بازگشت

فرماندهي عمر بن سعد


عمر بن سعد شش هزار قشون زيرنظر داشت، و او از صاحب منصبان اسلام بود، لشكري هم براي فتح ديلم و حفظ ثغور اسلام (عربستان) تهيه كرده بودند، همه را فرمان دادند زيرنظر عمر بن سعد باشند و به كربلا بروند، ابن زياد رو به عمر بن سعد كرد گفت: بايد بروي حسين را بكشي و به ري بروي.

و عمر را مأمور دفع كار حسين بن علي نمود، عمر پسر سعد وقاص و از صاحب منصبان نامي اسلام و از خويشان بني هاشم بود، اباء و امتناع كرد گفت: من ميل ندارم با حسين جنگ كنم، ابن زياد گفت: اگر نروي، حكم امارت ري را از تو مي گيرم، عمر گفت: امشب فكر مي كنم.

عمر بن سعد با دوستانش مشاوره كرد آنها گفتند: حسين پسر پيغمبر است و مورد توجه همه ي مردم مسلمان خاصه مردم حجاز (مكه و مدينه) وانگهي تو خويش او هستي، چگونه حاضري بروي او را بكشي؟ آن شب متفقا دوستان عمر رأي او را زدند و از رفتن به كربلا منحرف نمودند، و گفته شد كه: اگر به حكومت ري هم نرسي،


صلاح تو نيست به كربلا بروي. عمر با خود مي انديشيد و مي گفت:



أأترك ملك الري و الري رغبتي

أم ارجع مذموما بقتل حسين



و في قتله النار التي ليس دونها

حجاب و ملك الري قرة عيني [1] .



عمر گفت:



مرا بخواند عبيدالله از ميان عرب

رسيد بر دلم از خواندنش هزار تعب



مرا امارت ري داد و گفت حرب حسين

قبول كن كه ازو ملك راست شور و شغب



به ملك ري دل من مايل است و مي ترسم

كه بي گنه بكشم پادشاه ملك عرب



چگونه تيغ كشم در رخ كسي كو راست

شجاعت و نسب و علم و حلم و فضل و ادب



سزاي قاتل او دوزخ است و مي دانم

كه اينچنين عمل آرد خداي را به غضب



ولي چو مي نگرم بر ري و حكومت آن

همي رود ز دلم خوف نار ذات لهب



(از حبيب السير)

صبح عمر بن سعد با عزم جزم آمد نزد عبيدالله و انصراف خود را گفت، ولي همان دم تحريص و ترغيب مستان مغرور و حب رياست فرمانداري ري تمام گفتار شب را ناديده انگاشت و اختيار دل را به كف نفس داد، از لذات موهوم وعده شده ي ابن


زياد سرمست شد و نتوانست بگذرد، و با تصميم قوي تر و عزمي راسخ مصمم به رفتن كربلا شد. نقشه اي كه پيش خود طرح كرد اين بود كه مي روم حسين را راضي مي كنم يا برگردد يا تسليم شود. فرمان جنگ را گرفت و به كربلا حركت كرد تا روز نهم در مذاكرات سياسي ادامه داد، و جريان را به ابن زياد گزارش مي داد، و چون كساني هم بودند كه مايل به رياست نبرد و قشون و جنگ كربلا بودند، سعايت مي كردند و نسبت تعلل و مجامله به عمر بن سعد مي دادند.

خبر مجامله ي ابن سعد به ابن زياد رسيد، مردم را در مسجد كوفه جمع كرد، آنها را ترغيب و تحريص به قتل حسين نمود، وعده ي عطاياي بسياري داد گفت: انعام فراوان و تقدير و تمجيد بي پايان از طرف يزيد به داوطلبان جنگ با حسين خواهد شد، اول كسي كه قبول كرد قشوني جمع كند و به عمر بن سعد ملحق شود شمر بن ذي الجوشن ذبابي بود كه 4000 نفر قشون جمع آوري كرد، پس از آن يزيد بن ركاب كلبي با 2000، حصين بن نمير السكوني با 4000، فلان مازني با 3000، نصر بن فلان با 3000. [2] .

تا صبح فردا طبق صورت لكشر نويسان بالغ بر 30000 سوار و پياده مهياي جنگ كربلا شدند.

ابومخنف مي نويسد: تكامل قشون به هشتاد هزار نفر كوفي مي رسيد كه شامي و حجازي در آنها نبود. [3] .

اعثم كوفي مي نويسد: سواران و پيادگان 22000 هزار نفر بودند [4] و اصحاب حسين 82 نفر بودند.



پاورقي

[1] کامل ابن‏اثير ص 283 ج 3؛ طبري ص 233 ج 6.

[2] بحارالانوار ص 182 ج 10.

[3] ابومخنف ص 32.

[4] تاريخ اعثم ص 269.