده اند.

محيط آرام، ستون متلألأ انوار آسماني از يك طرف، پرتو ماه از طرف ديگر، فضا را روشن ساخته، دشمن به خواب رفته، دوست بيدار، صراحي شكسته، ساغر ريخته، ساقي مست باده ي عشق وصال در كنار خفته، شهداي راه آزادي در كنار هم صف كشيده روي زمين بستان فداكاري را زينت بخشوده اند؛ در اين موقع حسن مثني برخاست، و به هودج نور مي نگريست كه جدش رسول خدا و علي مرتضي و فاطمه ي زهرا و حسن مجتبي با سپاهي از فرشتگان ناظر اين صحنه اند، او به آسمان توجهي كرد و به اين معركه سرتاسري نظري افكند، اشك از ديدگانش جاري شد و با حالتي تأثر انگيز، پرده ي اين نمايش را بالا زد تا چهره ي حقيقت را آشكار سازد، آن گاه خطاب به ماه آسمان نمود و چنين گفت:



بتاب اي مه امشب كه افلاكيان

ببينند جانبازي خاكيان



نكوتر بتاب امشب اي روي ماه

كه روشن كني روي اين بزمگاه



بسا شمع رخشنده ي تابناك

ز باد حوادث فرو مرده پاك



حريفان به يكديگر آميخته

صراحي شكسته قدح ريخته



به يك سوي ساقي برفته ز دست

ز سوي دگر مطرب افتاده مست



بتاب امشب اي مه كه افلاكيان

ببينند جانبازي خاكيان



مگر نوح بيند كزين موج خون

چه سان كشتي آورد بايد برون






ببيند خليل خداوندگار

ز قرباني خود شود شرمسار



مسيحا اگر بيند اين رستخيز

صليب و سلب را كند ريز ريز



محمد سر از غرفه آرد برون

ببيند جگر گوشه را غرق خون