بازگشت

راز سلطان عشق با معشوق






در زمين كربلا سلطان عشق

گشت چون وارد پي قربان عشق



يادش آمد وعده ي عهد الست

كرد او را جانب يزدان عشق



گفت يا رب شاهدي بر حال من

كامدم اندر سر پيمان عشق



بين به عهد خود چه سان كردم وفا

سوختم يك باره بر سامان عشق



آنچه گفتم در ازل آورده ام

مال و جان اندر ره جانان عشق



اين من و اين سرزمين كربلا

اين من و اين نيزه و پيكان عشق



اين من و اين اكبر و اين اصغرم

اين من و عباس سرجنبان عشق



اين من و اين خواهر غم پرورم

اين سكينه بلبل دستان عشق



كاش صد جسمم بدي در راه دوست

تا شدي قربان ميدان گاه عشق



پس خطابي آمد از يزدان عشق

در زمين عشق بر سلطان عشق



كي حبيبا حبذا خوب آمدي

با نواي عشق در ميدان عشق



مرحبا ممنون شدم از كار تو

خوب آوردي به جا پيمان عشق



من هم اندر وعده ي خود صادقم

هر چه خواهي خواه از جانان عشق



غم مخور كه خونبهاي تو منم

از وجودت تازه شد پيمان عشق



جان عالم را خريدي يا حسين

زنده كردي خوش سروسامان عشق



(از: گلچين نوائي)