بازگشت

بيعت گرفتن معاويه براي يزيد


تا در سال 53 هجري، معاويه بر آن شد كه زمينه را صاف كند و براي يزيد يگانه پسرش از مردم بيعت بگيرد. نامه ها به اطراف نوشت كه به نام او بيت بگيرند و به مجد و عظمت يزيد پردازند، و تا مي شود با زر و زور اين كار را انجام دهند.

در سال 56 از عموم مردم بعيت گرفت، و در سال 57 معاويه با عمرو بن عاص و اصحاب خاصش به مدينه رفت تا از مردم مهبط وحي و نزول قرآن كه اصحاب كبار


پيغمبر و از برگزيدگان بني هاشم و قريش بودند بيعت بگيرد.

معاويه با چهره ي گشاده و دست باز و وعده و وعيد از مردم مدينه پذيرائي مي كرد و مي خواست از عبدالله بن زبير، عبدالرحمن بن ابي بكر، عبدالله بن عمر، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عباس، و مخصوصا حسين بن علي «عليه السلام» بيعت بگيرد، حتي منزل عايشه هم رفت و عايشه او را به قتل حجر بن عدي و اصحاب پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» سرزنش كرد، او را به زر بسيار خشنود ساخت و به منزل آمده دستور داد مجلس را به فرش مزين كرده و از ابن عباس و حسين بن علي «عليه السلام» دعوت كردند، معاويه از ابن عباس خواسته بود كه از فضائل يزيد سخن گويد و تقاضاي بيعت از حسين نمايد، ولي هيبت حسين مانع شد. چون حسين «عليه السلام» وارد مجلس شد، سكوت همه را گرفت و معاويه آغاز سخن كرده، احوال برادرها و برادرزاده ها و خويشان و جوانان بني هاشم را پرسيد و خيلي احترام به ابي عبدالله «عليه السلام» كرد و او را بالاي دست خود نشانيد، سپس شروع به تعريف و توصيف و تمجيد يزيد پرداخت و از فضل پسرش سخن راند، حسين «عليه السلام» شنيد و متغير شد. و پس از خاتمه ي سخن معاويه، سيدالشهداء «عليه السلام» برپاخاست و اين خطبه مهيج و آتشين را ايراد كرد؟

فقام الحسين «عليه السلام» خطيبا فحمدالله و أثني عليه و صلي علي الرسول ثم قال:

أما بعد يا معاوية فلن يؤدي القائل و ان أطنب في صفة الرسول «صلي الله عليه و آله و سلم» من جميع جزءا و قد فهمت ما لبست به الخلف بعد الرسول من ايجاز الصفة و التنكب عن استبلاغ البيعة و هيهات هيهات يا معاوية فضح الصبح فحمة الدجي و بهرت الشمس أنوار السروج، و لقد فضلت حتي أفرطت و استأثرت حتي أجحفت و منعت حتي بخلت و جرت حتي جاوزت ما


بذلت لذي حق من أتم حقه بنصيب حتي أخذ الشيطان حظه الأوفر و نصيبه الأكمل و فهمت ما ذكرته عن أمر يزيد من اكتماله و سياسته أمة محمد «صلي الله عليه و آله و سلم» تريد أن توهم الناس في يزيد كأنك تصف محجوبا أو تنعت غائبا أو تخبر عما كان احتويته بعلم خاص و قد دل يزيد من نفسه علي موقع رأيه فخذ ليزيد فيما أخذ به من استقرائه الكلاب المهارش و الحمام السبق لأترابهن و القينات ذوات المعازف و ضروب الملاهي تجده ناصرا، ودع عنك ما تحاول فما أغناك أن تلقي الله بوزر هذا الخلق بأكثر مما أنت لاقيه فوالله ما برحت تقدم باطلا في جور و حنقا في ظلم حتي ملأت الأسقيه، و ما بينك و بين الموت الا غمضة، فتقدم علي عمل محفوظ في يوم مشهود ولات حين مناص و رأيتك عرضت بنا بعد هذا الأمر و منعتنا عن آبائنا تراثنا و لقد لعمر الله أورثنا الرسول «صلي الله عليه وآله و سلم» ولادة و جئت لها بنا ما حججتم به القائم عند موت الرسول فاذعن للحجة بذلك ورده الايمان الي النصف فركبتم الأعاليل و فعلتم الأفاعيل و قلتم كان و يكون حتي أتاك الأمر يا معاوية من طريق كان قصدها لغيرك فهناك فاعتبروا يا أولي الأبصار، و ذكرت قيادة الرجل القدم بعهد رسول الله «صلي الله عليه وآله و سلم» و تأميره له و قد كان ذلك و لعمرو بن العاص فضيلة بصحبة الرسول «صلي الله عليه و آله و سلم» و بيعته له و ما صار لعمر يومئذ حتي أنف القوم امرته و كرهوا تقديمه و عدوا عليه أفعاله فقال «صلي الله عليه و اله و سلم»: لا جرم معاشر المهاجرين لا بعمل عليكم بعد اليوم غيري فكيف يحتج بالمنسوخ من فعل الرسول «صلي الله عليه و آله و سلم» في أوكد الأحوال و أولاها بالمتسجمع عليه من الصواب أم كيف صاحبت بصاحب تابعا و حولك من يؤمن في صحبته و يعتمد في دينه و قرابته و تتخطاهم الي مسرف مفتون تريد أن تلبس الناس شبهة يسعد بها الباقي في دنياه و تشقي بها


في آخرتك ان هذا لهو الخسران المبين و أستغفر الله لي و لكم. [1] .

اما بعد اي معاويه! گوينده اگر چه در وصف و نعمت پيغمبر خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» اطناب كند، قادر نيست جزئي از مجموع صفات او را بيان كند. و آنچه درباره ي اخلاف و جانشينان پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» گفتي، در وصف به ايجاز و اختصار برگزار كرده، و از طرز بيعت چشم پوشي نمودي ملتفت شدم ولي هيهات هيهات اي معاويه اشتباه كاري ممكن نيست، زيرا روشني صبح سياهي شب را رسوا كرد، و آفتاب فروغ چراغها را بي رونق نمود، ديگر آنكه تو در تفضيل افراط و زياده روي نمودي و به حدي طرفداري كردي كه به سر منزل اجحاف و در خودداري به درجه ي بخل رسيدي، و در تعدي از حد تجاوز كردي، و به هيچ حق داري از حق او بهره اي ندادي مگر قسمت بزرگ و بهره ي كامل خود را از تو گرفته باشد، و همچنين آنچه درباره ي يزيد و كمال و سزاوار بودنش براي سياست امت محمد «صلي الله عليه و آله و سلم» گفتي، دانستم. آيا راستي مي خواهي مردم را درباره ي يزيد به اشتباه اندازي؟ تو مانند آن است كه يك شخصيت پنهان يا دور از چشمي را معرفي مي كني و يا درصدد هستي كه از معلومات و تحقيقات شخصي خود و آنچه به تنهائي به دست آورده اي بيان نمائي؟ در صورتي كه يزيد خودش به تنهائي بهترين معرف خود مي باشد و اندازه ي رأي و فكر خود را آشكار نموده است.

پس بيا و يزيد را در قسمت شناختن سگهاي جنگي و مطالعات او در آنها هنگام ستيزه يا درباره ي پرواز و سابقه ي كبوتران و يا زنان همه جائي


ساز زن، و انواع ملاهي بيازماي تا او را مبرز و فيروز يابي، و از آنچه برايش در نظر داري صرف نظر كن، زيرا براي تو بس است كه خدا را با همان گنهان كه داري ملاقات كني، و بيش از آن بار گناهان اين ملت را به دوش نكشي. به خدا اي معاويه! تو همواره به ظلم از باطلي طرفداري مي كني و با بيدادگري بغضي و كينه ايجاد مي نمائي، و ديگر ظروف دلها از تو و كردار زشتت لبريز شده است. اي معاويه! بايد بداني كه ميان تو و مرگ جز يك چشم به هم زدن باقي نيست، و معلوم است كه در ديوان محاسبات الهي با عمل و كردار خود روبرو خواهي شد، و ديگر راه فرار و عذر در آنجا نيست. اي معاويه! ضمنا شنيدم كه به ما نيز اشاره اي نمودي و ميراث پدران ما را از ما بازداشتي، به خدا قسم كه پيغمبر خدا «صلي الله عليه وآله و سلم» مزاياي خود را به ارث به ما داده است، اما تو در اينجا آن احتجاجات را كه پس از رحلت پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» براي كسي آوردي كه بايد قائم به امرش باشد - يعني اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب - و با ما به مناقشه برخاستي، در صورتي كه در آن وقت آن احتجاج را قبول كرد و ايمان و ديانت او را به طلب انصاف بازداشت، اما شما هزاران اشكال تراشي كرديد و كارها كرديد و گفتيد چنين و چنان است تا بالاخره اي معاويه امر خلافت به تو مسلم شد، در صورتي كه مقصود ديگري بود و از اينجا بايد خردمند عبرت گيرد.

اي معاويه! در ضمن از فرماندهي آن كسي كه به فرمان پيغمبر «صلي الله عليه وآله و سلم» بود اشاره اي كردي و گفتي او را بر آنها امير و سركرده كرد، اما اين مسئله با وجود ثبوت فضيلت مصاحبت عمرو بن عاص و بيعت او با رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» بود، و با وجود اين چون سركردگي او


اعلان شد، آن گروه از مقدم داشتن و فرمان روائي اش اظهار تنفر كردند و اعمال او را بد شمردند، پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» فرمود: اهميتي ندارد، اي گروه مهاجرين! بدانيد كه از امروز به بعد بر شما سركرده نخواهد بود. پس اي معاويه چگونه در مهمترين كارها سزاوارترين آنها به حكم نسخ شده ي پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» استدلال مي كني، و چگونه توانستي يك نفر تابع را كه يزيد باشد با يك نفر صحابي (عمرو بن عاص) مقايسه نمائي، و با وجود اينكه در اطراف تو كساني كه مصاحبت آنها با پيغمبر محقق و ديانت و خويشي آنها محرز است وجود دارند، چگونه آنها را رها كرده و يك نفر اسراف كننده را كه سرگرم كارهاي خود است بر آنها مقدم مي داري. اي معاويه! آيا مي خواهي مردم را به شبهه اندازي كه زنده اي از آن خوشبخت شود و تو در آخرت بدبخت گردي؟ اگر چنين باشد تو خود را در زيان بسياري انداخته اي.

اين تذكر را به تو مي دهم و از خداوند براي خود و شما طلب آمرزش مي كنم. [2] .

در اين خطبه عدم لياقت يزيد را ثابت كرد و به سخن خود معاويه استدلال كرد كه شما گفتيد خلافت انتخاب مسلمين است اكنون يزيد را به صورت وليعهدي مي خواهي امير بر مسلمين نمائي، و داد فصاحت و بلاغت را داد و حقايقي را به گوش معاويه رسانيد. پس از بيان اين خطبه آتشين در حضور معاويه، مجلس منقلب شد، معاويه به ابن عباس نگاه كرد گفت: ما هذا يابن عباس؟ اين حرفها چيست؟ كجا بود؟ ابن عباس گفت:


به حق خدا اين است ذريه ي رسول و يكي از اصحاب كساء و از اهل بيت مطهر و خانداني كه درباره ي آنها اين آيه آمد: «الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا» معاويه از مقصد خود منصرف شد و ديگر سخن نگفت و برگشت به شام تا آن وصيتنامه را راجع به حسين نوشت، ديد حسين كسي نيست كه بتواند يزيد در برابرش قيام كند. [3] .


پاورقي

[1] در النظيم به نقل ذخيرة الدارين ص 17.

[2] زندگاني حسين ص 182؛ الحسين علي جلال حسيني.

[3] در النظيم به نقل ذخيرة الدارين ص 17.