بازگشت

نافع بن هلال جملي


نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد العشيره، از بني مذحج و جملي است، كه برخي بجلي نوشته اند؛ نافع سيدي شريف و دلاوري قهرمان و قاري قرآن و نويسنده و از راويان حديث است؛ او از اصحاب اميرالمؤمنين «عليه السلام» بوده، در جنگهاي جمل، صفين، نهروان شركت داشت و خدماتي كرده؛ نافع از كوفه بيرون آمد و ابي عبدالله را در بين راه ملاقات نموده (قبل از شهادت مسلم بن عقيل) و ملازم ركاب شد تا كربلا. نافع شجاعي بليغ و خطيبي فصيح بود؛ و در تأييد بيانات حضرت حسين «عليه السلام» در برخورد حر پس از زهير برخاست و سخنراني مفصلي كرد، كه مفادش اين است:

اي پسر رسول خدا! تو ميداني كه جدت رسول الله نتوانست تمام مردم را از جام محبت خود بنوشاند، و آنها را به طوري كه مي خواست به امر خود برگرداند چه بعضي از آنها دو رو و منافق بودند، به او وعده ي ياري مي دادند و در باطن حيله و مكر مي كردند، و پيش رو، خود را از عسل شيرين تر نشان مي دادند، و پشت سر چون حنظل بودند، تا آن كه خداوند او را به جوار رحمت خود برد؛ پدرت علي نيز به همين بليه، مبتلا گرديد، گروهي به ياري اش آمدند و در ركاب او با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگيدند، و گروهي ديگر مخالفت كردند، تا خداوند او را هم به رحمت خود


پيوند داد. تو نيز امروز در نزد ما چنين حالي داري، پس هر كس پيمان تو را بكشند، و دل از نيت خود بركند، او جز به خودش ضرري نرسانيده و خداوند هم از آنها بي نياز است، ولي ماها را به هر جا كه خواهي ببر، به مغرب يا مشرق، با تو خواهيم بود، به خدا سوگند از قدر و قضا نمي ترسيم و از ملاقات پروردگار خشنود مي باشيم، و بر سر نيت و بصيرت خود استواريم؛ هر كه تو را دوست دارد، با او دوستيم، و هر كه با تو دشمني كند، با او دشمنيم.

طبري مي نويسد: در كربلا كه آب را بر حسين بستند و كار تشنگي بالا گرفت، عباس با سي نفر براي آوردن، به شريعه ي فرات رفتند، و نافع پيش آهنگ آنها بود.

عمرو بن حجاج گفت: تو كيستي؟ گفت: پسر عموي تو! گفت: كدام؟ گفت: نافع بن هلال، گفت: براي چه آمدي؟ گفت: براي نوشيدن آب، عمرو گفت: گوارايت باد، بنوش؛ نافع گفت: به خدا قسم نمي نوشم و حال آن كه حسين و اصحابش تشنه باشند! گفت: مرا موكل آب نموده اند كه نگذارم آنها آب بنوشند. ياران حسين به پيشوائي اباالفضل نزديك شدند؛ نافع گفت: مشكها را پر كنيد، عمرو خواست با مستحفظين شريعه مانع شود، عباس با نافع بر آنها حمله كردند و برخي را كشتند تا آب را به حرم رسانيدند.

نافع مردي شريف و شجاع بود، هر كس متعرض حسين مي شد، او را با دم شمشير جواب مي داد، نافع مانند معاوني براي ابوالفضل «عليه السلام» بود. نافع روز عاشورا با علي بن قرظه ي انصاري به سبب كشتن برادرش عمرو بن قرظه به مبارزه پرداخت، و ضربتي به او زد، اطرافيان و سواران علي بن قرظه به نافع حمله كردند، نافع به شمشير زدن شروع كرد و مي گفت:



ان تنكروني فأنا ابن الجملي

ديني علي دين حسين بن علي



مزاحم بن حريث به او گفت: من هم بر اين دينم، نافع گفت: تو بر دين شيطاني،


و بر او حمله كرد و او را كشت، عمرو بن حجاج خطاب به لشكر فرياد زد: مي دانيد با كه جنگ مي كنيد؟ نافع از جنگجويان نامي است.

ابومخنف نوشته: نافع نام خود را بالاي چوب هاي تير خود نوشته بود، و تيرهاي زهرآلود پرتاب مي كرد و مي گفت:



أرمي بها معلمة أفواقها

مسمومة تجري بها أخفاقها



ليملأن أرضها رشاقها

و النفس لا ينفعها اشفاقها



نافع دوازده نفر را بكشت و گروهي را مجروح ساخت، تا چوبه هاي تير او تمام شد، دست به قبضه ي شمشير برد و حمله كرد، و مي گفت:



أنا الحضرير الجملي

أنا علي دين علي



در اين موقع جنگ نماياني كرد، و قوم بر او حمله كردند و او را با سنگ و پيكان مي زدند تا بازوهاي آن رادمرد را بشكستند و دستگيرش كردند. شمر او را كشان كشان نزد عمر بن سعد برد در حالي كه خون بر ريشهاي او جاري بود، مردي گفت: مي بيني به خود چه كرده اي؟! گفت: به خدا سوگند جز كساني كه مجروح ساخته ام 12 نفر از شما كشته ام، و بر كوششي كه نموده ام خود را ملامت نمي كنم، و اگر باز دو ساعدم به جا بود، كسي قدرت نداشت مرا اسير كند.

شمر به عمر گفت: او را بكش! عمر گفت: تو او را آورده اي اگر خواهي بكش، شمر شمشير خود بكشيد، نافع به او گفت: به خدا قسم اگر مسلمان بودي، بر تو گران بود كه خدا را ملاقات كني و به خون ما آلوده باشي، سپاس خدائي را كه مرگ ما را به دست بدترين خلق خود قرار داد. آن گاه شمر نافع را شهيد كرد. [1] .



پاورقي

[1] ابصار العين ص 124.