بازگشت

اهل بيت، يقين به شهادت پيدا كردند


چون سخن امام با دشمن بدين جا رسيد و زنها بر شهادت واقف شدند مخصوصا


زينب، به سر و صورت زدند و صداي واحسينا بلند كردند. امام حسين، عباس و علي اكبر را فرستاد فرمود: برويد خواهرم را ساكت كنيد و از قول من بگوئيد: قسم به جان من كه صدا به گريه بلند نكنيد، و صبور و بردبار باشيد.

روز نهم شمر آمد نامه ي ابن زياد را به عمر بن سعد داد و او را تحريض بر جنگ و قتل حسين نمود، كه بيدرنگ به جنگ شروع كند. در اين هنگام (عصر تاسوعا) لشكر سوار شدند، شمر آمد فرمان ابن زياد را بر امان پسران فاطمه ام البنين اعلان كند، گفت: أين بنوأختنا؟ كجا هستند عباس، عبدالله، جعفر، عثمان خواهرزاده هاي من؟ حضرت فرمود: اگر چه فاسق است جوابش دهيد. عباس آمد فرمود: چه مي گوئي؟ گفت: امان براي شما آورده ام، فرمود:

أتأمرنا أن نترك أخانا الحسين بن فاطمة و ندخل في طاعة اللعناء و أولاد اللعناء.

تو گوئي دست از برادرم پسر دختر پيغمبر بكشم و در بيعت يزيد پليد درآيم، حاشا و كلا.

شمر مأيوس برگشت و از عباس ترسيد، و مشتاق شروع جنگ بود.

حضرت فرمود: از آنها مهلت بگير كه امشب به نماز پردازيم، زيرا خداوند مي داند كه من چه اندازه خواندن نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.

عباس آمد مهلت خواست، عمر بن سعد سكوت كرد زيرا از رقيبش شمر بيمناك بود. عمرو بن حجاج زبيدي گفت: به خدا قسم اگر اين جمعيت از ترك و ديلم بودند و چني درخواستي مي كردند، ما قبول مي كرديم، اينك چگونه رد كنيم و حال آنكه ايشان آل محمد هستند!! مهلت را قبول كردند.