بازگشت

عباس بن علي بن ابي طالب قمر بني هاشم


«السلام علي أبي الفضل العباس ابن أميرالمؤمنين، المواسي أخاه


بنفسه الاخذ لغده من امسه الفادي له الواقي الساعي اليه بمائه المقطوعة يداه، لعن الله قاتله يزيد بن الرقاد الجهني و حكيم بن الطفيل الطائي السنبسي» (ناحيه)



عاشقان را بود آب كار از او

رهروان را رونق بازار از او



روز عاشورا به چشم پر ز خون

مشك بر دوش از شط آمد چون برون



شد به سوي تشنه كامان ره سپر

تير باران بلا را شد سپر



بس فروباريد بر وي تير تيز

مشك شد بر حالت او اشك ريز



اشك چندان ريخت بر روي چشم مشك

تا كه چشم مشك شد خالي ز اشك



تا قيامت تشنه كامان ثواب

مي خورند از رشحه ي آن مشك آب



بر زمين آب تعلق پاك ريخت

وز تعين بر سر آن خاك ريخت



هستي اش را دست از مستي فشاند

جز حسين اندر ميان چيزي نماند



(عمان ساماني)

حضرت اباالفضل عباس بن علي «عليه السلام» پس از سيدالشهداء مقامي شامخ در شهادت دارد، و نگارنده به حمد الله تعالي موفق شد در 16 سال قبل (1357 قمري) كتابي مستقل در شرح حال آن حضرت براي اولين بار در 220 صفحه تأليف نمايد كه به زبان هاي عربي و اردو نيز ترجمه شده، و اينك به فهرست آن مواد لازم را مي نگاريم:

پس از حضرت زهرا «سلام الله عليها» اميرالمؤمنين به برادرش عقيل فرمود: براي من زني از قبيله ي شجاع و قهرمان و مرداني با شخصيت عرب انتخاب كن تا پسر شجاعي بياورد. [1] .

عقيل، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربيعة بن عامر بن كلاب را معرفي كرد كه از


لحاظ پدر و مادر هر دو از قبايل معروف و دلير عرب بودند، پدرش از قبيله ي «كلاب» و مادرش از «هوازن»، گفت: در تمام عرب شجاع تر و دلاورتر از پدران او نيست.

اميرالمؤمنين، فاطمه كلابيه را به زني گرفت، و او چهار پسر آورد و لذا معروف به ام البنين شد:

1- عباس قمر بني هاشم مكني به اباالفضل 2- عبدالله 3- جعفر 4- عثمان.

لبيد شاعر براي او گفته:



نحن بنو أم البنين الاربعه

و نحن خير عامر بن صعصعه



الضاربون السهام وسط المجمعه

تولد عباس سال بيست و ششم هجرت بود.



عباس با پدرش 14 سال زندگي نمود و در بعضي از جنگها حضور داشت ولي اجازه ي جنگ به او نمي داد.

عباس با امام حسن سبط اكبر 24 سال، با برادرش امام حسين 34 سال گذرانيد.

ابوالفضل مردي شجاع، بلند بالا، قهرمان، نيرومند، با فضيلت و خوش سيما، جذاب و فريبنده بود. بر اسب هاي قوي هيكل هم كه سوار مي شد پاهاي او به زمين مي كشيد.

حضرت صادق «عليه السلام» فرمود: عموي ما ابوالفضل داري بصيرت نافذ و ايمان محكم بود.

حضرت سجاد روزي به عبيدالله بن العباس بن علي نگاه كرد و گريست فرمود: روزي بر رسول خدا سخت تر از روز احد نبود كه عمويش حمزه شهيد شد، و بعد از آن روز سخت تر از روز موته نبود كه جعفر بن ابي طالب شهيد شد، و براي من روزي ناگوارتر از روز عاشورا روز حسين نبود كه سي هزار تن جمع شدند به نام مسلمان، و خون پسر دختر پيغمبر را ريختند، آنگاه فرمود: خدا رحمت كند عمويم عباس را كه


نفس خود را ايثار كرد و امتحان خوبي داد و جان خويش را فداي جان برادر كرد تا آنكه دو دستش را بريدند، و خداوند به جاي آن دو بال به او عطا فرمود تا در بهشت پرواز كند. و براي عمويم عباس نزد خداوند منزلت و مقامي است كه تمام شهيدان تا روز قيامت غبطه ي آن مقام را مي برند. اباالفضل «عليه السلام» در اين سفر نهايت ادب و احترام را نسبت به برادر نمود.

ابومخنف مي نويسد: در كربلا چون آب را بستند، امام حسين «عليه السلام» اباالفضل را خواست و فرمود: سي نفر را بردار برو به شريعه ي فرات آب بياور. عباس با سي نفر سواره و بيست نفر پياده رفتند آب بردارند. نافع بن هلال پرچمدار بود در جلو مي رفت، عمرو بن الحجاج زبيدي آنها را ديد، از بردن آب مانع شد، به ضرب شمشير او را رد كردند و مشكها را پر آب كرده، در حمايت عباس بن علي و نافع آب را به خيام رسانيدند، و بدين جهت كه آب آوردن در اين روزها يا در تمام مسافرت با ابوالفضل بود او را سقاء و اباالقربه نام نهادند.

اباالفضل، باب الحسين بود، هر كس مي خواست حسين را ببيند بايد عباس را ببيند تا به عرض برساند، در حقيقت به منزله ي آژدان مخصوص يا وزير دربار و معاون و رئيس دفتر. در هر حال از خواص نزديك حسين «عليه السلام» بود، و شرط ادب و وفاداري را تا دم آخر به جاي آورد، چنانچه هيچ وقت حسين را برادر خطاب نكرد، هميشه سيدي و مولائي مي گفت، و مقابل او همواره با ادب مي ايستاد و عرض گزارش مي كرد.

ابومخنف مي نويسد: وقتي خبر عمر بن سعد به ابن زياد رسيد و فهميد تعلل در حسين مي كند و شمر هم سعايت كرد كه اگر او حاضر نيست امارت و فرماندهي را به من واگذار تا كار را فيصله دهم، حسين را تسليم نمايم و يا سر او را بياورم. ابن زياد نامه نوشت كه يا تسليم يا قتل يا واگذاري فرماندهي به شمر. در اين موقع عبدالله بن


ابي المحل بن حزام بن خالد بن ربيعة بن عامر بن الوحيد كه ام البنين مادر عباس عمه ي او بود، برخاست و به ابن زياد گفت: عباس عمه زاده ي من است، براي او اماني بنويس. شمر هم به مناسبت آن كه از قبيله ي كلابيه بود، اين تقاضا را تأييد كرد كه ابن زياد اماني به نام عباس نوشت و به عبدالله داد، او هم غلام خود را كه به نام «كزمان» بود احضار كرد نامه را داد گفت: فوري برسان به عباس بن علي در كربلا.

شمر وارد زمين كربلا شد و عمر بن سعد هم حاضر نشد فرماندهي را به او بدهد، خودش تيري به لشكر امام حسين زد و قرار شد صبح هم جنگ شروع شود. كزمان غلام عبدالله نامه را در اين موقع به عباس رسانيد، ابوالفضل آن را باز كرد بخواند، گفت: به دائي ما سلام برسان بگو: ما را به امان نيازي نيست و امان خدا بهتر است از امان پسر سميه. غلام هم اين جواب بشنيد و برگشت و به مولاي خود رسانيد.

روز عاشورا شمر در گوشه اي از ميدان فرياد زد: كجا هستند پسران ام البنين حزاميه ي كلبي، عباس و برادرانش؟ كسي جواب نداد، امام حسين «عليه السلام» فرمود: جواب او را بدهيد هر چند مرد فاسقي است.

حضرت عباس برخاست و به طرف او رفت فرمود: چه مي گوئي و چه مي خواهي؟

گفت: اي برادرزادگان ما (چون با مادرش از طرف پدر نسبت داشت) شما در امان هستيد.

ابوالفضل به او فرمود: خداوند تو و امان را از رحمت خود دور كند، تو اگر دائي ما باشي، ما را امان مي دهي و پسر رسول خدا را اماني نيست؟ برادران اباالفضل «عليه السلام» نيز همين پاسخ دندان شكن را به شمر دادند و برگشتند.

ابومخنف در جريان روز نهم مي نويسد: پس از نمار عصر (تاسوعا) عمر بن سعد به لشكريان ابن زياد گفت: اي لشكر خدا! سوار شويد مژده ي بهشت دريابيد. آن مردم


شقي سوار شده حركت كردند.

ابي عبدالله الحسين جلو خيمه ي سلطنتي نشسته بود، بر شمشير كوچكي تكيه كرده و سر به زانوي تفكر داده بود و به خواب رفته بود، حضرت زينب كبري «سلام الله عليها» سر و صداي حركت لشكر را شنيد نزديك برادر آمد و گفت: اين چه صدائي است كه نزديك مي شود؟ حسين سر بلند كرد و به خواهر خبر داد كه جدش رسول خدا را در خواب ديده كه او را به سمت خود مي خواند. خواهر لطمه به صورت زد گفت: واي بر ما، حسين فرمود: اي خواهر! واي بر تو نباشد ساكت باش خداوند به تو رحم فرمايد.

عباس نزديك آمد عرض كرد: اي برادر! اين مردم به سوي شما مي آيند، فرمود: عباس جان برادر! سوار شو جلو آنها برو بگو چه خبر شده.

عباس با بيست نفر كه حبيب بن مظاهر و زهير بن قين در آن بودند سواره شتابان جلو آن سيل لشكر را گرفته، فرمود: چيست، چه خبر است؟

گفتند: فرماني از ابن زياد رسيد كه شما يا تسليم شويد يا جنگ كنيد.

عباس فرمود: شتاب نكنيد همين جا بايستيد تا من خدمت آقا عرض كنم جواب به شما بدهم، عباس برگشت گزارش داد، زهير و حبيب و ساير اصحاب سد راه دشمن بودند. امام حسين فرمود: برادرم عباس! اگر بتواني امشب را مهلت بگير تا نمازي بگذاريم و با خدا راز و نياز كنيم، چه خدا مي داند من خيلي دوست دارم نماز بخوانم و استغفار كنم.

عباس باز برگشت به طرف دشمن فرمود: برادرم مي فرمايد امشب را مهلت دهيد تا من در اين كار نظري كنم، و شب موقع اين سخن نيست، صبحگاه با شما ملاقات مي كنم و پيشنهاد شما را قبول يا رد خواهم كرد. عمر بن سعد به شمر و قبيلش گفت: رأي تو چيست؟ عمرو بن حجاج گفت: اگر از اهل ديلم هم بودند و مهلت مي خواستند سزاوار بود مهلت بدهيد. بين عمر بن سعد و شمر و عمرو بن حجاج و قيس بن اشعث


صحبت زياد شد، عمر براي اتمام حجت مردي بلند صدا را فرمان داد كه نزديك حسين برود و با صداي بلند بگويد: تا صبح مهلت مي دهم يا تسليم يا جنگ. اباالفضل به هر بياني بود آن شب را مهلت گرفت، ابي عبدالله با فراغت كامل آنچه بايد بگويد گفت و آنچه بايد بكند كرد، آني فراغت و تسامح نداشت و از هر فرصت استفاده مي فرمود.

ضحاك بن قيس مشرقي كه پس از شهادت اصحاب اجازه گرفت و با اسبي كه پنهان كرده بود فرار كرد، روايت مي كند كه آن شب را امام حسين «عليه السلام» تا صبح بيدار بود، تمام اهل بيت خود را جمع كرد و با آنها صحبت نمود، خطبه خواند و در ضمن خطبه فرمود: اما بعد، من اهل بيتي بهتر از اهل بيت خود نمي شناسم، آنگاه فرمود: هر كس ميل دارد برود، من بيعت خود را از گردن او برمي دارم. عباس برخاست عرض كرد: هرگز ما چنين نكنيم، يعني ما زنده باشيم و تو كشته شوي! ما پس از تو زنده بمانيم! خدا چنين روزي را نياورد. همه ي اصحاب و اهل بيت اين سخن را نيوشيدند و اعتراف كردند.

ضحاك گويد: روز عاشورا نيز مانند قهرماني خطبه خواند كه هرگز از كسي به آن استحكام سخن نشنيده بودم.

طبري و ابن اثير نوشته اند: چون آتش جنگ شعله ور شد، شجاعان اصحاب بر لشكر مخالف تاختند، لشكريان هم مانند سيل بر آنها حمله كردند تا آنها را از هم جدائي افكنند و يك يك به قتل رسانند. حسين «عليه السلام» به عباس فرمود: اصحاب را ياري كن. اباالفضل مانند شير ژيان آن قوم حمله كرد و دشمن را اصحاب دور ساخت و به اصحاب رسانيد خواست آنها را به حرم برگرداند، چون زخم زياد ديده بودند حاضر نشدند، باز مانند شير خشمناك به دشمن حمله كردند و دوباره به جنگ پرداختند تا جمعي در يك محل كشته شدند و عباس خبر شهادت آنها را به حسين «عليه السلام» رسانيد.


اصحاب مقاتل نوشته اند: عباس پرچمدار بود و هميشه پرچم را جلو حسين مي گرفت، و از اصحاب حمايت مي كرد و حوائج آنها را برمي آورد، و لذا او را باب الحوائج مي گفتند.

پس از شهادت اصحاب، عباس ديد برادرش ياران خود را از دست داد، به برادران مادري گفت: به جنگ برويد تا شما را نزد پروردگار وسيله ي تقرب و خشنودي او قرار دهيم، و شما كه فرزندي نداريد شجاعانه خواهيد جنگيد. پس از شهادت آنها، خود عباس اجازه ي جنگ خواست آمد حضور حسين عرض كرد: سينه ام تنگ شده، از زندگي خسته شده ام، اجازه فرما به جنگ بروم، امام حسين «عليه السلام» فرمود: اگر بر سر جنگ كردن هستي، پس براي اطفال قدري آب بياور، در همين اثنا صداي العطش اطفال هم بلند بود مشكها را دست گرفته دنبال عمو بودند كه از او آب بخواهد. اباالفضل «عليه السلام» مشك آب را گرفت حمايل انداخت و حركت كرد و چون شير ژيان با صلابت هر چه تمامتر خود را ميان آب فرات رسانيد به طوري كه آب تا شكم اسب را گرفت، دست زير آب برد كفي پر كرد نزديك دهن آورد و باز روي آب ريخت و گفت:



يا نفس من بعد الحسين هوني

و بعده لا كنت أن تكوني



هذا الحسين وارد المنون

و تشربين بارد المعين



اي نفس! بعد از حسين بهتر است كه تو هم نباشي، اين حسين است كه به اندوه گرفتار و تو آب گوارا مي نوشي؟!



رساند هر دو كف خويش را به آب زلال

سوي فضاي دهن برد مضطرب احوال



به آن رساند كه آبي بر آتش افشاند

ز آب نوشد و از تشنگي فروماند






به خاطر آمدش از حضرت امام حسين

كه هست تشنه جگر گوشه ي شه كونين



ز تشنه كامي اهل حرم به ياد آورد

بريخت آب ز كف آه از نهاد آورد



به گريه گفت كه عباس حسين برادر تو

ستاده تشنه به ميدان كين برابر تو



تو آب مي خوري او تشنه لب وفاي تو كو

به وعده ي پدر مهربان وفاي تو كو



اباالفضل مشك را پر كرد و در انديشه ي پيدا كردن راهي نزديكتر و بي خطر بود، قدري در طول شريعه پيش رفت تا از ميان نخلستانها بيرون رود، اما لشكريان مستحفظ آب سر راه را بر او گرفتند و او مجبور شد به جنگ كردن و مي گفت:



لا أرهب الموت اذ الموت زقا

حتي أواري في المصاليت لقي



اني أنا العباس أغدو بالسقا

و لا أهاب الموت يوم الملتقي



مفاد شعرش اين است:

اگر من كشته شوم، كساني هستند كه خون مرا مطالبه كنند و مرغ مرگ فريادها خواهد كرد و مرا به ميدان صدا مي كند، من عباس هستم كه به سقائي موصوفم و از ملاقات مرگ نمي ترسم.

در همين شمشير زدن حكيم بن طفيل الطائي السنبسي لعنة الله عليه شمشيري به دست راست عباس زد، اباالفضل پرچم را به سينه چسبانيد و شمشير را به دست چپ گرفت و مي گفت:



والله ان قطعتموا يميني

اني أحامي أبدا عن ديني



برير بن ورقاء جهني شمشيري به دست چپ عباس زد، آن دست هم جدا شد،


عباس پرچم را به سينه نگاه داشت و مشك را به دندان گرفت و با ركاب و پاهاي بلند از خود دفاع مي كرد و مي گفت:



ألا ترون معشر الفجار

قد قطعوا ببغيهم يساري



شقي سنگ دلي از تميم از اولاد ابان بن دارم بر عباس حمله كرد و عمودي بر سر مبارك او زد، عباس باز هم نااميد نبود شايد آبها را با همان حال به حرم رساند كه تيري به مشك آب فرود آمد، عباس هم از بالاي اسب به زمين افتاد و صدا كرد: اي برادر! برادرت را درياب.

ابي عبدالله مانند باز شكاري بر بالين سر عباس آمد، بالاي سر او قدري ايستاد و به حال زار او بگريست، با دست خون از چشمان او پاك مي كرد، تير از چشمش بيرون كشيد، هنوز عباس رمقي داشت و گويند گفت: برادر جان! مرا به خيمه مبر كه از اطفال خجالت مي كشم.

حسين بالاي بدن برادر ايستاد دست به كمر گرفت و از اعماق دل با آه سردي ناله سر داد و فرمود: «الان انكسر ظهري و قلت حيلتي».

عباس آخرين مردي بود كه در كربلا شهيد شد، و حسين جز چند برادرزاده ي كوچك كسي را نداشت كه در آن موقع شمشيري برگرفت و به آن قوم حمله كرد و بسياري را بكشت.



پشت مرا گر غمت شكست عجب نيست

بار فراق تو كوه را شكند پشت



پيش لبت جان سپردم و به كه گويم

بر لب آب حيات تشنگي ام كشت



كافر و مؤمن چه روي خوب تو ديدند

آن به كليسا و آن به قبله كند پشت






دشمن اگر مي كشد به دوست توان گفت

با كه توان گفت اين كه دوست مرا كشت



آب حياتش تراود از بن ناخن

آنكه لبت را نشان دهد به سر انگشت



شيخ ابونصر سهل بن عبدالله بخاري در كتاب «سر السلسلة العلويه» از بسياري از روات نقل مي كند كه: اباالفضل داراي فرزندي به نام عبيدالله كه مادرش لبابه دختر عبيدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود و عبيدالله چهار زن گرفته بدين ترتيب:

1- وفيه دختر حسن بن علي «عليه السلام» 2- ام علي دختر علي بن الحسين «عليه السلام» 3- دختر معبد بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب 4- دختر مسور بن مخزوم زبيري. و از اين زنها اولاد آورد و نسل عباس از آنها فراوان هستند.

سيد داودي در عمده ي خود مي نويسد: اعقاب اولاد عباس بن علي «عليه السلام» از دو فرزندش فضل و عبيدالله بود.

ام البنين با از دست دادن هر چهار فرزند خود، ديگر آرام نداشت و روزها مي آمد در قبرستان بقيع گريه مي كرد و مرثيه مي خواند، و اين ابيات از اوست:



يا من رأي العباس كر

علي جماهير النقد



و وراه من أبناء حيدر

كل ليث ذي لبد



أنبئت أن ابني أصيب

برأسه مقطوع يد



ويلي علي شبلي أما

ل برأسه ضرب العمد



لو كان سيفك في يدي

ك لما دني منك أحد



و نيز گفته است:



لا تدعوني ويك أم البنين

تذكريني بليوث العرين



كانت بنون لي أدعي بهم

و اليوم أصبحت و لا من بنين






أربعة مثل نسور الربي

قد واصلوا الموت بقطع الوتين



تنازع الخرصان أشلائهم

فكلهم أمسي صريعا طعين



يا ليت شعري أكما أخبروا

بأن عباسا قطيع اليمين




پاورقي

[1] عمده سيد داودي؛ اسدالغابه عزالدين جزري.