بازگشت

فرمان فرماندهي شمر


شمر حاضر بود، او از نواصب و خوارج نهروان بود كه كينه اي با حسين بن علي «عليه السلام» و رقابتي با عمر بن سعد داشت از جا برخاست گفت:

أتقبل هذا منه و قد نزل بأرضك؟


اي پسر زياد! آيا تو راضي مي شوي كه حسين در حكومت متصرفه تو باشد و در چنگ تو باشد و دست از او برداري؟

به خدا سوگند اگر حسين از اينجا برود، تو ممكن نيست ديگر دست به او يابي، تو اكنون داراي قدرتي و او در سلطه ي تو گرفتار است، يا بايد تسليم بلاقيد و بلاشرط شود يا او را به قتل برسانيد.

ابن زياد پي برد كه شمر ميل دارد با سخن خشن خود فرمانده ي لشكر گردد و ضمنا كينه و دشمني او با حسين و سعايت او براي ابن سعد روشن شد.

ابن زياد پي اشخاصي مي گشت كه مانند خودش هتاك بي باك، خونخوار و قسي القلب باشند كه عقيده و پايبند به اصول اخلاقي مذهبي بلكه به هيچ چيز پابند نباشند، اما شمر چون شخصيت اجتماعي نداشت، مردي پست و سفاك و كينه توز بود مورد ترديد ابن زياد شد، ميل نداشت فرماندهي را از عمر بن سعد بگيرد كه داراي شخصيت مبرزي است و به شمر بدهد، ضمنا خواست از شمر هم استفاده كامل كرده باشد، لذا نامه اي نوشت كه با يك تير دو نشان زند.

يكي ابن سعد را در مقابل يك رقيبي قرار دهد تا او بهتر وظيفه و مأموريت را انجام دهد، ديگر آنكه در كينه توزي و دشمني شمر حداكثر استفاده را در اين موقعيت كرده باشد، بدين منظور اين نامه را نوشت و شمر را به فرماندهي دو يا چهار هزار نفر به كربلا فرستاد، و دستور داد اگر در اجراي دستور اقدام كرد با او تشريك مساعي كن كه مقام تو محفوظ است، و اگر ترديد و تعللي نشان داد، تو فرمانده ي سپاهي و آنچه گفتم و مي داني عمل كن.