بازگشت

امام با اين كه مي دانست كشته مي شود، چرا از مدينه حركت كرد؟


از بيانات گذشته ما معلوم شد كه بني اميه، تا امام عليه السلام را نمي كشتند، از او دست برنمي داشتند. زيرا تا وقتي امام عليه السلام زنده بود، آنها به هدف خود نمي رسيدند. پس مي بايد امام عليه السلام را بكشند تا يزيد بتواند از مردم تحت عنوان اين كه همه بنده ي او هستند، و مي تواند آنها را در بازار بفروشد، بيعت بگيرد. در عين حال، امام از موضع دفاع، تجاوز نكرد و هيچ گاه مجاهد و مجاهم نشد، و به شهري كه از او دعوت نشده بود، نرفت. هر چه طرماح اصرار كرد، به دهكده ي آنها برود نرفت. و به يمن نيز مسافرت نكرد گرچه محمد بن حنفيه و ابن عباس اصرار داشتند.


امام عليه السلام هيچ وقت بهانه اي به دست دشمن نداد و از مظلوميت خود نكاست. زيرا حفظ دين از شر يزيد و نجات مسلمين از اين راهزن دين و از همه ي آل ابوسفيان، به اين بود كه با اهل و عيال چنين مسافرتي را انجام دهد و آواره و در به در باشد و حرم پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مانند اسراي كفار از اين شهر به آن شهر بروند.

اين گونه جهاد و شهادت كه موجب بقاي دين و حفظ مسلمين است، بزرگترين جهاد و شهادت است، نه انداختن خويش در هلاكت. وگرنه، هر كس كه به قصد كشته شدن و برنگشتن، به جهاد برود، خويش را در هلاكت انداخته است، در حالي كه چنين نيست. عمار بن ياسر در جنگ صفين، به قصد برنگشتن و كشته شدن حركت كرد و مي گفت:«الرواح الي الجنة».

آيا عاقلي مي تواند بگويد: جهاد در صورتي است كه اطمينان به كشته شدن خويش نداشته باشيم؟ حسين عليه السلام با خداوند معامله كرد و جان عزيز خود و عزيزانش را فداي دين مقدس اسلام نمود. او كشته شد تا بني اميه ذليل شوند و از چشم مسلمانان بيفتند و دوست و دشمن، به اندازه ي خباثت و عناد آنان با دين و پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم پي ببرند. حسين كشته شد و تا قيام قيامت وسيله ي نجات مردم گرديد. او مايه ي آگاهي و نجات امت است. گريه بر مصائب، و يادآوري گرفتاري هاي او، موجب خلاص از جهنم و رفع گرفتاري است، و زنده كردن يادش، تبليغ دين اسلام است.

سيد بن طاووس رحمه الله در كتاب «لهوف» از كتاب احمد بن حسين بن عمر بن بريده كه محدثي مورد اعتماد است، نقل مي كند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: شبي كه صبح فردايش امام حسين عليه السلام از مكه حركت كرد، محمد بن حنفيه او را ملاقات نمود و گفت: شما اهل عراق را مي شناسي و مي داني كه با پدر و برادرت چه كردند. مي ترسم با تو نيز چنان كنند. اگر در مكه بماني، از همه كس عزيزتر هستي.

حضرت فرمود: برادر! مي ترسم كه يزيد، خون مرا در حرم خدا بريزد و بدين


سبب، حرمت خانه ي خدا از ميان برود.

محمد بن حنفيه گفت: اگر چنين است، به سوي يمن يا بعضي از بيابانها برو تا كسي به تو گزندي نرساند.

امام فرمود: در آنچه كه گفتي، فكر مي كنم.

سحرگاهان، امام عليه السلام از مكه كوچ كرد. وقتي محمد بن حنفيه مطلع شد، آمد و زمام ناقه ي امام عليه السلام را گرفت و گفت: مگر به من وعده ي تأمل كردن ندادي؟

حضرت فرمود: پس از رفتن تو، پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به من امر فرمود: اي حسين! بيرون برو كه خواسته ي خدا آن است كه تو را كشته ببيند.

محمد بن حنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون. پس براي چه اين زنان را با خود مي بري؟

امام فرمود: پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه خدا مي خواهد اين زنان را اسير ببيند. سپس امام عليه السلام حركت كرد و رفت. [1] .

در اينجا مي بينيد كه امام به برادر خود جواب صريح داده است. هر چند كه از جواب دادن به ديگران طفره مي رفت. شيعه بر اين اعتقاد است كه امام عليه السلام به وظيفه ي مخصوص خود عمل مي كند. به موجب روايات معتبر، هر يك از ائمه عليهم السلام نامه اي مخصوص به خود داشته است كه آن را باز مي كرد و به آنچه در آن بود، عمل مي نمود. [2] .



پاورقي

[1] اللهوف، ص 127 و 128.

[2] غيبت نعماني، باب 3، ص 55-52.